غلت خوردن


    roll

مترادف ها

roll (فعل)
گرد کردن، پیچیدن، گشتن، غلتیدن، غلت خوردن، غلتاندن، غلت دادن، غل دادن، غلتک زدن، بدوران انداختن، تراندن، تر دادن، تلاطم داشتن

tumble (فعل)
رقصیدن، پریدن، جست و خیز کردن، غلت خوردن، لغزیدن، ناگهان افتادن

پیشنهاد کاربران

tumble
A huge rock tumbled down the mountain
یه سنگ خیلی بزرگ ( بصورت ناگهانی ) از اون کوه غلت خورد پایین.

بپرس