عصا

/~asA/

    cane
    stick
    stave
    walking stick
    wand

مترادف ها

stick (اسم)
وقفه، وضع، چسبندگی، چسبناک، چوب، چماق، عصا، چوب دستی، تاخیر، باهو، شلاق، پیچ درکار

bat (اسم)
خشت، خفاش، چوب، چوگان، چماق، شبکور، شب پره، عصا، گل اماده برای کوزه گری، لعاب مخصوص ظروف سفالی، چوگاندار، نیمهیاپارهاجر، ضربت

rod (اسم)
میل، میله، قدرت، چوب، عصا، ترکه، برق گیر

ferule (اسم)
چوب خیزران، عصا، گرز، تنبیه با چوب، خط کش، خط کش پهن برای زدن بچه

cane (اسم)
عصا، چوب دستی، نای، نی، نیشکر

wand (اسم)
عصا، چوب میزانه، ترکه، گرز، چوب گمانه

walking stick (اسم)
عصا، چوب دستی، حشره راست بال امریکایی

baton (اسم)
عصا، چوب میزانه، باتون یا چوب قانون، عصای افسران، عصا یا چوپ صاحب منصبان

truncheon (اسم)
چماق، عصا، چوب قانون، باتون، چوب پاسبان

پیشنهاد کاربران

عصا. [ ع َ ] ( ع مص ) عصا به دست گرفتن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . عصا برگرفتن. || مانند چوب دستی گرفتن شمشیر را، و به شمشیر زدن کسی را به ضرب چوب دستی. ( از منتهی الارب ) . گرفتن شمشیر را مانند عصا، یا زدن با شمشیر مانند زدن به عصا. ( از اقرب الموارد ) . ریشه آن هم واوی و هم یایی آمده است ، و برخی گویند واوی آن در ضرب شمشیر، و یائی آن در ضرب عصا بکار رود، و بعضی عکس آن را ذکر کرده اند، و برخی هر دو حالت را در هر دو معنی مستعمل دانسته اند. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) .
...
[مشاهده متن کامل]

عصا. [ ع َ ] ( ع اِ ) چوب. ( منتهی الارب ) . عود. ( اقرب الموارد ) . || چوب دستی ، مؤنث آید. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) . نوعی از چوبدستی متوسط در سطبری و باریکی که بعضی از آن سرکج بود، و در فارسی بزیادت یاء ( عصای ) نیز استعمال کنند. ( ازآنندراج ) چوبدستی که در موقع راه رفتن بدان تکیه کنند. ( فرهنگ فارسی معین ) . چوبی که بر آن تکیه کنند و بوسیله آن بزنند، و تثنیه آن عَصَوان شود. ( از اقرب الموارد ) . از آلات سلاح است ، و آن چوبی باشد سودمند در کارزار و فایده آن چون فایده دبوس و چماق است. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 135 ) . ج ، أعص ، أعصاء، عُصی ، عَصی . ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . پاده. پاشو. تختله. تخله. ختور. دستوار. دستواره. سنان. قرضوف. کتک. منساءة. منساة. هادیة. هرباس : اضرب بعصاک الحجر ( قرآن 60/2 و 160/7 ) ؛ با چوبدست خود آن سنگ را بزن. فأوحینا اًلی موسی أن اضرب بعصاک البحر ( قرآن 63/26 ) ؛ و به موسی وحی کردیم که با چوبدست خود دریا را بزن. قال هی عصای أتوکاء علیها ( قرآن 18/20 ) ؛ گفت آن چوبدست من است که بر آن تکیه میکنم. و ألق عصاک ( قرآن 117/7 و 10/27 ) ؛ و بینداز عصا و چوبدست خود را. فألقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین ( قرآن 107/7و 32/26 ) ، پس عصای خود را انداخت و ناگهان آن به اژدهائی آشکار تبدیل شد. فألقی موسی عصاه فاذا هی تلقف ما یأفکون ( قرآن 45/26 ) ؛ و موسی عصای خود را انداخت و ناگهان آنچه را آنان به دروغ می نمودند؛ ربود.
منبع. لغت نامه دهخدا

عصا=هادیه
صولجان
عصا = هرباس
به زبان لکی میگیم : گو چو
Cane
Staff
آیا نوشتن کلمه ( اصا ) اینطوری غلط نگارشی هست یا درسته
عصا : چوب رو ، چوب بَر، چودار در زبان آذری مخفف ، چوبدار. در زبان ترکی چلییک گفته می شود که کوتاه شده چوبلوق می باشد. و وام واژه هست از زبانهای ایرانی اما در زبان ترکی چماق می گفته اند کاشغری نوشته است
...
[مشاهده متن کامل]
که ترکان مروجان دینی مسلمان را /چماق اری/ می گفته اند . به خاطر عصایی که اغلب آنها در دستشان داشتند

چوبدستی ؛ عصا :
شبانان که آهوپرستی کنند
ز تیرش همه چوبدستی کنند.
نظامی.
باتون
Walking stick
نوعی عصا = واکر در حل جدول
معنی کلمه نوعی عصا= چاکر .
چَمیک: در زبان ترکی به عصا چَمیک گفته می شود.
همه لغاتی که به عصا میچسبد وبا عصا یک معنی واحد میدهد مانند شق عصای مسلمین یا شق عصای قوم یاطایفه
چوب دستی
crutche
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)