anger upset to get excited or highly strung to fly into a rage to get angryor mad
مترادف ها
get angry(فعل)
خشمگین شدن، عصبانی شدن، سخت عصبانی شدن
jitter(فعل)
عصبانی شدن، با عصبانیت سخن گفتن، با عصبانیت رفتار کردن، عصبانی بودن
get nervous(فعل)
عصبانی شدن
پیشنهاد کاربران
به شدت عصبانی شدن=اب روغن قاطی کردن/ارمان عابد رشت
دندان به هم ساییدن
از جا دررفتن ؛ در اصطلاح عامه ، عصبانی شدن. ناگهان خشمناک شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . از جای بشدن.
در خشم شدن ؛ در خشم رفتن. خشمگین گردیدن : کسری چنان در خشم شد که به هیچوقت نشده بود. ( تاریخ بیهقی ) .
بر باد تند نشستن
سرخ چشم شدن . [ س ُ چ َ /چ ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) سخت غضبناک گشتن : برآشفت بهرام و شد سرخ چشم ز گفتار پرموده آمد به خشم . فردوسی .
جامه ٔ سرخ پوشیدن . [ م َ / م ِ ی ِ س ُ دَ ] ( مص مرکب ) در غضب آمدن . در عهد قدیم ملوک هنگام قهر و غضب جامه ٔ سرخ می پوشیدند. ( بهار عجم ) : پرید رنگ من از رو چو گشت جانان سرخ حذر کنید چو پوشید جامه سلطان سرخ . واعظ قزوینی ( از ارمغان آصفی ) .
خشمیدن
منفجر شدن
خشم کردن. [ خ َ / خ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بغضب آمدن. عصبانی شدن. غضبناک شدن : قلم بطالع میمون و بخت بد رفته ست اگر تو خشم کنی ای پسر وگر خشنود. ؟