غایب

/qAyeb/

    absentee
    absent
    away
    hidden
    absent person
    defaulter

فارسی به انگلیسی

غایب بدون اجازه
awol

غایب بدون مجوز
absent without leave

غایب شدن
absent, to absent oneself, to be absent, to hide oneself, to abscond, todisappear

غایب غیر موجه
absent without leave

غایب موشک
game of hide-and-seek

غایب موشک یا غایب شدنک
hide-and-seek

غایب کردن یا قایم شدن
to hide, to conceal

مترادف ها

absent (صفت)
غایب، مفقود، غیر موجود

hidden (صفت)
غایب، پنهان، مخفی، پنهانی، مستور، مکنون

invisible (صفت)
غایب، مخفی، نامعلوم، غیر محسوس، غیر قابل مشاهده، نامریی، غیر قابل تشخیص، ناپدید

in absentia (قید)
غایب

پیشنهاد کاربران

غایب. [ ی ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از غیب و غیبت و غیبوبت و غیاب. لغتی در غائب. ( منتهی الارب ) . ناپدید. ناپیدا. نهان. پنهان ، مقابل حاضر :
دادشان دائم و پیوسته مر آبی چو گلاب
نشد از جانبشان غایب روزی و شبی.
...
[مشاهده متن کامل]

منوچهری.
چون پدر ما [ مسعود ] رحمةاﷲ علیه گذشته شد ما غایب بودیم. ( تاریخ بیهقی ) . و بشنوده باشد خان. . . که پدر ما گذشته شد ما غایب بودیم از تخت ملک. ( تاریخ بیهقی ) .
ور در جهان نیند علی حال غایبند
ور غایبند بر تن ما چون که حاضرند.
ناصرخسرو.
گر چه نه غایبند به اشخاص غایبند
ورچه نه ایدرند به افعال ایدرند.
ناصرخسرو.
بنمایمت حق غایب را
در سرایی که شاهد است و مجاز.
ناصرخسرو.
یکی غایب از خود یکی نیم مست
یکی شعرخوانان صراحی بدست.
سعدی ( بوستان ) .
چون بتواند نشست آنکه دلش غایبست
یا بتواند گریخت آنکه به زندان اوست ؟
سعدی ( بدایع ) .
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد.
سعدی ( طیبات ) .
مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم
مفتکر توام چنان کز همه چیز غافلم.
سعدی ( بدایع ) .
تا به کرم خرده نگیری که من
غایبم از ذوق حضور ای صنم.
سعدی ( طیبات ) .
در چشم منی و غایب از چشم
زان چشم نمیکنم به هر سو.
سعدی ( خواتیم ) .
ای ماهروی حاضر و غایب که پیش دل
یکروز نگذرد که تو صدبار نگذری.
سعدی ( طیبات ) .
ای که ز دیده غایبی در دل مانشسته ای
حسن تو جلوه می کند وینهمه پرده بسته ای.
سعدی ( طیبات ) .
باز آی کز صبوری و دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری.
سعدی ( طیبات ) .
و با کلمات شدن و گشتن و گردیدن ترکیب شود: غایب شدن ، غایب گشتن ، غایب گردیدن. رجوع به همین کلمات شود.
- غایب مفقودالاثر ؛ کسی که از محل خود رفته و خبری از او نیامده و در قانون مدنی احکامی در باره غایب مفقودالاثر هست. رجوع شود به قانون مدنی ج 1 مواد: 872 - 879 و کتاب پنجم از ج 2.
منبع. لغت نامه دهخدا

هرگز حدیث حاضر و غایب شنیده ای
خود در میان جمع و دلم جای دیگر است
غایِب: ١. نهست، نبوده؛ ناپیدا، ناپدید، ناهویدا، ناباشنده ٢. پنهان نهان، نهفته ٣. [دستورِ زبان] فردِ سوُّم، سوُّم فرد
ناپیدا، نامرئی، دور از چشم
واژه غایب
معادل ابجد 1013
تعداد حروف 4
تلفظ qāy ( ' ) eb
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی: غائِب]
مختصات ( یِ ) [ ع . غائب ] ( اِفا. )
آواشناسی qAyeb
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
پابود ( پاد بودن )
ناپیدا شده. [ پ َ / پ ِ ش ُ دَ / دِ] ( ن مف مرکب ) مطموس. ناپیدا. رجوع به ناپیدا شود.
در پهلوی " اونaven، اوناک avenak " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
پنهان از چشم

نرفتن به مدرسه یا در جایی حضور نداشتند
نهست
برای مثال : سر کلاس غایب بودن رو میگن :� apsent �
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)