عیادت کردن


    to visit (a sick person)

مترادف ها

visit (فعل)
سر زدن، خدمت کسی رسیدن، ملاقات کردن، عیادت کردن، دیدن کردن از، زیارت کردن، دید و بازدید کردن

pay a visit (فعل)
عیادت کردن

پیشنهاد کاربران

بپرسش رفتن ؛ به عیادت رفتن. عیادت کردن. عیادت.
بپرسش آمدن ؛ به عیادت آمدن. عیادت کردن.
عیادتیدن.
سروقت کسی/بیمار رفتن

بپرس