علاقه

/~alAqe/

    affection
    care
    concern
    desire
    interest
    fondness
    liking
    partiality
    penchant
    will
    attachment
    tie
    estate
    property

فارسی به انگلیسی

علاقه بند
dealer in thread or trimmings, laceman, dealer in thread adn trimmings

علاقه بندی
dealing in thread or lace, passementerie

علاقه به خوراکی های شیرین
sweet tooth

علاقه دو طرفه
affinity

علاقه شدید
love, love affair

علاقه شدید داشتن
love

علاقه مفرط به مد و چیزهای روز
craze

علاقه مند
interested, attached, concerned

علاقه مندی
interest, attachment

علاقه مندی دلبستگی
interest, attachment

علاقه نشان دادن
care

مترادف ها

attachment (اسم)
ضمیمه، الصاق، علاقه، وابستگی، حکم، دلبستگی، تعلق، دنبال

affection (اسم)
تاثیر، خوی، مهربانی، عاطفه، محبت، ابتلاء، مهر، برخورد، عدم تنافر، عطف، علاقه

interest (اسم)
سهم، سود، مصلحت، علاقه، دلبستگی، فرع، تنزیل، بهره

sympathy (اسم)
عاطفه، عطف، علاقه، همدمی، دلسوزی، همدردی، همفکری، رقت

concern (اسم)
علاقه، بابت، بستگی، پروا، ربط

fondness (اسم)
علاقه، انس، خاطرخواهی

penchant (اسم)
میل، علاقه، ذوق، میل وافر، امادگی، میل شدید

tie (اسم)
علاقه، بند، دستمال گردن، کراوات، قید، رابطه، گره، الزام، برابری، ربط

estate (اسم)
علاقه، دسته، دارایی، حالت، طبقه، وضعیت، مملکت، ملک، املاک، اموال

relation (اسم)
شرح، علاقه، وابستگی، طرز برخورد، نسبت، رابطه، نقل قول، ارتباط، مناسبت، خویش، خویشاوند، کارها

tenure (اسم)
علاقه، خواست، تصدی، اشغال، تصرف، نگهداری، اجاره داری، حق تصدی

communication (اسم)
علاقه، ارتباط، معاشرت، مخابرات، مکاتبه، مخابره، ابلاغیه، تماس

پیشنهاد کاربران

علاَقهِ
واژه علاقه
معادل ابجد 206
تعداد حروف 5
تلفظ 'elāqe
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: علاقَة] [قدیمی]
مختصات ( عِ قِ ) [ ع . علاقة ] ( اِ. )
آواشناسی 'alAqe
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
...
[مشاهده متن کامل]

منبع فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
خیلی خیلی اشتباه یک واژه عربی رو پارسی داناست

واژه علاقه در عربی نیست در ترکی هم نیست این واژه صد درصدر پارسی است.
علاقه به معنی دلبستگی یا آنچه که به آن آویزون باشد.
برابر انگلیسیش interest است به معنی آنچه درون یا میان است.
پیشنهاد استاد ادیب سلطانی اندرست است، چند نمونه:
- اندرست تو چیه.
- من به اخترشناسی اندرستم. ( علاقه مندم )
...
[مشاهده متن کامل]

- سیاوش در اندرستیدن ( علاقمندکردن ) دیگران مهارت زیادی دارد.
- در نخستین قرارهای عاشقانه، انسانها بیشتر درباره ی اندرستهایشان گفتگو میکنند.

اول یونجت رو بخور اونوخت. . .
one's liking for sth/someone
دلخواه
دلبسته، دلبستگی، دلبند، دلبندی
علاقه داشتن چیزی یعنی دوست داشتن چیزی
علاقه داشتن به کسی یعنی دوست داشتن کسی
خاطرداشت. [ طِ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) مراعات. جانبداری. طرفداری. علاقه. میل : بنا بر خاطرداشت گذاشته لشکریان هر بی اعتدالی که می کردند متعرض نمیشد. ( تاریخ گلستانه ) .
عشق. ود
سخت مورد علاقه کسی بودن
آن کنیز سخت مورد علاقهٔ سلطان بود.
عِلاقه: رشته و آنچه آویخته شود ، گوشواره ، در بیت زیر بالکنایه مهره
سم سوی گوش برد صید زبون
تا ز گوش آرد آن عِلاقه برون
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص482 )

دوست داشتن
عاشق چیزی یا کسی بودن
دلــبستگی
ود
Favorite
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس