عملی

/~amali/

    hands-on
    applied
    feasible
    functional
    operable
    practicable
    practical
    utilitarian
    viable
    workable
    working
    hophead
    artificial
    requiring
    surgical
    operation
    addictedto smoking opium

فارسی به انگلیسی

عملی بودن
practicality, utility

مترادف ها

artificial (صفت)
مصنوعی، ساختگی، عملی، ساخته، بدلی، عاریه

real (صفت)
واقعی، حقیقی، عملی، حسابی، موجود، صمیمی، طبیعی، راستین، غیر مصنوعی، بی خدشه

factual (صفت)
واقعی، عملی، وابسته بواقع امر، حقیقت امری

applicatory (صفت)
مناسب، قابل اجراء، قابل اطلاق، عملی، اعمال شدنی

applicative (صفت)
عملی، اعمال کردنی

practical (صفت)
عملی، کابردی، بکار خور

feasible (صفت)
عملی، ممکن، امکان پذیر، محتمل، شدنی، میسر

pragmatic (صفت)
عملی، کاربسته، واقع بین

applied (صفت)
عملی، کابردی، کاربسته، بکاربرده، وضع معموله، برای هدف معین بکار رفته

practicable (صفت)
عملی، قابل اجرا، میسر، عبور کردنی، صورت پذیر

پیشنهاد کاربران

برآورده، برآوردن
منسوب به عمل. رجوع به عمل شود. آنچه که به مرحله عمل درمی آید.
Am اِم=دوای درد، دارو، مسکن، بهبودی، درمان، شفا، مداوا، معالجه ، چاره، راه حل، تدبیر، ترفند، تمهید، وسیله، گزیر، خوبی، نکویی، مهربانی، محبت، خوش قلبی، خدمت، مروت، لطف، مرحمت و. . .
Ameli اِمِلی=عملی، شدنی، ممکن، میسر، تریاکی، وافوری، مصنوعی، مناسب، قابل اطلاق، اعمال شدنی، قابل اجرا، عبور کردنی، صورت پذیر، و. . . - اِم Am ( eli اِلی= دستی، اماده، قابل استفاده، قابل اجرا با دست، دم دستی، دست یافتنی، قابلیت اجرا، ماهر، چابک، چالاک، سودمند، سریع، موجود، روان، مقتدر، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال، بادست انجام شده، استاد در کار خود، و. . . ) =راه حل دستی، وسیلۀ دستی، درمان و چاره جویی دستی و اجرایی، خدمت دستی، و. . .
...
[مشاهده متن کامل]

اجرایی
میدانی
کاربردهای عملی: کاربردهای میدانی
برابر پارسی واژه ( عمل کردن ) ، واژه ( وَرزیدن ) است.
برابر پارسی واژه ( عمل ) ، ( وَرزه ) می باشد.
برابر پارسی واژه ( عملی ) ، ( وَرزیک ) می باشد. ( ورز/یک ( پسوند صفت ساز مانند باریک، تاریک و. . . ) .
رفتار، عمل، مبادرت
برابر پارسی: دست بکار شدن، انجام دادن، دست زدن، کار
کاربردی، کنشی
عمل و عکس العمل پارسیشون میشه کنش و واکنش
دوستان پارسی گوی واژه
آروینی در معین و دهخدا بجویید
کنش مند
کنشمان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس