عمر

/~omar/

    age
    life
    lifetime
    [fictitious name]
    [omar:the second successor of the propbet]
    eternity
    life(time)

فارسی به انگلیسی

عمر خود را کرده
seedy

عمر خیام
omar khayyam

عمر دراز
longevity

عمر دوباره
resurrection, new lease of life

عمر طولانی
longevity

عمر طولانی تر کردن
outlive

عمر مفید
shelf life

عمر نو یافته
newborn

عمر و زید
john doe, tom/dick and harry

عمر کردن
live, to live(a specified number of years)

مترادف ها

life (اسم)
دوام، عمر، جان، حیات، مدت، زندگی، زیست، دوران زندگی، حبس ابد، رمق

age (اسم)
عصر، سن، عمر، پیری، دوره، سن بلوغ، عهد

lifetime (اسم)
عمر، ابد، حیات، دوره زندگی، مادام العمر، مدت زندگی

پیشنهاد کاربران

مردم شهر انار در استان یزد به جای عُمر، " زاد" هم می گویند.
عُمر بدون ثانیه ها طی میشود. بدون مکث!
. . .
وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُونَ68
ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ نُذیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَریقِ9
...
[مشاهده متن کامل]

یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا إِنَّا کُنَّا فاعِلینَ104وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلی‏ مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزیلاً106
. . .
مکث - ماکث . . .
عمر - عامر - مستعمره - استعمار - تعمیر - عمران . . .
ثنی - یتنی - ثوان - ثانی - تثنیه - ثانیة - ثنوة - اثنان - استثناء - . . .
طوی - طی - طیران - طائر - طیارة . . .

عَمَرَ:به معنای آباد کردن است.
عُمر از عَمَر به معنای آباد کردن دنیا و آخرت است. معنای دیگر عُمر، دوام و قوام بخشیدن یک شئ است.
عمارت به معنای زمینی که آباد شده و از بایر بودن و خرابی خارج می گردد.
...
[مشاهده متن کامل]

هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ
استعمار یعنی آباد کردن دنیا و آخرت.
خطاب صالح به قوم ثمود که همه عمرشان را صرف آبادی دنیا و لذت های آن کرده بودند.
آباد کردن دنیا به معنی زرق و برق دادن به آن نیست، بلکه استفاده از نعمت های آن در حدّ رفع نیاز و مدت بقاء هر فرد در آن است.

سلیم
عُمر: روزشمار زندگی مانند اینکه بگوییم فرزندمان امروز یکساله شد یعنی فرزندمان امروز سیصد و شصت و ینج روزه شد.
واژه عمر
معادل ابجد 310
تعداد حروف 3
تلفظ 'omr
نقش دستوری اسم خاص اشخاص
ترکیب ( اسم ) [عربی]
مختصات ( عُ مْ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی 'omar
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
واژه ی عُمر واژه یست عیلامی ( پیشا هخامنشی ) که گویش درست آن عَمَرَ میباشد
عمر از کلمه ( یعمروا ) از ( عماره ) است که ضد خرابی است وجه تسمیه ی عمر آن است که عمر عبارتست از تعمیر بدن بوسیله روح . ( تعمیر ) هم از همین ماده و بهمین معنا است ، . و اگر زیارت خانه خدا را ( عمره ) می گویند باز بخاطر همین است که زیارت مردم مایه آبادانی بیت الله الحرام است .
...
[مشاهده متن کامل]

کلمه ( عمر ) - به ضم ( عین ) و ( میم ) و هم به فتح ( عین ) و سکون ( میم ) - به معنای بقأ است ، و زمانی که در سوگند بکار رود - همچنانکه عرب میگوید: ( لعمری - به بقایم سوگند ) و ( لعمرک به بقای تو سوگند ) تنها به فتح خوانده می شود.

عمر کلمه عربی به معنی همان عمر در فارسی یعنی سن و سال مدت زمان زندگی هر موجود مثلن عمرت چقدر است چند سال داری
زیویدن = زندگی کردن، عمر کردن
زیوه = عمر
همچنین در پهلوی اشکانی داریم:
زِهر = عمر
بن مایه: A word list of Manichean middle Persian and Parthian, by Marry Boyce
زمانه
|| عمر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
مرا بیش از این زندگانی نبود
زمانه نه کاهد نه خواهد فزود.
فردوسی ( یادداشت ایضاً ) .
حیات - زندگی
عُمر
این واژه پارسی است و اَرَبیده شده است :
عُمر < اُمر< اَمُر< اَمُرد
اَ ، اُ= پیشوند نَفیَنده ( منفی کننده )
مُر ، مُرد = مُردن ، مُرگ
مینه : عُمر یا اُمر یا آ مُرد یا اَ مُرد = زندگی ، نامُردن
...
[مشاهده متن کامل]

در زبان ا َرَبی نوواژه هایی از آن بَرساخته اند :
عُمر ، عُمران ، عامِر ، مَعمور ، عِمارَت ، تَعمیر ، اِستِعمار. . .

عمر بر نشانه ی کار بودن : توفیق یار بودن ( تیر آرزو و عمر به هدف برخوردن
تا بود عمر بر نشانه کار
باشد از عمر خویش برخوردار
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 497 )
عمر یعنی جدا کننده حق از باطل

We can't afford it
Bufoon
زیستش
زیست/زیستن/ زیستش
سن که واژه ای ایرانی است
زندگی
مادام العمر : تا مرگ
فلانی رهبر مادام العمر است
فلانی رهبر تا مرگ است
( = زندگی ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: آیو ãyu ( سنسکریت ) ، یائوش، جیتی ( اوستایی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس