عکسبرداری کردن


    photograph

مترادف ها

shoot (فعل)
رها کردن، زدن، جوانه زدن، درکردن، سبز شدن، پرتاب کردن، عکسبرداری کردن، گلوله زدن، رها شدن، امپول زدن، فیلمبرداری کردن، درد کردن

photo (فعل)
عکسبرداری کردن

photograph (فعل)
عکسبرداری کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس