عصب

/~asab/

    nerve
    neuro-

فارسی به انگلیسی

عصب بینایی
optic nerve

عصب دار سازی
innervation

عصب دار کردن بخشی از بدن
innervate

عصب شامه
olfactory nerve

عصب شناسی
neurology

مترادف ها

chord (اسم)
قوس، سیم، تار، زه، ریسمان، وتر، عصب

tendon (اسم)
وتر، عصب، پی، زردپی، پوره، اوتار

nerve (اسم)
قدرت، وتر، عصب، پی، رشته عصبی

پیشنهاد کاربران

عصب از واژه ها تازی شده هست و ریشه آن از اَس در فارسی هست و از اَس اومدن اَساس و اصل رو هم گرفتن و دست کاری شده عصب هم از اس میاد چون اس از پایه و ریشه و پی اساس یک چیز میاد و عصب هم ینی همون پی و برابر عصب تو فارسیم پی هست پس عصب از اس گرفته شد و دست تو نوشتارش آوردن یه ب هم بهش افزودن با سپاس
واژه عصب
معادل ابجد 162
تعداد حروف 3
تلفظ 'asab
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اعصاب] ( زیست شناسی )
مختصات ( عَ صَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی 'asab
الگوی تکیه WS
...
[مشاهده متن کامل]

شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار

برق یاخته
سُهشگر معادل مناسبی نیست چرا که این واژه مناسب واژه حسگر یا سنسور می باشد.
عصب زدن = عصبی و بی حوصله بودن
فاز عصب برداشتن = عصبانی شدن
‏پی = عصب
پیانی = عصبی ( به معنای مربوط به عصب نه به معنای عصبانی و خشمگین )
{ پیانی: پِی ( =عصب ) به علاوه پسوند وابستگی - انی. همچون نور 》 نورانی، جسم 》 جسمانی، کِی 》 کیانی و . . . }
بن مایه: لغت نامه دهخدا
پی، رگ

بپرس