مردم شهر انار در استان یزد به جای عُمر، " زاد" هم می گویند.
عُمر بدون ثانیه ها طی میشود. بدون مکث!
. . .
وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُونَ68
ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ نُذیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَریقِ9
... [مشاهده متن کامل]
یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا إِنَّا کُنَّا فاعِلینَ104وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلی مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزیلاً106
. . .
مکث - ماکث . . .
عمر - عامر - مستعمره - استعمار - تعمیر - عمران . . .
ثنی - یتنی - ثوان - ثانی - تثنیه - ثانیة - ثنوة - اثنان - استثناء - . . .
طوی - طی - طیران - طائر - طیارة . . .
عَمَرَ:به معنای آباد کردن است.
عُمر از عَمَر به معنای آباد کردن دنیا و آخرت است. معنای دیگر عُمر، دوام و قوام بخشیدن یک شئ است.
عمارت به معنای زمینی که آباد شده و از بایر بودن و خرابی خارج می گردد.
... [مشاهده متن کامل]
هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ
استعمار یعنی آباد کردن دنیا و آخرت.
خطاب صالح به قوم ثمود که همه عمرشان را صرف آبادی دنیا و لذت های آن کرده بودند.
آباد کردن دنیا به معنی زرق و برق دادن به آن نیست، بلکه استفاده از نعمت های آن در حدّ رفع نیاز و مدت بقاء هر فرد در آن است.
سلیم
عُمر: روزشمار زندگی مانند اینکه بگوییم فرزندمان امروز یکساله شد یعنی فرزندمان امروز سیصد و شصت و ینج روزه شد.
واژه عمر
معادل ابجد 310
تعداد حروف 3
تلفظ 'omr
نقش دستوری اسم خاص اشخاص
ترکیب ( اسم ) [عربی]
مختصات ( عُ مْ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی 'omar
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
واژه ی عُمر واژه یست عیلامی ( پیشا هخامنشی ) که گویش درست آن عَمَرَ میباشد
عمر از کلمه ( یعمروا ) از ( عماره ) است که ضد خرابی است وجه تسمیه ی عمر آن است که عمر عبارتست از تعمیر بدن بوسیله روح . ( تعمیر ) هم از همین ماده و بهمین معنا است ، . و اگر زیارت خانه خدا را ( عمره ) می گویند باز بخاطر همین است که زیارت مردم مایه آبادانی بیت الله الحرام است .
... [مشاهده متن کامل]
کلمه ( عمر ) - به ضم ( عین ) و ( میم ) و هم به فتح ( عین ) و سکون ( میم ) - به معنای بقأ است ، و زمانی که در سوگند بکار رود - همچنانکه عرب میگوید: ( لعمری - به بقایم سوگند ) و ( لعمرک به بقای تو سوگند ) تنها به فتح خوانده می شود.
عمر کلمه عربی به معنی همان عمر در فارسی یعنی سن و سال مدت زمان زندگی هر موجود مثلن عمرت چقدر است چند سال داری
زیویدن = زندگی کردن، عمر کردن
زیوه = عمر
همچنین در پهلوی اشکانی داریم:
زِهر = عمر
بن مایه: A word list of Manichean middle Persian and Parthian, by Marry Boyce
زمانه
|| عمر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
مرا بیش از این زندگانی نبود
زمانه نه کاهد نه خواهد فزود.
فردوسی ( یادداشت ایضاً ) .
حیات - زندگی
عُمر
این واژه پارسی است و اَرَبیده شده است :
عُمر < اُمر< اَمُر< اَمُرد
اَ ، اُ= پیشوند نَفیَنده ( منفی کننده )
مُر ، مُرد = مُردن ، مُرگ
مینه : عُمر یا اُمر یا آ مُرد یا اَ مُرد = زندگی ، نامُردن
... [مشاهده متن کامل]
در زبان ا َرَبی نوواژه هایی از آن بَرساخته اند :
عُمر ، عُمران ، عامِر ، مَعمور ، عِمارَت ، تَعمیر ، اِستِعمار. . .
عمر بر نشانه ی کار بودن : توفیق یار بودن ( تیر آرزو و عمر به هدف برخوردن
تا بود عمر بر نشانه کار
باشد از عمر خویش برخوردار
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 497 )
عمر یعنی جدا کننده حق از باطل
We can't afford it
Bufoon
زیستش
زیست/زیستن/ زیستش
سن که واژه ای ایرانی است
زندگی
مادام العمر : تا مرگ
فلانی رهبر مادام العمر است
فلانی رهبر تا مرگ است
( = زندگی ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: آیو ãyu ( سنسکریت ) ، یائوش، جیتی ( اوستایی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)