عطف کردن


    advert
    invoke
    to refer
    to advert
    to connect
    to cause to return

مترادف ها

direct (فعل)
سوق دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، نظارت کردن، عطف کردن، متوجه ساختن، امر کردن، هدایت کردن، معطوف داشتن

connect (فعل)
پیوستن، متصل کردن، عطف کردن، بستن، وصل کردن، مربوط کردن، با هم متصل کردن

advert (فعل)
توجه کردن، عطف کردن

refer (فعل)
عطف کردن، ذکر کردن، فرستادن، مراجعه کردن، منسوب بودن، بازگشت دادن، رجوع کردن به، منتسب کردن، عطف کردن به

hark back (فعل)
عطف کردن، برگشتن

retrospect (فعل)
عطف کردن

turn (فعل)
عطف کردن، تغییر دادن، بر گرداندن، پیچاندن، وارونه کردن، تبدیل کردن، خیش زدن، خیش کشیدن، منحرف شدن، معطوف داشتن، چرخ زدن، پشت و رو کردن، تاه زدن، گشتن، گرداندن، معکوس کردن، پیچ خوردن، چرخیدن، تغییر جهت دادن، چرخ خوردن، دگرگون ساختن

return (فعل)
عطف کردن، بر گرداندن، برگشتن، پس دادن، عود کردن، برگشت دادن، مراجعت کردن

پیشنهاد کاربران

متمایل کردن به عقب
متمایل کردن به عقب مثل زمانی که گفته می شود شاخه درخت را عطف کن.

بپرس