عهده دار شدن


    to undertake

مترادف ها

answer (فعل)
از عهده برامدن، دفاع کردن، پاسخ دادن، جواب دادن، جوابگو شدن، بکار امدن، بکار رفتن، بدرد خوردن، جواب احتیاج را دادن، عهده دار شدن

respond (فعل)
پاسخ دادن، عهده دار شدن، واکنش نشان دادن

undertake (فعل)
عهده دار شدن، بعهده گرفتن، تقبل کردن، قول دادن، متعهد شدن، تعهد کردن، متقبل شدن

guarantee (فعل)
عهده دار شدن، عهد کردن، ضامن دادن، ضمانت کردن، تعهد کردن

be responsible (فعل)
عهده دار شدن، عهده داشتن

پیشنهاد کاربران

تصدی
عهده دار
گردن گرفتن، پذیرفتن
عهده دار شدن
ریش دادن و ریش گرفتن ؛ متعهد شدن. ( یادداشت مؤلف ) .

بپرس