غمگین شدن


    grieve
    overcloud
    sadden
    to feel (or become) sad

مترادف ها

anguish (فعل)
دلتنگ کردن، غمگین شدن، نگران شدن، نگران کردن

پیشنهاد کاربران

به درد آمدن ؛ درد گرفتن. متألم شدن. آزرده شدن. کوفته شدن. احساس غم و رنج کردن :
طفل را چون شکم بدرد آمد
همچو افعی ز رنج او بربیخت.
پروین خاتون.
- || رنجور و کوفته شدن : سوارگان ما نیک بدرد آمده و بدان زشتی هزیمت شده و اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی. . . خللی افتادی بزرگ. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 446 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- || متأثر شدن :
دل شیرین بدرد آمد ز داغش
که مرغی نازنین گم شد زباغش.
نظامی.

دل گرفتن. [ دِ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) غمگین شدن. غمگین و ملول گشتن. مغموم و مهموم شدن. محزون و اندوهناک شدن. دلتنگ شدن. متأثر و ناراحت و اندوهگین گشتن بر اثر غربت و درد وطن یا فراق عزیزان و نظایر آن. و نیز متأثر شدن از حرف زننده ٔ کسی. ( از فرهنگ لغات عامیانه ) : دلم گرفته است ؛ محزونم. اندوهناکم :
...
[مشاهده متن کامل]

مرا دل گرفت از چنین آشنایان
به جایی روم کآشنایی نبینم.
خاقانی.
ای غم از صحبت دیرین توام دل بگرفت
هیچت افتد که خدا را ز سرم برخیزی.
سعدی.
دلم از صبحت شیراز بکلی بگرفت
وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم.
سعدی.
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم.
حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 241 ) .
غنی به ترک محبت بسی پشیمانم
ز زلف یار گرفتم دل و شدم دلگیر.
غنی ( از آنندراج ) .
رجوع به گرفتن دل در ردیف خود و ذیل گرفتن شود.

- دل سپردن به غم ؛ غمگین شدن. قرین اندوه ساختن دل :
چنین گفت گر فور هندی بمرد
شما را به غم دل نباید سپرد.
فردوسی.
ناراحت شدن

بپرس