عشق ورزیدن


    love
    to make love

مترادف ها

adore (فعل)
عشق ورزیدن، ستودن، پرستش کردن، ستایش کردن

make love (فعل)
عشق ورزیدن، عشقبازی کردن

پیشنهاد کاربران

عشق ساختن ، عشق ورزیدن :
بگو با آنکه هستی عشق می باز
چو یارت هست با او عشق می ساز.
نظامی ( خسرو و شیرین ) .
مهر باختن . [ م ِ ت َ ] ( مص مرکب ) عشق ورزیدن . محبت داشتن : ماهی دو سه مهر باخت با اوزآنگونه که بود ساخت با او. نظامی .
علاقه شدید به کسی
خاطر دادن. [ طِ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. عاشق شدن. ( آنندراج ) . مهر ورزیدن :
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار.
سعدی.
سر از مغز و دست از درم کن تهی
چو خاطر به فرزند مردم نهی.
سعدی ( بوستان ) .
عشق خود را نثار دیگران کردن
محبت داشتن
عشق بازی ، محبت داشتن به طرف مقابل
محبت داشتن، دوستی داشتن

بپرس