عصای پیری ؛ کنایه از فرزند خلف. ( ازفرهنگ فارسی معین ) . فرزند برومندی که در موقع کهولت و پیری به درد شخص بخورد. ( فرهنگ عوام ) . یار و یاوردوران سالخوردگی کسی از فرزند و جز او :
ادیب عشق تو در غورگی مویزم کرد
عصای پیری من بود چوب حرفی من.
تأثیر ( از آنندراج ) .
ادیب عشق تو در غورگی مویزم کرد
عصای پیری من بود چوب حرفی من.
تأثیر ( از آنندراج ) .