غمگین

/qamgin/

    sorry
    affected
    cheerless
    downcast
    glum
    heavy-hearted
    joyless
    long face
    mirthless
    rueful
    sad
    somber
    sombre
    sorrowful
    spiritless
    unhappy
    dreary

فارسی به انگلیسی

غمگین به طور خنده اور
lugubrious

غمگین به طور غلوامیز
lugubrious

غمگین بودن
rue

غمگین شدن
grieve, overcloud, sadden, to feel (or become) sad

غمگین کردن
depress, grieve, overcloud, sadden

غمگین کننده
gloomy

مترادف ها

depressed (صفت)
دژم، منکوب، افسرده، غمگین، ملول، محزون و مغموم، پژمان، دلتنگ، فرو رفته

grave (صفت)
سخت، بزرگ، مهم، بم، سنگین، خطر ناک، غمگین، موقر، مکدر

down (صفت)
پایین، غمگین، دلتنگ، از کار افتاده، کرک صورت پایین

cheerless (صفت)
سیاه، افسرده، غمگین، عبوس

heartsick (صفت)
دل شکسته، نزار، غمگین، ملول، پریشان، دل ازرده

sad (صفت)
فجیع، غمگین، نژند، دلتنگ، محزون، اندوهناک، پژمرده، مکدر، سوزناک، غمناک، اندوگین، افسرده و ملول

dyspeptic (صفت)
بد خلق، غمگین، دارای اختلال هاضمه، بد گوار

care-worn (صفت)
مضطرب، غمگین

sorrowful (صفت)
غمگین، اندوهناک، محزون افسرده، دژکام

sorry (صفت)
غمگین، ناجور، پشیمان، بد بخت، متاسف، متاثر

woeful (صفت)
غمگین، اسفناک، اندوهناک، بد بخت، محنت زده

heartsore (صفت)
غمگین، دل افسرده، دل ریش، دل گرفته

heavy-hearted (صفت)
افسرده، غمگین، دلتنگ، دل افسرده

melancholic (صفت)
غمگین، مالیخولیایی

tristful (صفت)
غمگین، گرفته، محزون، اندوهناک

پیشنهاد کاربران

ناشاد
تاریک دل
rue
خاک
خسته نهان. [ خ َ ت َ / ت ِ ن ِ / ن َ ] ( ص مرکب ) خسته دل. غمگین. خسته جان. ملول. خسته خاطر :
که ما تا سکندر بشد زین جهان
از ایرانیانیم خسته نهان.
فردوسی.
|| پریشان حال. بدبخت. ضعیف :
تو نیرو دهی تا مگر در جهان
نخسبد ز من مور خسته نهان.
فردوسی.
خسته جگر. [ خ َ ت َ / ت ِج ِ گ َ ] ( ص مرکب ) با جگر مجروح. بسیار غمگین. بسیارملول. سخت غمناک. سخت دل ناشاد. دل ریش :
چو شیر ژیان اندر آمد بسر
بژوبین پولاد خسته جگر.
فردوسی.
که سالار ما باد پیروزگر
...
[مشاهده متن کامل]

همه دشمن شاه خسته جگر.
فردوسی.
بایوان همی بود خسته جگر
ندید اندران سال روی پدر.
فردوسی.
نهانی ز سودابه ٔ چاره گر
همی بود پیچان و خسته جگر.
فردوسی.
عزیزتر ز تو بر من در این جهان کس نیست
عزیز بادی و خصم تو خوار و خسته جگر.
فرخی.
بدرگه ملک مشرق هرکه را دیدم
نژند و خسته جگر دیدم و دل اندر وای.
فرخی.
همه در انده من سوخته دل
همه در حسرت من خسته جگر.
فرخی.
عشق با من سفری گشت و بماند
مونس من بحضر خسته جگر.
فرخی.
پیش زلفت چو کبک خسته جگر
زیر چنگال باز می غلطم.
خاقانی.
خواجه زاده ٔ ما و ما خسته جگر
حیف نبود کو رود جای دگر.
مولوی.
ندانم از من خسته جگر چه می خواهی
دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی.
سعدی ( بدایع ) .

ناراحت
اسی، آزرده، افسرده، اندوهگین، اندوهمند، اندوهناک، پژمان، تنگدل، حزین، دلتنگ، غمناک، غمین، گرفته، متاثر، متالم، محزون، مغموم، مکدر، ملول، مهموم، ناخرم، ناخوش، ناشاد
unhappy
مهموم
پکر
Not happy
Sad
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس