عود

/~owd/

    aloes-wood
    lute
    flare-up
    relapse
    attack
    aloe
    joss stick
    recrudescence
    recurrence
    regress

فارسی به انگلیسی

عود زن
lutist

عود نواز
lutenist

عود کردن
lapse, regress, retrogress

عود کردن برگشتن
to reappear, to return

عود کردن بیماری
recrudesce, relapse

مترادف ها

backset (اسم)
بازداشت، عقب زنی، وارونه، مکی، عود

recurrence (اسم)
عود، باز گشت، باز رخداد، رویدادن مجدد، خاصیت بازگشت

relapse (اسم)
عود، برگشت

lute (اسم)
عود، بربط، حلقه لاستیکی مخصوص دهانه بطری

reversion (اسم)
عود، رجوع، ترجمه مجدد، برگشتگی بعقب

regression (اسم)
عود، برگشت، سیر قهقرایی، بسرفت

recidivism (اسم)
عود، باز گشت، بازگشت به، تکرار جنایات

recrudescence (اسم)
تجدید، عود، برگشت، برگشتگی، ظهور مجدد، عود مرض

پیشنهاد کاربران

ز شوق بزم تو در دیده و دلِ سلمان
حرام، اشک صراحی و ناله ی عود است. ( سلمان ساوجی، تخلص سلمان )
از شوق بزم تو اشک صراحی و ناله ی عود در دیده و دل سلمان�حرام� است.
اشک صراحی:شراب، شرابی که چون اشک از جام شراب بیرون می آید.
...
[مشاهده متن کامل]

صراحی: نوعی ظرف شراب.
ناله ی عود: آهنگ ساز عود که به ناله تشبیه شده است.

نوعی چوب ک با سوختن بوی خوشی میدهد:/
عوک؟!: )
عود یک گونه ساز است که این واژه نامه پارسی آنرا بربت بربوت یا تنبور نوشته در کرمانشاه این ساز را به نام تنبور می شناسند . در زبان تازی آنرا العود می گویند که انگلیسی آن Lute است و در نوشته های اروپایی
...
[مشاهده متن کامل]
واژه Oud برای آن بکار رفته که نوشته اند, از زبان تازی آمده است. یادگارهایی که از ایران باستان بدست آمده روی سنگ کاریها یا کاشی, ساز Lute را نشان می دهد که زنان یا مردان ایرانی آنرا می نواخته اند. Jan Rypka در نسک یا نامک به نام History of Iranian Literature که آنرا می شود خوشبختانه امروز از شرکت Amazon خرید و آن در زمان گذشته نوشته شده : این دانشمند در آن نامک می نویسد که تازیها موزیک و آواز خواندن را از زنان و مردان ایرانی یاد گرفتند. پس می توان پی برد که سازی که امروز آنها به نام خود العود نوشته و می دانند یک سازی است که از ایرانیان به آنجا رفته. در باره جایگاه یا خانه ایکه داشته یا مصر یا ایران باستان بود ویا سرزمین بابل نمی نویسم چون آن سخن دیگری است. در باره سازی که نوشتم : سده شانزدهم ترسایی [آغاز آن 1501] استادی که در شهر Lyon کارگاه ساختن ساز داشت و در آن ویلون و بربت Lute می ساخت ساز های خود را با واژه هایی آرایش می کرد و زیور می داد که در زیر آنها را خواهم نوشت. نام او Caspar Tieffenbrucker بود و روی سازها به فرم واژه می نوشت: در جنگل زنده بودم// تا تبر بدون بخشش و مهر ورزی ( بی رحمانه ع ) مرا انداخت// در زندگی لال و گنگ بودم// در مرگ آواز دل انگیز و دلپذیر می خوانم|| این واژه ها لاتین و به این فرم بودنند; VIVA, FVI, IN, SILVIS , SVM , DVRA , OCCISA , SECVRI , DVM , VIXI , TACVRI , NVNC , MRTVA , DVLCE , CANO که روی ساز دیده می شد. امروز اگر سازهایی از آن پیدا شود می شود چند میلیون یورو یا دلار آنها را خریداری کرد. یکبار David Garret t ویلونیست سرشناس آلمان یک ویلون را در یک برنامه TV آورده بود که می گفت از آن سازنده و زمان کهن است که ارزش آن بسیار بالا است و آنرا هم بیمه کرده بود. چون در باره ساز و موزیک نوشتم نام خود را The Rain گذاشته ام به یاد ترانه The Rhythm of the Rain که آنرا Jason Donovan خوانده و می توانید آنرا از YouTube پیدا کرده و گوش کنید. گروه دیگری به نام The Cascades هم آنرا خوانده که خیلی کهن تر از Generation من است!

ند . .
بوی آرامش بخشی دارد که میشه باهاش مدیتیشن کنی و یوگا انجام بدی. بوش بی شباهت با بوی عطر مشهدی نیست.

عود یا اود ( اودون، چوب درخت ) ؟؟اگر کلمه ای عربی نیست . ولی با حروف مخصوص عربی ( ح. ع. ث. ص. ض. ذ. ط. ظ ) نوشته شده است. یعنی آن کلمه تورکی است. مثل اصلان ( اسلان ) غضنفر ( غزن فر، شری که دندانهای قلاب مانند دارد ) . عود یک کلمه ی تورکی است.
ند، بازگشت، برگشت، رجعت، نکس، بربط، ساز
نوعی چوب که سوختن اون بوی خوشی ایجاد میکند
واژه ی عود در اصل به معنی خوشبو ، بوی خوش می باشد و به یک نوع چوب که موقع سوختن بوی خوشی دارد از همین روی عود گفته می شود . واژه ی عود با واژه ی هند و اروپایی od به معنای بوییدن هم ریشه می باشد . این واژه با واژه ی odor در انگلیسی ، odeur در فرانسوی ، عطر در زبان عربی به معنی بو سنجیدنی است .
...
[مشاهده متن کامل]

در زبان ترکی یک نوع گیاه خودرو که برای گرمایش زمستانی استفاده می شود و موقع سوختن بوی خوشی دارد" اودون ūdōn گفته می شود . بر این اساس امروزه در زبان ترکی به هیزم هم به طور عام " اودون ūdōn " می گویند علاوه بر آن در زبان ترکی به هیزم " یاناجاق" هم می گویند .

عود ( Relapse ) [اصطلاح اعتیاد]علائم بازگشت بعد از یک دوره هوشیاری یا ترک موادمخدر
نوعی چوب خوش بو
نوعی چوب که سوختن آن بوی خوشی می دهد
با تشدید ( واو ) به معنای عادت داد است. عود یعود تعوید. تعوید یعنی عادت دادن.
عود:نوعی چوب خوشبو
1 : [عَ] ( ع ص، اِ ) کلانسال از شتر و گوسپند.
( منتهی الارب ) ( آنندراج ) .
سالخورده از شتر و گوسفند، و آن در صورتی است که از نظر سن از �بازل� و �مخلف� گذشته باشد.
( از اقرب الموارد ) .
...
[مشاهده متن کامل]

هرگاه سن شتر از �مخلف� درگذرد وی را عود گویند.
( از صبح الاعشی ج 2 ص 34 ) .
مؤنث، عوده.
ج، عِوَدَه، عیدَه است.
( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : و چون بزرگ شود [ بچهء ناقه ] و دندان ناب او بزرگ شود، نر را عود خوانند و ماده را عوده، و آن در 14سالگی بود.
( تاریخ قم ص 177 ) .
در مثل گویند: ان جرجر العود فزده وقراً ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ؛ یعنی اگر مانند شتر کلانسال بار کشید، بار آن را زیاد کن.
( ناظم الاطباء ) .
در مثل گویند: زاحم بعود أو دع؛ یعنی در حرب از پیران ماهر و آزموده استعانت بجوی.
( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) .

2 : راه دیرینه، و مهتری قدیم.
( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) .
راه و سروری قدیم.
( از اقرب الموارد ) .

3 : دوم در مهتری.
( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) .
ثانی البدء ( 1 ) .
( تاج العروس ) .

4 : رجع عوداً علی بدء، و عوده علی بدئه؛ یعنی بازگشت به همان راه که آمده بود، أی رفتنش هنوز منقطع نشده که بازگردید.
( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) .
و نیز رجع عوداً و بدءً بهمین معنی است.
( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) .

5 : لک العود؛ باید که بازگردی و عود کنی.
( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) .
عُواده.
عَوده.
رجوع به عواده و عوده شود.
عود الشی ء علی موضعه ( 2 ) بالنقض؛ عبارت از این است که آنچه برای نفع مردم مقرر شده باشد، ضرری برای آنها باشد، مانند امر کردن به بیع و اصطیاد، که آن دو برای منفعت عباد مقرر شده اند و امر به آنها برای اباحه است، چه اگر امر به آنها از وجوب بود، آن امر به نقض بموضع خود بازمیگشت چون لازمهء ترک آن، گناه و عقوبت میبود.
( از اقرب الموارد ) ( از تعریفات جرجانی ) .
6 : ( اِخ ) نام اسب اُبَیّبن خلف.

7 : اسب ابوربیعه بن ذهل.
( از منتهی الارب ) .
( 1 ) بدء؛ مهتر نخستین در مهتری.
( ناظم الاطباء ) .
( 2 ) در تعریفات جرجانی: علی موضوعه

ند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس