عُضو: ١. [کالبدشناسی] اندام ٢. بخش، پاره، لَخت ٣. همبسته، هموند، پیوسته [در آمیختگی] هم - ، از - ، - ی ۴. کارمند / کارکن اداره
عضو: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
آنگ āng ( سنسکریت: ānga )
گاتر gātr ( سنسکریت: gātra )
بیزاک bizāk ( سغدی )
عضوها یعنی. . . . اراب
مشترک شدن ( سابسکرایب ) : همبهر شدن،
مشترک ( سابسکرایبر ) : همبهر
عضو ( ممبر ) : هموند
عضو شدن ( جوین دادن ) : پیوستن
فالو کردن : دنبال کردن
فالوور : دنبال کننده
بخش
هموند
🇮🇷 همتای پارسی: هموَند 🇮🇷
واژه عضو
معادل ابجد 876
تعداد حروف 3
تلفظ 'ozv
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اعضاء]
مختصات ( عُ ضْ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی 'ozv
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان مترادف و متضاد
لغت نامه دهخدا
افزون بر واژگان جایگزین گفته شده، می توان به جای ( عضو ) از واژه ( بُن پار ) بهره برد. برای نمونه: این مجموعه سه عضو دارد= این مجموعه ( گردایه ) سه بن پار دارد. اعضای این همایش=بن پارهای این همایش
( عضو ) در نگره مجموعه ( توده یا گردایه ) ها را می توان با واژه پارسی ( بُن پار ) برابرنهاد.
پیوسته، پیوسته شده
اندام
" هموند " ، هموند سازمان = عضو سازمان ، هموند نگرمند = عضو ناظر ، هموندی = عضویت ، هموندان = اعضا
Member
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)