غروب کردن


    set
    sink
    to set

مترادف ها

set (فعل)
مرتب کردن، چیدن، سفت شدن، اغاز کردن، نشاندن، کار گذاشتن، نصب کردن، قرار دادن، مستقر شدن، غروب کردن، گذاردن، نهادن، قرار گرفته، جاانداختن

go down (فعل)
فروکش کردن، خوابیدن، پایین رفتن، غرق شدن، روی کاغذ آمدن، غروب کردن

پیشنهاد کاربران

فروشدن
غروب کردن آفتاب و ماه. ( ناظم الاطباء ) :
بس زود برآمد ز فلک کوکب سعدم
چه سود که در وقت فروشد چو برآمد.
مسعودسعد.
اگر آفتاب فروشدی تا روز دیگر همان وقت نشایستی هیچ خوردن. ( مجمل التواریخ و القصص ) .
...
[مشاهده متن کامل]

چو خورشید آوازه اوبرآمد
همانگاه ماه مقنع فروشد.
خاقانی.
فروشد آفتابش در سیاهی
بنه در خاک برداز تخت شاهی.
نظامی.
بسی برآید و بی ما فروشود خورشید
بهار و گاه خزان باشد و گهی مرداد.
سعدی.
قمر فروشد و صبح دوم جهان بگرفت
حیات او چو سر آمد مزید عمر تو باد.
سعدی.
گو شمع بمیر و مه فروشو که مرا
آن شب که تو در کنار باشی روز است.
سعدی.
|| پایان یافتن روز :
روز همجنسان فروشد لاجرم
روزن دل ز آسمان دربسته ام.
خاقانی.
ای روز کرم فروشدی زود
از ظل عدم ضیات جویم.
خاقانی.

افول. . . .
پایین آمدن آفتاب

بپرس