شوخ دارای عشوه. بیقرار. عشوه گر زیبا و جمیل و خوشگل و دلاویز. ( ناظم الاطباء ) . دلربا. لوند. افسونگر. فریبا : پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کروخ با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سحر شوخ. ... [مشاهده متن کامل]
رودکی. هرکه او در ره رود سرمست و شوخ افتد اندر خاک خواری از شکوخ. شاکر بخاری. مستی و شوخی و عالمسوزی چه بگویم که چها آمده ای. خاقانی. دردی است مرا بدل دوایم بکنید گرد سر آن شوخ فدایم بکنید. خاقانی. یا داشت خوبتر ز تو معشوق عاشقی یا زاد شوختر ز تو فرزند مادری. خاقانی. چه باید ملک جان دادن به شوخی که ننشیند کلاغش بر کلوخی. نظامی. پریچهره بتان شوخ دلبند ز خال و لب سرشته مشک با قند. نظامی. فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را. حافظ.