عملیاتی


    operational

مترادف ها

operating (صفت)
عملیاتی

پیشنهاد کاربران

عَمَلیّاتی:
١. روندی، فرایندی
٢. لشکرکِشانه، سپاەکِشانه، سربازکِشانه، یورشبرانه / تازشگرانه / آفندگرانه / پیکارجویانه؛ راهبردی
٣. انجامی، انجامگرایانه
۴. سازندگی، ساخت، ساختمانسازی
اجرایی شدن، اجراشدن
" کارآماد"
آماده به کار شدن یا عملیاتی شدن = کارآماد شدن
کاربردی
کنشگرانه
نمونه:
. . . دنباله ی آوازه گری های انبوه رسانه ای کشورهای امپریالیستی بویژه �یانکی� ها درباره ی آمادگی روسیه برای یورش به اوکراین است که از دید من، در فرازی تازه، سویه ای کنشگرانه ( عملیاتی ) یافته و می یابد.
از یادداشتی در دستِ کار
کنش گری

بپرس