عهد کردن


    covenant
    pledge
    plight
    promise
    swear
    vow
    to promise
    to pledge ones word

مترادف ها

swear (فعل)
فحش دادن، سوگند خوردن، قسم دادن، ناسزا گفتن، عهد کردن

promise (فعل)
پیمان بستن، قول دادن، عهد کردن، متعهد شدن، انتظار وعده دادن

oath (فعل)
سوگند خوردن، قسم خوردن، عهد کردن

vow (فعل)
سوگند خوردن، عهد کردن

engage (فعل)
مشغول کردن، گرفتن، از پیش سفارش دادن، نامزد کردن، استخدام کردن، بکار گماشتن، متعهد کردن، درهم انداختن، گیر دادن، گرو گذاشتن، گرو دادن، قول دادن، نامزد گرفتن، عهد کردن

guarantee (فعل)
عهده دار شدن، عهد کردن، ضامن دادن، ضمانت کردن، تعهد کردن

pledge (فعل)
گرو گذاشتن، عهد کردن، متعهد شدن، به سلامتی کسی باده نوشیدن، التزام دادن

give one's word (فعل)
عهد کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس