عشق

/~eSq/

    love
    passion
    flame

فارسی به انگلیسی

عشق اباد
askabad or ashqabad

عشق ازاد
free love

عشق امیخته با احترام
adoration

عشق انگیز
exciting love

عشق بازی کردن بی پروا
swing

عشق بچگانه
puppy love

عشق به دارایی
avarice

عشق به مسافرت
wanderiust

عشق به همنوع
caritas

عشق به والدین
piety

عشق داشتن
care

عشق دوست
amorous

عشق زودگذر
crush

عشق سطحی و زودرس
puppy love

عشق گرایی
romanticism

عشق نوجوانی
calf love

عشق و علاقه
fondness

عشق و نفرت توامان
love-hate

عشق ورزی
love-making

عشق ورزی کردن
love

مترادف ها

love (اسم)
مهربانی، محبت، مهر، عشق، معشوقه، خاطرخواهی

amour (اسم)
عشق

passion (اسم)
عشق، شور، هوای نفس، اشتیاق و علاقه شدید، هوی، احساسات تند و شدید، تعصب شدید، احساسات شدید، اغراض نفسانی

mania (اسم)
دیوانگی، عشق، شیدایی، علاقمندی غیر عقلانی، هیجان بی دلیل و زیاد

پیشنهاد کاربران

معشوق: دلبر
عاشق: دلباخته
عشق:دل دادگی
شایتی ( شاید ) هم از دیده به دل واز دل به دماغ راه بیابد.
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد.
بافتگی چند یاختهء مغزی می شود دل بستگی و دل باخته .
اشق ، کسی کسی را میخواست اشک میریخت، میگفتند؛اشق مریزد ، اشقش در آمده است، و براین پایه برای همانندی نامی هم شده "اشک آباد " به عشق آباد دگرش یافته است.
این دیدگاه را تا پایان بخوانید، اگر باور نداشتید، سپس اَپَسَند ( =دیس لایک ) کنید!
عشقی که همچون میخ با چَکُش در این چکامه ها ( =شعر ها ) به شما گفته اند، دروغ است.
به خدا عشق چیزی جز پیوستن چند تا یاخته مغزی نیست، که این اندازه بزرگش کرده اید!
...
[مشاهده متن کامل]

مغز شما چند تا سنجه ( =معیار ) دارد که اگر آنها برپا ( =برقرار ) باشند، شما چیزی به نام {عِشق} را در بدن خود درک می کنید.
پس، این اندازه بزرگش نکنید، و خودتان را همچون سد ( =صد ) بار دیگر گول نزنید.
بِدرود!

بذله ای خوش یادم آمد حسب حال
از بزرگی در لطافت بی همال
گفت وقتی واعظی در کشوری
از برای وعظ شد بر منبری
خوش نفس شیرین سخن گیرا دمی
در فصاحت سخت کوشی محکمی
گر کسی را گفت هست از من سؤال
...
[مشاهده متن کامل]

وقت ازین بهتر ندانم لامحال
هر که را از من سؤالی خاطرست
گو بکن اینک جوابش حاضرست
بود خر گم کرده ای بر پای خاست
گفت گم کردم خری بنگر کجاست
گفت بنشین تا بگویم دم مزن
مجلس تذکیر من برهم مزن
مرد خر را از سر خود باز کرد
قصه ای در باب عشق آغاز کرد
حاضران را دل خدا داند کجا
ریش بالان کرده سرها در هوا
گفت در اثنای حال ای امتان
کیست کو عاشق نشد از جملتان
زین گرانجانی سبک بر پای خاست
گفت اینک شاهد عالم خداست
من که در اوقات پنجه سال زیست
عاشقی هرگز ندانستم که چیست
از سر منبر به خر گم کرده پیر
گفت هین اینک خرت ریشش بگیر
هر که را خاطر نه جای دیگرست
یعنی عاشق نیست، از خر کمترست
حکیم نزاری

هر که از عشق نه شوری در سرست
گر به صورت مردم، از خر کمترست
حکیم نزاری
ارادت قلبی و محبت واقعی
درباره واژه عشق مطالعات نشان داده است که هنگام احساس علاقه زیاد و عشق تغییر و تحولات چشمگیر ی در بدن اتفاق می افتد و بدن واکنش های متفاوتی را از خود نشان می دهد.
در گذشته تصور می شد که واژهٔ عشق ریشهٔ عربی دارد؛ ولی عربی و عبری هر دو از خانوادهٔ زبان های سامی اند، و واژه های ریشه دار سامی همواره در هر دو زبان عربی و عبری معنی های یکسان دارند؛ و عجیب است که واژهٔ �عشق� همتای عبری ندارد و واژه ای که در عبری برای عشق به کار می رود اَحَو ( ahav ) است که با عربی حَبَّ ( habba ) هم خانواده است؛ ولی دیدگاه جدید پژوهشگران این است که واژهٔ �عشق� از iška اوستایی به معنی خواست، خواهش و گرایش ریشه می گیرد که آن نیز با واژهٔ اوستایی iš به معنی �خواستن، گراییدن، آرزو کردن و جستجو کردن� پیوند دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین به گواهی بهرام فره وشی، این واژه در فارسی میانه به شکلِ išt به معنی خواهش، گرایش، دارایی و توان گری است. خود واژه های اوستایی و سنسکریت نام برده شده در بالا از ریشهٔ هندی و اروپایی ( زبان آریاییان ) نخستین یعنی ais به معنی خواستن، میل داشتن و جُستن می آید که شکل آن aisskā به چم خواست، گرایش و جستجو است. گذشته از اوستایی و سنسکریت، در چند زبان دیگر نیز برگرفته هایی از واژهٔ هندی و اروپایی نخستین ais بازمانده است.
فردوسی نیز که برای پاسداری از زبان فارسی از به کار بردن واژه های عربی آگاهانه و هوشمندانه خودداری می کند، ولی واژهٔ عشق را به آسانی و باانگیزه به کار می برد و با آن که آزادی سرایش به او توانایی می دهد که واژهٔ دیگری را جای گزین عشق کند، واژهٔ حُب را به کار نمی برد.
در زبان فارسی به کسی که دارای احساس عشق نسبت به کسی دیگر است، دلداده یا عاشق و به کسی که مورد احساس عشق طرف دیگر است؛ دلبر، دلربا یا معشوق می گویند. واژه عشق در ادبیات فارسی به ویژه ادبیات غنایی، پایگاه و اهمیتی ویژه و والا دارد و بسیاری از شاعران پارسی، درباهٔ عشق و عاشقی، وصف معشوق و سختی های عاشقی، اشعاری با ارزش ادبی والا دارند. همچنین گاهی اوقات، این کلمه دربارهٔ عشق انسان به خدا نیز آمده است که در مقوله عرفان و مذهب می گنجد.
منبع. https://www. yjc. ir/fa/news/6672852/ریشه - یابی - واژه - عشق - و - انواع - آن - بررسی - مفهوم - عشق - از - دیدگاه - اندیشمندان - و - بزرگان

لری بختیاری
کَلُو گِری، اَشک:عشق ( ( اشک پارسی است و معرب شده ان عشق است ) )
اگر به "عشق" بیندیشید، در میابید که چِرت ترین چیز جهان است، چِرت ترین چیز جهان است.
بِدرود!
سید سعید مهدوی
یکی از واژه های ناب و ویژه و پر کاربرد کا برابر پارسی آن براحتی در دسترس است در زیر نمونه هایی آورده شده بنیاد همه آنان سرزمین پارس میباشد
شیفته
شیفتگی
شیفت
دلدادگی
دلداده و وارونه آن دلبرانه
...
[مشاهده متن کامل]

دلبرانه
و واژه ای نزدیک با معانی نزدیک جهت واژه ای گرداگرد نزدیک بدان
دلبر دلبریده به دل یه دل گریسته
شیت وار
دل گاه
جگر گوشه
و واژه ای زیادی که هر کدام واژه نامه ای را نیازمندند

عشق
لغت نامه دهخدا
عشق . [ ع ِ ] ( ع اِمص ) شگفت دوست به حسن محبوب ، یا درگذشتن ازحد در دوستی ، و آن عام است که در پارسایی باشد یا در فسق ، یا کوری حس از دریافت عیوب محبوب ، یا مرضی است وسواسی که میکشد مردم را بسوی خود جهت خلط، و تسلیط فکر بر نیک پنداشتن بعضی صورتها. ( منتهی الارب ) . یامرضی است از قسم جنون که از دیدن صورت حسن پیدا میشود، و گویند که آن مأخوذ از عَشَقه است و آن نباتی است که آن را لبلاب گویند، چون بر درختی بپیچد آن را خشک کند، همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند. ( از غیاث اللغات ) . اسم است از مصدر عشق [ ع َ ش َ / ع ِ ]، و آن بمعنی افراط است درحب از روی عفاف و یا فسق ، و گویند اشتقاق آن از عشقه است بمعنی لبلاب که بر درخت می پیچد و ملازم آن میباشد. ( از اقرب الموارد ) . بیماریی است که مردم آن را خود به خویشتن کشد و چون محکم شد بیماری باشد با وسواس مانند مالیخولیا. و خود کشیدن آن به خویشتن ، چنان باشد که مردم اندیشه همه اندر خوبی و پسندیدگی صورتی بندد و امید اصل او اندر دل خویشتن محکم کند و قوت شهوانی او را بر آن مدد میدهد تا محکم گردد. ( ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) . به معنی بسیار دوست داشتن است ، و گران سنگ ، بلنداقبال ، بلندبالادست ، چابک دست ، آتش دست ، جوانمرد، دریادل ، دل افروز، بنده نواز، گره گشای ، سخت بازو، سرکش ، بی پروا، بی قرار، ستم پیشه ، غیور، شورانگیز، شعله خوی ، هستی سوز، جگرسوز، عالم سوز، خانه سوز، خانه پرداز، خونخوار و خون آشام از صفات اوست . و با لفظ باختن ، سنجیدن ، ورزیدن ، خاستن ، روئیدن و نشاندن مستعمل است . ( از آنندراج ) . بسیاری ِ محبت . ( تاج المصادر بیهقی ) . دوستی مفرط و محبت تام ، و آن در روانشناسی یکی از عواطف است که مرکب میباشد از تمایلات جسمانی ، حس جمال ، حس اجتماعی ، تعجب ، عزت نفس و غیره . علاقه ٔ بسیار شدید و غالباً نامعقولی است که گاهی هیجانات کدورت انگیز را باعث میشود، و آن یکی از مظاهر مختلف تمایل اجتماعی است که غالباً جزو شهوات بشمار آید. ( فرهنگ فارسی معین ) . پشک و اشتیاق و محبت و دوستی بسیار، و مهر و بیقراری و دوستاری صورت خوب و خوشگل . ( ناظم الاطباء ) .
...
[مشاهده متن کامل]

|| ( اصطلاح تصوف و عرفان ) عشق به معبود حقیقی ، اساس و بنیاد هستی بر عشق نهاده شده و جنب وجوشی که سراسر وجود را فراگرفته بهمین مناسبت است . پس کمال واقعی را در عشق باید جستجو کرد. ( فرهنگ فارسی معین ) . جمعیت کمالات را گویند که در یک ذات باشد، و این جز حق را نبود. ( آنندراج ) . تعریف آن نزد اهل سلوک آن است که آنچه تو را از متاع دنیا سودمند باشد ببخشائی بدیگران ، و آنچه از دیگران بر تو رسد و زیان آور باشد به بردباری بپذیری و تحمل آن کنی . و عشق آخرین پایه ٔمحبت است و فرط محبت را عشق گویند. و گویند عشق آتشی است که در دل آدمی افروخته میشود و بر اثر افروختگی آن آنچه جز دوست است سوخته گردد. و نیز گفته اند که عشق دریائی است پر از درد و رنج . دیگری گوید عشق سوزش و کشته شدن است ، اما بعد از شهادت با لطف ایزدی عاشق را زندگانی جاویدان نصیب گردد بطریقی که فنا و نیستی را در پیرامون او ره نباشد. و هم گفته اند عشق جنونی الهی است که بنیان خود را ویران سازد. و نیز گفته اند ثبات و استواری دل با معشوق باشد بلاواسطه . و گویند عشق مأخوذ است از عشقه ، و آن گیاهی است که بر تنه ٔ هر درختی که پیچد آن را خشک سازد و خود به طراوت خویش باقی ماند، پس عشق بر هر تنی که برآید جز محبوب را خشک کند و محو گرداند و آن تن را ضعیف سازد و دل و روح را منور گرداند. و گویند در مقام عشق گاه باشد که عاشق از خود بیخود و بیخبر شود بنحوی که معشوق را در حال حضور نشناسد و جویای او باشد همچنانکه از مجنون لیلی حکایت کنند که روزی لیلی از جانب مجنون میگذشت ، خواست با مجنون صحبت کند، او را بخواند، مجنون چندان در فکر و یاد لیلی فرورفته بود که او را نشناخت و گفت عذر من بپذیر و دست از من بازدار که یادلیلی مرا از ذکر و اندیشه ٔ هر موجودی فارغ و به یادخویش مشغول داشته و مرا سخن گفتن با غیر نیست . و این مرتبه پایان مقامات وصول و قرب باشد. و در این مقام است که معروف و عارف متحد شوند و دوئی از میانه برخیزد و عاشق و معشوق یکی گردند، و جز عشق هیچ باقی نماند. پس عشق ذاتیست صِرف و خالص که تحت اسم و رسمی و لغت و وصفی داخل نشود. و در آغاز پیدایش عاشق را به وادی فنای محض کشاند بنحوی که نام و نشان و وصفی از او باقی نگذارد و ذات او را محو کند و در پایان امر نه عاشقی و نه معشوقی در کار باشد، و آنجاست که عشق به هر دو صورت جلوه گر گردد و به هر دو وصف متصف شود، زمانی بصورت عاشق و زمانی بصورت معشوق درآید. و مراتب آن را پنج درجه نوشته اند: اول ، فقدان دل که �من لیس بمفقود القلب لیس بعاشق �. دوم تأسف ، عاشق درین مقام بی معشوق خویش هر دم از حیات متأسف بود. سوم وجد. چهارم بی صبری ، چنانکه گویند:
الصبر عندک مذموم عواقبه
و الصبر فی سائر الاشیاء محمود.
پنجم صبابت ، عاشق درین مقام مدهوش بود و از غلبه ٔ عشق بیهوش .
و عشق را جمعیت کمالات نیز گفته اند، و این جز حق را نبود. و آن را ذات احدیت نیز ذکر کرده اند. و عاشق آن را گویند که اثر عقل در او نباشد و خبر از سر و پا ندارد و خواب خود بر خود حرام گرداند، زبان به ذکر و دل بفکر و جان به مشاهده ٔ او مشغول دارد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . عشق چون به کمال خود رسد قوا را ساقط گرداند و حواس را از کار بیندازد و طبع را از غذا بازدارد و میان محب و خلق ملال افکند و از صحبت غیر دوست ملول شود یا بیمار گردد و یا دیوانه شود و یا هلاک گردد. و گویند عشق آتشی است که در قلب واقع شود و محبوب را بسوزد، عشق دریای بلا است و جنون الهی است و قیام قلب است با معشوق بلاواسطه . عشق مهمترین رکن طریقت است که آخرین مرتبت آن عشق پاک است و این مقام را تنها انسان کامل که مراتب ترقی و تکامل را پیموده است درک می کند. و شکی نیست که محبت و عشق و علاقه پایه و اساس زندگی و بقاء موجودیت عالم است زیرا تمام حرکات و سکنات و جوش و خروش جهانیان بر اساس محبت و علاقه و عشق است و بس . و عرفا گویند حتی وجود افلاک و حرکات آنها بواسطه ٔ عشق و محبت است . و گویند سلطان عشق خواست که خیمه به صحرا زند، درِ خزائن بگشود گنج بر عالم پاشید، ورنه عالم با بود و نابود خود آرمیده بود و در خلوتخانه ٔ شهود آسوده ، �کان اﷲ و لم یکن معه شی ٔ�. ( از فرهنگ مصطلحات عرفاء از لمعات و طرائق و کشاف و شرح تعرف و مقدمه ٔ نفحات الانس و محبت نامه ) .
|| ( اصطلاح فلسفه ) مسأله ٔ عشق یکی از مسائلی است که در فلسفه ٔ افلاطون و افلاطونیان اخیر و فلسفه ٔ اشراقی ایران و فلسفه ٔ باطنیه مورد توجه و بحث قرار گرفته است . بعضی عشق را رذیلت و بعضی فضیلت میدانند. اخوان الصفا و صدرالدین شیرازی گویند: عشق به معنی عام خود ساری در تمام موجودات و ذرات عالم بوده و هیچ موجودی در عالم وجود نیست مگر آنکه به حکم عشق فطری ساری در موجودات در جریان و حرکت است ، و آن را به سه قسمت تقسیم کرده اند: عشق اصغر، عشق اوسط وعشق اکبر. و نیز از جهت دیگر آن را به عفیف و عقلی و وضیع تقسیم کرده اند. و از دیدگاه دیگر به حقیقی و مجازی تقسیم شده است ( رجوع به هر یک از این ترکیبات شود ) . اما فلاسفه در مورد عشق به زیبارویان اختلاف کرده اند که آیا این نوع عشق ممدوح است یا مذموم . بعضی آن را مذمت کرده اند و بعضی خوب دانسته اند، و بعضی از رذایل دانند و بعضی از فضایل شمرند، بعضی گویند مرض نفسانی است و بعضی گویند جنون الهی است . صدرالدین و اخوان الصفا را عقیده بر آن است که این نوع عشق که نتیجه ٔ آن التذاذ به صورتهای زیبا است و محبت مفرط به زیبارویان است که در نفوس اکثر ملت ها و امم موجود است . نیز از قراردادهای الهیه است که تابع مصالح و حکم خاصی است و از این جهت مستحسن و ممدوح است و اینگونه عشق ها اکثر منشاء صنایع ظریفه است . عشق به زیبارویان منشاء نکاح و زواج و بقای نوع است . عشق به صبیان و غلمان که در میان بزرگان علم و حکمت است جهت تعلیم و تأدیب و آموختن علم و صنعت است و عنایت حق تعالی ایجاب میکند که این نوع عشقها باشد تا معلم به متعلم خود توجه کند، و محبت و علاقه میان افراد عامل مهم است که آنها را بیکدیگر پیوند داده و نظام خاص اجتماعی و تعاونی را مستقر میدارد و هیچ نوع عشقی اعم از عشق اناث به ذکور و ذکور به اناث و ذکور به ذکور بیهوده نیست و تمام عشقها از امور ممدوحه اند و برای مصالح خاص میباشند. معشوقات نیز برحسب توجه و نظر اشخاص متفاوت و متکثرند از این قرار:
1 - محبت نفوس حیوانیه به نکاح . 2 - محبت رؤساء برای ریاسات و حفظ آن . 3 - محبت و عشق تجار برای جمعآوری ثروت و مال . 4 - محبت علماء و حکما در اندوختن علوم و معارف و احکام و مسائل علمی . 5 - محبت و عشق اهل صنعت بر اظهار صنع خود و به وجود آوردن مصنوعات خوب .
عشق مجرد از شوق مخصوص عقول مجرده است که از هر جهت بالفعلند و درموجوداتی که از جهتی بالفعل و از جهتی دیگر بالقوه اند عشق و شوق غریزی هر دو موجود است و بالاخره عشق ساری در تمام موجودات است ، �کل واحد من البسائط الغیرالحیة قرین عشق غریزی لایتخلی عنه البتة�. �فی بیان طریق آخر فی سریان معنی العشق فی کل الاشیاء�. تمام ارتباطات صور و اتصالات ترکیبات و تألیفات موجودات از عشق و شوق خاصی است که آنها را به طرف کمال میکشاند وهمان عشق و شوق است که مبداء حرکات و تحولات آنها است . و ذات حق خود عاشق ذات خود است و معشوق ذات خود است و عشق کل و منبع تمام عشقها است که از او عشق به تمام موجودات افاضه میشود و در تمام کائنات سریان یابد. ( از فرهنگ علوم عقلی از اخوان الصفا و رسائل فلسفیه ٔ رازی ) . از حد درگذشتن دوستی . شیفتگی . شیفتن . مهربانی . دلشدگی . دوستگانی . هوی . دل دوستی . کام . کامه . بیدلی . شعف . شغف . غرام . شیدائی . خاطرخواهی . خواهانی . صبابة.
شواهد ذیل راجع به عشق است در همه ٔ معانی :
عشق او عنکبوت را ماند
بتنیده ست تفنه گرد دلم .
شهید.
ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش
آتشکده دارم صد و بر هر مژه ای ژی .
رودکی .
روی مرا هجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرمتر ازدخ .
شاکر بخاری .
چه مایه زاهد پرهیزکار صومعگی
که نسک خوان شد از عشقش و ایارده گوی .
خسروانی .
یا رب مرا به عشق شکیبا کن
یا عاشقی به مرد شکیبا ده .
اورمزدی .
پدید آید آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.
فردوسی .
دل زال یکباره دیوانه گشت
خرد دور شد عشق فرزانه گشت .
فردوسی .
بخندد بگوید که ای شوخ چشم
ز عشق توگویم نه از درد و خشم .
فردوسی .
نباید که برخیره از عشق زال
نهال سرافکنده گردد همال .
فردوسی .
عشق خوش است ار مساعدت بود از یار
یار مساعد نه اندک است نه بسیار.
فرخی .
وای آنکو بدام عشق آویخت
خنک آنکو ز دام عشق رهاست
عشق برمن در عنا بگشاد
عشق سرتابسر عذاب و عناست .
فرخی .
به دلْشان نماند از غم عشق تیو
به یک ره زهر دو برآمد غریو.
عنصری .
حکیمان زمانه راست گفتند
که جاهل گردد اندر عشق عاقل .
منوچهری .
چنان کز سال و مه تنین شود مار
شود عشق از ملامت صعب و دشوار.
( ویس و رامین ) .
نبرّد عشق راجز عشق دیگر
چرا یاری نگیری زو نکوتر.
( ویس و رامین ) .
عشق محالست و نباشد هگرز
خاطر پرنورمحل محال .
ناصرخسرو.
ای عشق به خویشتن بلا خواسته ام
آنگه که به آرزو تو را خواسته ام .
ابوالفرج رونی .
بیخودان را ز عشق فایده ایست
عشق و مقصود خویش بیهده ایست
نیست در عشق خط خود موجود
عاشقان را چه کار با مقصود
عشق و مقصود کافری باشد
عاشق از کام خود بری باشد.
سنائی .
پشت بنفشه از غم پیری بخم بماند
گوئی که عشق و مفلسی او را بهم گرفت .
ادیب صابر.
تو خورشیدی و خورشیدی جوانی
ز عشقت بر سر دیوار دارم .
عمادی .
عشق مهمان دل است و جان و دل مهمان تو
من دل و جان پیش مهمان درکشم هر صبحدم .
خاقانی .
صورت عین شین قاف در سر یعنی که عشق
نقش الف لام میم در دل یعنی الم .
خاقانی .
دولت عشق تو آمد عالم جان تازه کرد
عقل کافر بود آن رخ دید و ایمان تازه کرد.
خاقانی .
عشق خوبان و سینه ٔ اوباش !
نور خورشید و دیده ٔ خفاش !
ظهیر فاریابی .
در لغت عشق سخن جان ماست
ما سخنیم این طلل ایوان ماست .
نظامی .
عشق مغز کاینات آمد مدام
لیک نبود عشق بی دردی تمام ( کذا )
قدسیان را عشق هست و درد نیست
درد را جز آدمی درخورد نیست .
عطار.
مرد را بی عشق کاری چون بود
این چنین خر بی فساری چون بود.
عطار.
تو به یک خاری گریزانی ز عشق
تو بجز نامی چه میدانی ز عشق
عشق را صد ناز و استکبار هست
عشق با صد ناز می آید به دست
عشق چون وافی است وافی میخرد
در حریف بیوفا می ننگرد.
مولوی .
عشق گر زیبا بود معشوق گو زیبا مباش
عشق را با صورت زیبا و نازیبا چه کار
تا نپنداری که سلمان را نظر بر شاهد است
مست جام عشق را با شاهدرعنا چه کار.
شیخ فخرالدین عراقی ( از آنندراج ) .
سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم
پیش تسبیح ملایک نرود دیو رجیم .
سعدی .
چه نغز آمد این نکته در سندباد
که عشق آتش است و هوس تندباد.
سعدی .
ما را نظربه خیر است از عشق خوبرویان
آنکو به شر کند میل او خود بشر نباشد.
سعدی .
عذرم پذیر و جرم بذیل کرم بپوش
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار.
حافظ.
لطیفه ای است نهانی که عشق ازو خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست .
حافظ ( از آنندراج ) .
عشق که رقص فلک از نور اوست
خوان سخن را نمک از شور اوست .
جامی .
عشقت بمیان جان نهادم
مهر همه بر کران نشاندم .
صائب ( از آنندراج ) .
میرساند چو ضعیفان تهیدست ز دور
ماه نو عشق بلندی خم ابروی تو را.
سالک یزدی ( از آنندراج ) .
ناتوانی عاقبت دلدار ما خواهد شدن
دوستان عشقی که غم غمخوار ما خواهد شدن .
عبداﷲ سلطان ( از آنندراج ) .
عشق خسرو کرد شکّر را به شیرینی مثل
ورنه شکّرنام بسیارستی اندر اصفهان .
قاآنی .
جنس شما آدمیان کم بقاست
عشق بود باقی و باقی فناست .
ایرج میرزا.
استهاءة؛ نیکو نمودن عشق را بر کسی . جَوی ̍؛ اندوه عشق . شَعَف ؛ عشق که دل برد. عَلَق ؛ عشق و محبت دائمی . غاش ؛ عاشقی که عشق او بدرجه ٔ کمال رسیده باشد. هُوام ؛ نوعی از جنون و عشق . هَوی ̍؛ عشق ، در خیر باشد یا در شر: هوی لاعج ؛ عشق سوزان و مولم . ( از منتهی الارب ) .
- امثال :
عشق است و هزار بدگمانی .
عشق بر مرده نباشد پایدار .
عشق پیری گر بجنبد سر به رسوائی زند .
عشق را بنیاد بر ناکامی است .
عشق و رشک جدا نمی شود .
عشق و مشک پنهان نمی ماند .
عشق و جنون همسایه ٔ دیوار به دیوارند .
گر عشق حرم باشد سهل است بیابانها .
به عشق شیطان در چاه چهل ذرعی افعی گرفتن ، به عشق عمر یا معاویه از چاه چهل گزی مار گرفتن ؛ به دلخواه ناکسی بی مزدی ، یا بامزدی ناچیز کاری دشوار و خطیر انجام دادن . ( امثال و حکم دهخدا ) .
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبودعاقبت ننگی بود.
مولوی .
ای بی خبر از سوخته و سوختنی
عشق آمدنی بود نه آموختنی .
سنائی .
نظیر: لیس فی الحب مشورة؛ و کاکای امیر اعظم است عاشق است بهر کس که شما صلاح بدانید.
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بیزبان روشن تر است .
مولوی .
شرع را دست عقل کی سنجد
عشق در ظرف حرف کی گنجد.
سنائی .
بایدم دایم به راه او سِتاد
عشق شاگرد است و حسنش اوستاد.
عطار.
عشق و پس التفات زی دگران !
سوی غیری به غافلی نگران !
سنائی .
هنوز اول عشق است اضطراب مکن
تو هم به مطلب خود میرسی شتاب مکن .
؟
مصراع ثانی را به مزاح به دخترانی که از جهاز یا شوهر رفتن عروسی حکایت کنند، گویند. ( امثال و حکم دهخدا ) .
- عشق است ؛ در اصطلاح عامیانه ، خوشیم . شادیم . ( فرهنگ فارسی معین ) .
- فلان را عشق است ؛ در اصطلاح متصوفه ، مورد کمال توجه است و شایان احترام است ، مثلاً گویند: جمال مولی را عشق است . ( از فرهنگ فارسی معین ) .
- عشقم نیست ؛ در اصطلاح عامیانه ، دلم نمیخواهد. ( فرهنگ فارسی معین ) .
- عشق کسی دبه کردن ؛ دگرباره خواهانی کردن . خواهش مجدد و طمع زیادت کردن وی . ( فرهنگ فارسی معین ) .
- عشق کسی کشیدن ؛ در اصطلاح عامیانه ، دلش خواستن . ( فرهنگ فارسی معین ) . تمایل پیدا کردن . میل کردن . ( از فرهنگ عوام ) .
|| در مصطلحات به معنی سلام و وداع آمده است ، چه اصطلاح آزادان است که بجای سلام ، علیک عشق اﷲ گویند. ( از غیاث اللغات ) . رجوع به عشق زدن و عشق گفتن شود. || معشوق . ( فرهنگ فارسی معین ) .

پدیده ای برای تفهیم حیات
عشق: گیرایی عاطفی شدید و لذت بخش جانداری به جانداری دیگر که با پیدایش ناگهانی [عارف قزوینی: به نگاهی دل ویرانه چنان کرده خراب*** که دگر کار دل از صورت تعمیر افتاد] یا در گذر زمان [سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل] به دلیل احساس نزدیکی خاص با آن، احساس می کند که با او پیوندی دارد یا می خواهد به هر بهایی به او بپیوندد. عشق با اندوه و خرد گریزی نیز همراه است [حافظ: صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم*** تا به کی در غم تو ناله ی شبگیر کنم].
...
[مشاهده متن کامل]

با پیوستن به معشوق، از درجه ی عشق کاسته می شود و دوست داشتن می گردد، عشق می تواند یک طرفه یا دوطرفه باشد [بابا طاهر: چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی*** که یک سر مهربانی دردسر بی] و درجه ی آن بستگی به میزان احساسات فرد دارد؛ ممکن است در کسی بسیار شدید باشد که درصورت نپیوستن به معشوق خودکشی کند و در دیگری کم تر باشد که در صورت نپیوستن یا مرگ معشوق، در گذر زمان او را فراموش کند. عشق می تواند انگیزاننده ی آفرینش های هنری باشد. ( https://www. cnrtl. fr/definition/amour )
این واژه ی عربی برگرفته از گیاهی به نام عشقه ( گل چسبنده یا پیچک ) است و از واژه ی اوستایی ایشتکه ( خانه آرزو ) ساخته نشده که آن واژه از ایش ( آرزو کردن ) و کته ( کده ) ساخته شده است؛ و آرزو کردن تفاوت بسیاری با آرزو کردن یا خانه آرزو دارد.
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
مهر ( دری )
زوش zush ( پهلوی ) ، فری fri ( پهلوی ) .
پریتات pritāt ( سغدی )

یه شاعری هست به اسم نعمت الله عبقری که من توی همین صحفه نظرات راجب عشق قسمت بالا چند جمله اش رو راجب عشق خوندم ایشون یه حرف دیگه ای هم زدن راجب عشق و عاشقی که جا داره اینجا بنویسم که خالی از لطف هم نیست و امیدوارم که روزی متن من رو ایشون بخونن
...
[مشاهده متن کامل]

گر خواهی با تو خوب تا کند این زندگی
با او محرم شو و خودت را بزن به دیوانگی
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
این است راه و رسم عشق و زندگی
میگه که اگر میخوای زندگی بهت سخت نگیره شرطش اینکه بهاش محرم بشی و اونم اینکه خودت رو بزنی به دیونگی اونوقته که بهات راه میادـ احسنت و درود بر شما استاد در عمرم متن و شعری به این زیبایی جایی نخوندم

در زبان کهن اوستایی آن را ایشکا می گفتند.
ریشه کاملا ایرانی دارد.
کتاب عشق نیاز همه دریجه ای به سوی معرفت
عشق
واژه عشق
معادل ابجد 470
تعداد حروف 3
تلفظ 'ešq
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( اِمص . )
آواشناسی 'eSq
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
عشق یک حالت ادراکی است که با عقل قادر به بیان آن نیستیم.
نکته بسیار مهم این که
همه چیز در هستی متضاد خود را دارند.
جز سه واژه:
خدا، عشق، نور
و لطفا در ابتدای صفحه که متضاد عشق را نفرت مرقوم کردید را حذف کنید.
نفرت متضاد دوست داشتن است
عشق هرگز مبدل به نفرت نخو اهد شد.
When poverty comes in ( at ) the door, love flies out ( of ) the window
When the wolf comes in at the door, love creeps out of the window
خواهش. خواستن شدید
اشگ. اشک. آرزو. جستجو
واژه عشق عربی شده واژه پارسی اشگ میباشد که پس از ورود اسلام به ایران به دلیل شباهت آن با نام گیاه عشقه ( پیچکی است که به دور درختی میپیچد و آن را خشک و تباه میکند ) که معنی چسبنده دارد به غلط به شکل عشق رایج شد حال آنکه واژه اشگ هیچ ارتباطی به زبان عربی ندارد و معنی خواستن و آرزو و جستجو میدهد. امروزه نیز در زبان عربی استفاده از عشق متداول نیست و بیشتر از حب استفاده میشود. به طور قطع میتوان گفت این واژه از فارسی به عربی وارد شده است و نه برعکس. . این واژه را در ask انگلیسی که ریشه در پارسی باستان دارد میتوان یافت و نیز بسیاری واژه های دیگر در سراسر جهان نظیر ایزاک. ایستوویسکو اسلاوی. ایسکات روسی. ایشکاو لیتوانی. ایسکون آلمانی. . . که همگی معنای کلی خواستن و جستجو کردن میدهند و در زبان پارسی باستان ریشه داردند.
...
[مشاهده متن کامل]

در فرهنگ ایرانی به فرد دلباخته خاطرخواه میگویند و نیز خواهش و جستجو همواره با اشگ پیوند تنگاتنگی دارد. بطور مثال هفت شهر عشق را عطار گشت. . . و یا جستجوی مرغان در پی سیمرغ که نمادی از معشوق است. . .
همچنین از دیرباز ایرانیان نام فرزندان خود را اشگ یا اشک مینهادند و سلسله اشکانیان از آن نام گرفته است
اشکان به معنی عاشق و اشگین به معنی معشوق است و نام ملکه ارمنی نیز بوده است.

همچنین به گواهی بهرام فره وشی، این واژه در فارسی میانه به شکلِ išt به معنی خواهش، گرایش، دارایی و توان گری است. خود واژه های اوستایی و سنسکریت نام برده شده در بالا از ریشهٔ هندی و اروپایی ( زبان آریاییان ) نخستین یعنی ais به معنی خواستن، میل داشتن و جُستن می آید که شکل آن aisskā به چم خواست، گرایش و جستجو است. گذشته از اوستایی و سنسکریت، در چند زبان دیگر نیز برگرفته هایی از واژهٔ هندی و اروپایی نخستین ais بازمانده است.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی نیز که برای پاسداری از زبان فارسی از به کار بردن واژه های عربی آگاهانه و هوشمندانه خودداری می کند، ولی واژهٔ عشق را به آسانی و باانگیزه به کار می برد و با آن که آزادی سرایش به او توانایی می دهد که واژهٔ دیگری را جای گزین عشق کند، واژهٔ حُب را به کار نمی برد.
در زبان فارسی به کسی که دارای احساس عشق نسبت به کسی دیگر است، دلداده یا عاشق و به کسی که مورد احساس عشق طرف دیگر است؛ دلبر، دلربا یا معشوق می گویند. واژه عشق در ادبیات فارسی به ویژه ادبیات غنایی، پایگاه و اهمیتی ویژه و والا دارد و بسیاری از شاعران پارسی، درباهٔ عشق و عاشقی، وصف معشوق و سختی های عاشقی، اشعاری با ارزش ادبی والا دارند. همچنین گاهی اوقات، این کلمه دربارهٔ عشق انسان به خدا نیز آمده است که در مقوله عرفان و مذهب می گنجد.
منبع. https://www. yjc. ir/fa/news/6672852/ریشه - یابی - واژه - عشق - و - انواع - آن - بررسی - مفهوم - عشق - از - دیدگاه - اندیشمندان - و - بزرگان

#عشق
ریشه اوستایی دارد و از واژه - iška* ایشکا می باشد.
این واژه در زبان هندی راه یافته و به ریخت ishka در امده است اسم دخترانه به چم مهر و دوست داشتن
در قران واژه حب و محب به چم دوست داشتن امده است و در قران واژه عشق نداریم و در عبری که هم خانواده با عربی است و هر دو از زبان های سامری هستند خشق به چم خواستن و میل امده است.
...
[مشاهده متن کامل]

عشق عربی شده واژه ایشک و ویشکا میباشد
ویشکا نام گیلکی به چم مهر و دوست داشتن است که از ریشه ایشکا گرفته شده است
واژه ask از ریشه iska پارسی و اوستایی ishka به چم خواستن گرفته شده است
@iranaryan
https://dictionary. obspm. fr/esq_pers. html
پژوهشنامه دکتر محمود حیدری ملایری درباره ریشه واژه عشق و ایشک

عشق به زبان سنگسری مهر خلی شدید ( meher khely shedide ) دلداده ( daledadeh ) دیوانگی ( divonegye )
شیفته ( shifeteh )
اندرون نفس غوغاییست زه بر عشق
گر پا نهم بر غول نفس راز عشق شود بر من سر مشق
...
[مشاهده متن کامل]

در این غوغای گردون میل وآرزو در بر است
یل باید بگذرد زین نفس بر عشق
راه جهان که هم پیمانه و پیمان در بر است
به کدامین ره رود تا رسدبه شوق عشق
زه کوه و بر و بحر وحشت نشان یار در بر است
گر زه نفس بگذرد ما زین ره رسیم به کوی عشق
حیانیت عشق نه زر وسیم نه نفس در بر است
نه با گنج قارون ونه قدرت فرعون نرسید به دامن عشق
گر چون سکندر فاتح کل جهان باشد
زین ره نرسد به قدم گاه و خمخانه عشق
نه گنج قارون و نغمه عارف به هم اید در این درگاه
چون پا نهی بر نفس خویش روان شوی سوی خانه عشق
گر سحر گه قطره اشکی نثار یار کنی
چشمه رام جوشان روی سوی کام عشق
در دل نیاید نفس ویار در بوستان وگزارش
یار در همه جا حاضر رو سوی یار تا شویرمان عشق
پارسی ره میخانه رو می زه جام صافی گیر
زه نفس رها در پرتو عشق رام گیر

عشق به زبان ساده یعنی دوست داشتن یا علاقه داشتن به چیزی چه به خدا، وطن ومادر پدر همسر ومطالعه ی کتاب و. . . در کل عشق واژه ای است که حدو مرز نداره وکسی نتوانسته به خوبی ان را تعریف کنه ( . . . )
وقتی نمی تونی کسی رو از ذهنت بیرون کنی
وقتی می بینیش احساس میکنی حالت خوبه
وقتی میخوای همیشه بهش ذل بزنی. . .
. .
عشق یعنی لازمه ی زندگی بدون عشق زندگی بی معناست و خیلی سخت
این واژه گفته می شود که از عشقه ( لبلاب ) گرفته شده است و آن گیاهی است که به دور درخت می پیچد. شاید این واژه برگرفته از برابر پارسی آچکۀ سانسکریت ؛ علاقه به بسیار دوست داشتن باشد.
آچَکه از نظر معنی به عشق نزدیکتر است و برخی ایسکَ یا aisskā در اوستا iška را نظر دارند اجزای آچَکه ( عشق ) از" اَچ" به معنی تمایل، " آکا" به معنی بسیار دوست داشتن.
...
[مشاهده متن کامل]

وابستگی و دل نکندن ازکسی
علاقه شدید قلبی ، تمنای قلبی و روحی ، حالتی روانی اما طبیعی که جوهره اصلی وجود انسان است. حقیقت انسان
یاداشت:
در پشت ( کننده یا فاعل و کنسته یا مفعول ) باید در جمله یای وحدت یا ( یک ) بیاید در غیر آن کنسته نام یا اسم مفعول شناخته نمی شود.
نمونه:
۱ - من یک شیفته ام: من یک معشوق استم.
در پیش شیفته حرف وحدت ( یک ) آمده است. پس کنسته نام و اسم مفعول است.
...
[مشاهده متن کامل]

۲ - من شیفته ام: من شیبنده یا عاشق شده ام.
این گردان فعل است که زمان حال کامل است و در اینجا ( شیفته ) فعل است نه اسم مفعول یا کنسته نام. چون پیشرویش حرف وحدت نیست.

دوست داشتن و علاقه ی شدید به کسی یا چیزی
( دوسیدن: دوستن ) دوست داشتن همدگر را دوستی کردن با یکدگر: حب.
دوس و دوستار: ( کنست ها )
دوست: ( کنست و اسم )
دوسنده: دوست دارنده. ( کننده نام . مردانه ) : حبیب
دوسا: دوست دارا ( کنا نام. زنانه ) : حبیبه
...
[مشاهده متن کامل]

دوسیده و دوسته: ( کنسته نام. مردانه ) :محبوب.
دوستا: ( کنستا نام. زنانه ) : محبوبه. با دوستان که نون تلفظ نمی شود نیامیزید. چون واژه ای دوست در اصل فعل است مانند ( گفت ) یگان تا بی گفت است. یعنی گپ را نمی شنوند.
جملات:
۱ - من می دوسم ات: من دوست ( می ) دارم ات
۲ - من می دوستم ات: من دوست می داشتم ات.
۳ - من دوسته ام ات: من دوست داشته ام ات.
۴ - من دوسته بودم ات: من دوست داشته بودم ات.
۵ - من دوستت استم.
۶ - من دوسنده ات استم: من دوست دارنده ات استم.
۷ - من دوسایت استم: من دوست دارایت استم یعنی دوست دارنده. از دخترک ها.
همه واژه گان پارسی بخاطر واژه گان ( عشق و محبت ) و چنین واژگان از کار افتاده اند فقط شمایید ( علاقه مندان ) که از ما می آموزید و دوباره رواج می دهید تا زبان پارسی تان پیشرفت کند.

( عشق و عشوق ) : ( شیبیدن: شیفتن ) ( مصادر )
عشق: شیب. شیفتار. ( کنست و کنستار )
عشقی: شیبی. شیفتاری.
عاشق: شیبنده. ( کننده نام )
عاشقی: شیبندگی. ( کنندگی نام )
عاشقه: شیبا. ( کنا نام )
...
[مشاهده متن کامل]

معشوق: شیفته. ( کنسته نام )
معشوقه: شیفتا. ( کنستا نام ) .
یادداشت: در زبان پارسی پشت فعل یا کنست پسوند ( نده ) اسم فاعل یا کننده نام را می سازد آنکه مردانه یا مذکر است و اگر تنها ( آ ) را در پشت فعل یا کنست بیندازیم پس اسم فاعله یا کنا نام را می سازد.
مثال:
کن و کنست و کنسته: فعل و فعل و فعل.
کننده: فاعل.
کنا: فاعله
کنسته: مفعول.
کنستا: مفعوله.
معشوقی یا معشوقیت: شیفتگی. ( کنستگی نام )
جمله
۱ - من شیبنده استم: من عاشق استم ( پسر )
۲ - من شیبا استم: من عاشقه استم ( دختر )
۳ - من شیفته استم: من معشوق استم.
۴ - من شیفتا استم: من معشوقه استم.
۵ - آن شیبنده ای من است و من شیفته ای او استم: آن عاشق من است و من معشوق او استم
خوب اکنون در گردان افعال.
۱ - من می شیبم سرت او دختر: من عاشق می شوم سرت او دختر. ( دختران چقدر خوش می شوند که جملات مرا ببیند. )
۲ - من شیفتم سرت: من عاشق شدم سرت.
۳ - من شیفته ام سرت او قندول! سر کی؟ سر جملات خودم. = من عاشق شده ام سرت.
۴ - من شیفته بودم سرت هماندم: من عاشق شده بودم سرت همان وقت.
یک واژه بسیار زیبای دگر هم است در زبان پارسی. که از آن واژه ای ( مهر ) مشتق شده چون من بسیار بخیل استم نمی خواهم کسی بزودی یاد بگیرد.

دل دویدگی . [ دِ دَ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) عشق و علاقه : مشکل که در قلمرو هستی بهم رسدآسایشی که در قدم دل دویدگی است . اسیر ( از آنندراج ) . رجوع به دل دویدن شود.
عشق یعنی من انتخاب کنم
که چه کسی مرا ویران کند
به نظر من ریشه عشق از واژه اشا در اوستا به معنی راستی و درستی میباشد که یکی از فروزه های خداوند هست و در گاتاهای زرتشت هم آتش را نماد اشا معرفی میکند به قول مولانای جان:
هر که این آتش ندارد نیست باد
پارسیان از صدر تاریخ رهروان عشق ودلدادگی
فرهوشان پارسی ماندگار در تاریخ چون رهروان عشق ودلدادگی
پارسی خلوت یار گزین ره عشق رو
کور دلان را نتوان محرم این راز بدانی
عشق در زبان سنگسری ته دیونه ای
علاقه شدید قلبی
ع=علاقه
ش=شدید
ق=قلبی
عشق یعنی خاطرات بی غبار
دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق یعنی یک تمنا بی نیاز
زمزمه از عاشقی با سوز و ساز
عشق
عاشق از نام گیاه عَشَقه میاد که دور جفت خودش میپیچه و خفش میکنه
عشق زیباست ولی همونقدر که زیباست بی رحمم هست
عشق حقیقی یعنی دوست داشتن دیگران به همان سان که انسان فرد خودرا دوست داشته باشد و دست یابی به چنین عشقی در طول سلسله حیات های فراوان دنیوی با درجات مختلف تکاملی بین دو نظام احسن آفرینش مبداء و معاد، محال
...
[مشاهده متن کامل]
و غیر ممکن می باشد. رسیدن به عشق حقیقی فقط در طول حیات های بهشتی امکان پذیر می باشد. هر فرد انسانی که به وعده پاداش های بهشتی برای خود و هم تباران و هم کیشان و هم مسلکان خویش و به وعده عذاب های جهنمی برای دیگران و دگر باوران و دگر اندیشان باور داشته باشد، نمی تواند معنا و مفهوم عشق حقیقی را درک نماید چه رسد به دست یابی و تجربه آن. خداوند متعال کلیه افراد انسانی را در نظام احسن آفرینش مبداء از هستی و وجود مطلق و بیکران خویش ( و نه از عدم و نیستی ) و همه را بطور همزمان و هرکدام را در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی و هنر مندی و دانایی و توانایی آفریده و به آنان حیات جاودانه بهشتی اهداء نموده است. و آنهم بدون تسلسل نسل از طریق آمیزش جنسی یک مرد و یک زن خیالی - اوهامی - دینی با نام های آدم و حوا. از همه مهم تر اینکه خداوند متعال هر فرد انسانی را از یک خانواده 10 عضوی مشتمل بر پنج مرد و پنج زن ( به زبان دینی پنج آدم و پنج حوای خودی ) در قالب 5 زوج بنیادی خودی با هدف زوجیت با خود و تجربه عشق خویشتن آفریده است. آن خانواده ها هرکدام در سرا ها یا منازل ملکوتی، حیات بهشتی خودرا بطور همزمان سپری نموده اند. محاسبه و تعیین طول آن حیات بهشتی اولیه در نظام احسن آفرینش مبداء خارج از توان معرفت وحیانی دینی و شناخت علمی انسان می باشد و فقط خداوند متعال به طول آن علم و آگاهی کامل دارد. در طول آن حیات بهشتی عشق، پاک و خالص و بی آلایش و حقیقی بوده است و افراد انسانی دارای خواست و اراده و اختیار آزاد نبوده اند بلکه خواست و اراده و اختیار و آزادی خداوند بطور مستقیم و بدون واسطه در وجود آنان جاری و ساری و موثر و تعیین کننده بوده است. افراد انسانی فقط در طول حیات های دنیوی از خواست و اراده آزاد و اختیار بر خوردار اند و نه در حیات های بهشتی بی شمار در طول سفر بی نهایت. نکته بسیار مهم در رابطه با باور های دینی این است که انسان در طول حیات بهشتی خویش مرتکب هیچگونه خطا و گناهی نگردیده و از بهشت و پیشگاه خداوند متعال طرد و رانده نشده است. زیرا بهشت یک باغ نبوده و نمی باشد بلکه برترین سطح کمال ایده آل هستی و وجود خداوند متعال پس از آفرینش کلیه جهان ها و موجودات درون آنها و پیشگاه یا درگاه خداوند متعال هم بیکران و بی نهایت می باشد و هیچ چیزی نمی تواند در بیرون یا خارج از آن وجود و قرار داشته باشد. آفرینش جهان های نو در بینهایت دور دست های مکانی و زمانی از هستی و وجود بیکران خداوند هرگز به پایان نخواهد رسید. کلید گشودن در گنج معما های نهفته در عالم غیب در کشف نوسانات متوالی باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان در نظریه یا تئوری علمی مه بانگ نهفته است. سفر نزولی - صعودی محتوای جهان ( و محتوای جهان ها ) بین نظام های احسن آفرینش مبداء و معاد و پس از آن بین نظام های احسن آفرینش متولی معادی و بیشمار از طریق وقوع مه بانگ های متوالی بر اثر نوسانات باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان در فواصل زمانی کاملا معین و از پیش تعیین شده در چهارچوب طرح مطلق آفرینش و بر اساس مفاد و آئین نامه اجرایی ثابت و تغییر ناپذیر آن صورت می پذیرد و رُخ می دهد و کلیه راه هایی که تاکنون به پیشگاه انسان ( خاص و عام ) پیشنهاد گردیده اند، گمراهه روی های اندیشه و احساس و فکر و خیال انسان بخصوص انسان باستانی محسوب می شوند. در بین کلیه اندیشه های هستی و وجود شناسی ارزنده انسان باستان می توان به کشف چرخه یا زنجیره تولد و مرگ توسط هندوان و کشف نظام ها یا سامان های هفتگانه کیهانی و حیات های هفتگانه انسانی توسط بنیانگذاران آئین میترائی در سرزمین ایران باستان اشاره نمود. اما آن دو قوم باستانی به نوسانات باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان علم و آگاهی نداشته و به همین علت و دلیل، هندوان چرخه تولد و مرگ یا به زبان سانسکریت : سم سرا ( به زبان تمثیل به معنای خانه سم یا درد و رنج ) را از طریق حلول روان شرح و توضیح داده و توجیه نموده اند که حقیقت ندارد. میترائیان هم به همان علت و دلیل، هفت نظم و سامان کیهانی را به شکل طبقه بر طبقه و بصورت محیط و محاط یعنی یک زمین در مرکز و هفت آسمان بصورت لایه بر لایه در اطراف آن تصور می نموده اند. آن جهان بینی باستانی در قالب مراسم چیدن سفره یا میز هفت سین به عصر جدید رسیده است. از دیدگاه آنان حرف سین حروف اول هفت شئ یا هفت چیز مختلف نبوده است بلکه حرف اول کلمه سامان به معنای نظم و حیات بوده است. اما از این به بعد هم چرخه تولد و مرگ هندوان و هم سامان های کیهانی و حیات های هفتگانه میترائیان و هفت ( آسمان و زمین ) قرآن و عوالم هفتگانه حکیمان و عارفان دینی می توانند به روش و زبان علمی و بطور حقیقی و منطبق بر واقعیت از طریق تفسیر نظریه علمی مه بانگ و با در نظر گرفتن قدرت و علم و آگاهی مطلق و بیکران خداوند و طرح مطلق آفرینش و در نظر گرفتن اصل دینی - فلسفی - عرفانی سیر و سلوک انسان بسوی کمال و اصل علمی تکامل انسان بهمراه طبیعت و کیهان ، شرح داده شوند و توجیه گردند. در این راه شاید عشق حقیقی به کشف حقیقت راه گشا و حلال معما ها و راز های ژرف باشد و نه عشق به دین و نام و شهرت و مقام و منزلت دنیوی.

شبی در انزوای یخ زده، تنهائی، بی رحمانه قصد ربودن جان ام کرد/
خیال یاد اشوه های تو در دفاع، بسی نوازش های لطیف نثار روانم کرد.
اگر در غیاب معشوق گاهی اوقات احساس می کنی که از پشت صدات می زنه و بر میگردی و می بینی که کسی ترا صدا نزده است، باید بدانی که معشوق دل ترا ربوده است و دیگر به سادگی نمی توانی دل ات را از او پس بگیری. عشق می تواند فعالیت عقل را بطور کامل فلج نماید. اما دیوانه معشوق بودن و در آتش تب وی سوختن و ساختن و لحظات دوری از وی را تحمل کردن هم لذت خاص خودرا دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

من خودم دوست دارام با معشوق ام مثل نوسانگر های بنیادی هشت بعدی زمانمکان و بیزمانی بیمکانی با هم همیشه در حال رقصیدن باشیم و در هم نوسان کنیم و وجود خودرا بدون فنا شدن فدای همدیگر نمائیم و جای همدیگر را بگیرم و مثل دو میدان ریز الکتریکی و مغناطیسی بهم دیگر تبدیل شویم و وجودهمدیگر را حفظ و متقابلا القاء نمائیم.

چنان که این واژه ریشه اوستایی دارد و از زبان پارسی به تازی راه یافته است بهتر است به صورت اشغ نوشته شود، چون که حروف ع و ق جز وات های عربی است.
به نظر من عشق معنیش عمیق تر از این حرف هاست
حسیه که همه بهش نیاز دارن ، انسان به این حس نیاز داره
اما
این حس واقعی نیست
و عشق انسان نسبت به یه نفر میتونه فرو بریزه
و نسبت به فردی که تنفر زیادی ازش دارید دوباره بازسازی بشه
...
[مشاهده متن کامل]

معنی عشق میشه دوست داشتن فردی خاص اما این رو بدونید هیچ چیز همیشگی نیست و هر فردی که هم اکنون براتون ارزش زیادی داره و خیلی دوسش دارید ، یک روزی شما رو ترک خواهد کرد حتی روحتون هم روزی جسمتون رو ترک میکمه و او زمان میفهمید هیچ چیز همیشگی نیست

عشق هم مانند هزاران واژه دیگه از پهلوی گرفته شده . . . از. . . اشک . . گرفته شده
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
مراقب خودت باش عشقم 💜
عشق را تنها کسی میفهمد که با خدا الفت داشته باشد هر کس به خدا رسید عاشق واقعیست این چیزی که شما از عشق میگویید به حد خودتان است شما عشق را فقط وابستگی به فردی توصیف کردید دید و درک شما فقط همین قد است
...
[مشاهده متن کامل]
شما اگر به عشق واقعی و آن درجه برسید مغزتات دیگر نمیکشد از شوق و عظمتش. هرگز هرگز هرگز خودتان را یک عاشق واقعی ندانید زیر از همان شروع الفاظتان مشخص است به جرائت میتوانم بگویم اگر خداوند دستگاه عاشق سنج اختراع میکرد و به دست بشر میداد که بشر در آن هم نتواند خلع ای وارد کند به ندرت به ندرت تکرار میکنم به ندرت شانسی روی یک نفر شاید مثبت میشد.

محبـوب، دلربـا، دلنــواز، دل آسـا
علاقه داشتن به کسی
یعنی نگاهش مستت کنه 😍
بغلش بهت ارامش بده😊
بی توجی هاش نابودت کنه 😕
یعنی جونتم براش بدی 🥺
بدون برنامه ریزی، قدم به قدم، میاد سراغت که دیگه نه راه رفتن و نه راه برگشت برات نمیگذاره. نه میتونی رهاش کنی و نه میتونی از تصمیماتش با خبر شی. یا باید بگی چشم و همین طور بمونی یا باید بگی نه که آخرش هزار بلای روحی و جسمی و روانیه. نظر شما چیه؟اما هر چیزی راه خودش رو داره.
...
[مشاهده متن کامل]

عشق هم اگر همراه با معرفت و شناخت باشه سبب هدایت انسانی است. و اصلا همۀ سعادت انسانی است.

اوستایی: ish
ishka
نیاهندواروپایی: ais ( خواستن و آرزو کردن )
این واژه با ask ( درخواست کردن و پرسیدن ) انگلیسی همریشه می باشد.

عشق یعنی کر و کور شدن، یعنی بخشیدن دنیات به یه نفر. عشق خوب نیس علاقه ای زیباست که چشم گوشت باز باشه و تو تمام دنیاتو بدون هیچ چشم داشتی، بدون اینکه توقعی داشته باشی تقدیم کنی اما از خودت غافل نشی چون
...
[مشاهده متن کامل]
هرکسی ارزش علاقه رو نداره، علاقه ای که اخر به کارهای فسادی بکشه ففط به خاطر یه نفر، اصلا زیبا نیس. شاید عشق در کنار انصاف و عقل زیبا باشه، اما به گفته البرت انیشتین عشق همزمان که قلب را پر میکند، قلب را خالی میکند، عشق در کنار عقل وجود ندارد

یعنی دوست داشتن
عشق از ایشک سانسکریت است
و در زبان ایرانی اوستایی یا همان کردی به عشق اِوین میگوییند . . .

واژه ی "عشق" از - iška اوستایی به چم خواست، خواهش، میل ریشه می گیرد که آن نیز با واژه ی اوستایی - iš به چم "خواستن، آرزو کردن، جستجو کردن" پیوند دارد.
واژه ی اوستایی - iš دارای جدا شده ها ( مشتقات ) زیر است :
...
[مشاهده متن کامل]

: - aēša آرزو، خواست، جستجو
išaiti : می خواهد، آرزو می کند
- išta : خواسته، دلدار
- išti : آرزو، آرمان

پسوند ka - نیز که در - iška اوستایی وجود دارد کاربرد بسیار دارد و برای نمونه در واژه های زیر دیده می شود: mahrka مرگ
- araska رشک
- aδka جامه، ردا، روپوش
- huška خشک
- pasuka چهارپا، ستور
- drafška درفش
- dahaka گزنده ( ذهاک )

واژه ی اوستایی - iš هم ریشه است با :
در سانسکریت :
- eṣ آرزو کردن، خواستن، جُستن
- icchā آرزو، خواست، خواهش
icchati می خواهد، آرزو می کند
- iṣta خواسته، دلدار
- iṣti خواست، جستجو
در زبان پالی :
- icchaka خواهان، آرزومند
همچنین، به گواهی شادروان فره وشی، این واژه در پارسی میانه به شکل išt به معنی خواهش، میل، ثروت، خواسته و مال باز مانده است.
خود واژه های اوستایی و سنسکریت نام برده شده در بالا از ریشه ی هند و اروپایی نخستین یعنی - ais به معنی خواستن، میل داشتن، جُستن می آید که شکل اسمی آن - aisskā به معنای خواست، میل، جستجو است.
در بیرون از اوستایی و سنسکریت، در چند زبان دیگر نیز مشتقاتی از واژه ی هند و اروپایی نخستین - ais حفظ شده است، از آن جمله اند:
در اسلاوی کهن کلیسایی isko, išto جستجو کردن، خواستن؛ iska آرزو
در روسی iskat جستجو کردن، جُستن
در لیتوانیایی ieškau جستجو کردن
در لتونیایی iēsk�t جستن شپش
در ارمنی aic بازرسی، آزمون
در لاتین aeruscare خواهش کردن، گدایی کردن
در آلمانی بالای کهن eiscon خواستن، آرزو داشتن
در انگلیسی کهن ascian پرسیدن
در انگلیسی امروز askپرسیدن، خواستن

دردی است ک اتمام ندارد
عشق یعنی:
به وقتی که حس کردی افتاده بینمان فاصله ای
چنان بپر بغلـــم که خیال کنم حادثه ای!😂😂
عشق یعنی
وقتی کنارته آرامش عجیبی تو کل وجودت داری که دوست نداری این آرامش رو از دست بدی
عشق یعنی وقتی میترسی با آوردن اسمش و یاد آوری کارهای پر از محبتش قلبت آروم میگیره و انگار نه انگار ترسیده بودی!
...
[مشاهده متن کامل]

عشق یعنی وقتی به آخر اسمت میم مالکیت اضافه کنه سر تا سر وجودت پر از خوشحالی میشه!
عشق یعنی وقتی خوشحاله حتی اگر حالت بده ناراحتی خوشحال میشی!
عشق یعنی درد داری اما با یک بوسه آرومت کنه!
عشق یعنی وقتی دلتنگی حالت گرفته با یک بغل آرامش رو تو تک تک سلول هات حس کنی
عشق یعنی علاقه شدید که تا قیامت ادامه داره و هرگز کم نمیشه هرگز فراموش نمیشه همیشه با یاد آوریش لبخند رو لبات بیاد و این قشنگ ترین لبخند دنیا حساب میشه
عشق یعنی دوستت دارم خالصانه از ته دل عاشقانه تا قیامت موندگاره❤
تقدیم به عشقم بهزادم

علاقه بیش از حد
علاقه زیاد
دیوانگی محض
عاشق، معشوق، معاشقه. . .
احساسی مثبت ( حتی باوجود سختی هایی که حس منفی میدهد درراه رسیدن به معشوق، بازمثبت است ) میباشد. علاقه ای که ازته قلب است وجایگزین برای معشوق وجودندارد. مانندعشق بمادر، عشق بخدا.
...
[مشاهده متن کامل]

نکته �اگرخودرادوست داشته باشید، دیگران هم می توانند شمارادوست داشته باشند� ( راز، روندابایرن )

ع - ( علاقه ) ش_ ( شدید ) ق_ ( قلبی )
�_�_�_�عشق�_�_�_�
درود بر آقای نعمت الله. وصف شما بسیار عالی است.
عشق ابزار خداست
عشق یعنی خدا، عشق یعنی امام حسین. عشق یعنی
نماز شب. عشق یعنی بعد از نماز صبح، عهد خواندن.
اللهم عجل لولیک الفرج.
عشق آن است که دو دل بهم رضا بدهد
نه که بگویی امام رضا کاری کن دل بدهد!
احساس علاقه به کسی یا چیزی_زیبایی زندگی
کلمه عشق از واژه ی آکدی ( 4500 سال قبل ) eshqu می آید که به معنی قوی، قدرتمند و محکم است و به ارتباط محکم بین دو فرد اشاره دارد . در زبان آرامی ( 4000 سال پیش ) همان عشق است که به معنی رنجه شدن، دلواپس شدن و غیره است. قدیمی ترین ریشه آن که مربوط به زبان سومری ( 6000 سال پیش ) است hili kar می باشد.
مَن بِگَردَم گِردِ آن یاری کِه می گَردَد پِی اَم 🤭
.
. مولانا.
.
ای جانم 🤗
عشق چیزی است که همه ما به آن نیاز داریم. Hermann Karl Hesse نویسنده چامه سرا و نخشگر Painter آلمانی در باره عشق می نویسد:
\\ خوشبختی عشق است نه چیز دیگری, کسی که بتواند شیفته شود خوشبخت است//. واژه دیگری افزون بر آنچه در بالا واژه نامه آبادیس نوشته [اشکا] است که عشق را می شود تازی شده آن دانست. در ایران باستان همانگونه که می دانیم سلسله ایی به نام اشکانیان بود که دوستدار عشق بودنند چون باور میترایی داشتند و آیین میترا اشکا یا همان عشق است. ایرانیان پایه گذار اندیشه های اشکا و خرد بودنند. یکی آئین میترا بر پایه اشکا و دیگری آئین زرتشت که بر پایه خرد است. از اینرو زرتشت پاک و بزرگ را پایه گذار خردگرایی در جهان می نامند. در گذر گاه زمان همواره نبرد میان ایندو اندیشه بوده چه در درون ما آدمها و یا در برون که نمونه هایی از آنرا می نویسم. ما آدمها گاه بر این شده ایم که میان اشکا و خرد یکی را بر گزینیم. کسی را که بسیار دوست داشته ایم ولی به ما دروغ گفته یا بدی کرده کنار گذاشته و ترک کرده ایم, چون نیروی خرد مارا یاری کرده و دست به اینکار زده ایم. اینجاست که می شود گفت خرد بر عشق پیروز شده گرچه جدا شدن از آنکس که به او دلداده بودیم, بسیار دشوار بوده است. در روزگار دبیرستان و یا دانشگاه برای همه چنین چیزی پیش آمده است که دوست دختر یا پسر خود را برای همیشه ترک کرده اند! نمونه ایی از برون می آورم در فرهنگ Literature پارسی ما دو گونه چامه سرا داریم یکی دارای اندیشگاه اشکا ( عشق ) و دیگری خرد بوده اند. مولوی پیروی اندیشه اشکا بود ناسازگاری خود را با خرد گرایان در چامه ایی آشکار می کند:\\ پای استدلالیان چوبین بود// پای چوبین سخت بی تمکین بود|| فردوسی بزرگ و کیوان خیمه دوز ( خیام ) خرد گرا بودنند. در اروپا هم دو گونه اندیشه اشکا و خرد گرایی ویا Rationalism هست. Johann Wolfgang von Goethe اشکا گرا بود که حافظ چامه سرای ایرانی هم اندیشه خود را دوست می داشت. کسانی مانند دکارت, کانت, ویلهلم لایبنیز, باروخ اشپینوزا و افلاطون [۱] خرد گرا بودنند. گرچه اشو زرتشت پاک پایه گذار خردگرایی است ولی با خرد گرایان اروپایی بالا که نام بردم کمپلت ناهم سانی دارد. هنگامیکه اردشیر بابکان بنیانگذار سلسله ساسانیان روی کار آمد چون با اندیشه اشکا گرایی که میترا پرست بودنند ناهمسانی داشت, همه آنچه آنها داشتند زد و نابود کرد از این رو یاد بودهای باستانی از دوران اشکانیان در ایران کم می شود پیدا کرد مگر چندتایی که از زیر خاک پیدا شده. ساسانیان زرتشتی و Rationalist یا هوادار خرد گرایی بودنند.
...
[مشاهده متن کامل]

[۱] - در اینجا نامهای اندیشمندان اروپایی خردگرا را با لاتین می نویسم: Rene Descartes , Immanuel Kant , Gottfried Wilhelm Leibniz , Baruch Spinoza , Plato //

یعنی نیرویی فوق العاده بالاتر از دوست داشتن به شکلی که می شود نشان این اثر را در دو طرف یعنی عاشق و معشوق دریافت این روش را عشق طوری به وجود می آورد با قدرت درونی و با نیروی بالایی که در خود تقویت می کند
...
[مشاهده متن کامل]
به مراتب جدا ناپذیر و اتصالی دو طرفه و سیری صعودی به شکلی زنجیر وار و بین هر دو طرف متصل می شود آنرا محکم تر از دوست داشتن به وجود می آورد و دور از تحریفی که همیشه از دوست داشتن است می سازد که آنرا " عشق" است در این شکل زنجیروار عشق حلقه ها را تو در تو ، محکم و پر کشش و جذاب می پروراند . عشق برای عاشق و عشق برای معشوق به شکلی پیش می رود که این تصویر خوش ساخت خوش آیندترو شکلی عاشقانه به خود می گیردغیر این باشد عشق کاذب است و شیرینی عشق و معنای آنرا نمی تواند حس و یادرک کنند.

ای عشق تو را اگر باشد
بیابانی
مرا خوش است همه عمر در تو
سرگردانی. . . . .
عشق:
وابستگی به یک شی یا فرد از نظر احساسی و عاطفی.
عشق یعنی چیزی که اول مثل یک رویا به نظر میرسد
اما بعد از مدتی رویاهایت را نابود میکند
عشق یعنی چیزی که اول مثل یک رویا به نظر میرسه ولی بعد از مدتی رویاهاتو نابود میکنه
عشق:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " عشق" می نویسد : ( ( عشق واژه ای کهن و نژاده در زبان تازی نیست و چنان می نماید که در شمار وام ْ واژگان ( = واژه های دخیل ) است . در متن های کهن تازی و در نُبی ، این واژه به کار نرفته است . فرهنگْ نویسان تازی ، از آن روی که ریشه ای برای آن نیافته اند به شیوه ای شاعرانه و پندارینه آن را بر آمده از "عشقه "دانسته اند، گیاهی انگل که در پارسی " لبلاب" خوانده می شود. می تواند بود که عشق ریختی تازیکانه از واژه ای ایرانی باشد، برآمده از ریشه ی اوستایی ایشiš ، به معنی خواستن و آرزو بردن . همتای ایش اوستایی را در سانسکریت ، eša و ištī پنداشته اند. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( پدید آید آنگاه، باریک و زرد،
چو پشت ِ کسی کو غم ِعشق خوَرْد. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 204 )

نمی خوام توهین کنم ولی باور کنین "عشق" بعضی مواقع کثیف تر از یه سری شغل های پزشکی هستش
عشق یعنی فنا شدن درکسی، حاضر به فنا شدن به خاطر کسی به جهت مقدس شمردن او ، بخاطر زیبایی حقیقی یا عارضی اش یا تصور این زیبایی ها در او، بخاطر یک ویژگی قابل ستایش در کسی یا فرض این ویژگی در او؛ عشق دوست داشتتنی دیوانه وار است. عشق سوزناک است ؛ عاشق را تا سرحد جنون و حتی مرگ می کشاند . عشق اگر پاک باشد و نیز منطقی در آن باشد، مقدس است و مقدمه ایست برای عشق الهی و در آن باختنی وجود ندارد اما اگر آلایشی داشته باشد و سر به هوایی، همه اش باختن است و حاصل آن حسرت است و ورشکستگی.
...
[مشاهده متن کامل]

عشق به ترکی: سئوینج، عَشق، آلودَه لیک و نیز همان عشق گفته می شود ؛ عاشق را عاشیق، سئوَن و آلودَه می گویند. ( در نگارش ترکی، سِوینج به صورت سئوینج و سِوَن به صورت سئوَن و حتی دقیقتر، سئوه ن نوشته می شود. )

عشق چاشنی یا فعال کننده هرکاری میتونی باشه
من نظرم اینکه عشق یه چیز خیلی بدی نیست وقتی آدم عاشق میشه دست خودش که نیست عاشق میشه دیگه
عشق: [اصطلاح مداحی ]اظهار محبت و علاقه به اهل بیت ( علیهم السلام ) است. این واژه در برنامه های مداحی، پرکاربرد است.
لخته شدن خون در قلب در یک لحظه
اگه رابطه ت پر از ناراحتی و غمه ( مهم نیست تقصیر توعه یا اون ) ، مطمئن باش معشوق واقعیتو پیدا نکردی.
عشق ینی دو نفر دلشون برا هم ضعف بره و هیچ جوره نتونن همو ناراحت کنن.
میشه گفت بودن در کنار معشوق، لذت بخش ترین حس تو دنیاست که جای همه ی نداشته هاتو میگیره؛ چون تو با او کامل میشی.
عشق است و آتش و خون…
داغ است و دردِ دوری
کی می توان، نگفتن؟
کی می توان، صبوری؟
.
.
.
کی می توان نرفتن؟
گیرم پری نمانده…
گیرم که سوختیم و خاکستری نمانده…
با دوست، عشق زیباست…💓
...
[مشاهده متن کامل]

با یار؛ بی قراری!
از دوست؛ درد ماند و
از یار، یادگاری
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
⁦⁦یار من؛
هرجایِ دنیایی دلم اونجاست
.
من کعبه مو دورِ تو میسازم
. . . . . . . . . . . . . در قلبتو رو کسی وا نکنیا. . . . . . . . . . . . .

عشق یعنی در میان صد هزاران مثنوی، بوی یک تک بیت،
ناگه مست و مدهوشت کند.
#فاضل - نظری
𝑫𝒆𝒑𝒆 𝒏 𝒅𝒆𝒏𝒄𝒚#
سه اصل یا سه قاعده دیالکتیک عبارت اند از : وحدت ضدین؛ تبدیل کمیات به کیفیات و کیفیات به کمیات ؛ تبدیل ضدین به هم دیگر یا نفی نفی. معمولا دیالکتیک را روش قانع نمودن طرف مقابل را از طریق بحث و گفتگو میدانند و حتی بعضی فلاسفه آنرا علم شناخت عام ترین قوانین حرکت و تکامل طبیعت، جامعه و تفکر مینامند. به هر حال در اینجا هدف بررسی این واژه نیست، بلکه مطالعه کاربرد اصول سه گانه آن در حرکت عشق میباشد. در این بررسی توجه خودرا روی حرکت عشق به سمت درون و باطن متمرکز می نماییم. از دیدگاه برخی از روندگان راه حق بر این باورند که ذات حق عاشق و معشوق خویش می باشد. از طرفی دیگر بر این باورند که عشق حق در تمامی تار و پود عالم مادی ساری و جاری است و از راس مخروط یا هرم به سمت پایین و قاعده نزول می یابد و به قاعده که میرسد و در وجود محدود موجودات و انسان اثرات ظهور خود را نمایان میسازد و توجه حرکت آن به غیر معطوف میگردد و در سطح کمال یافته دوباره توجه آن به حق خیره میگردد. طبق این پندار ضروری است که راه روان راه حق از عشق خویشتن بگذرند و عاشق دیگران شوند تا حق برسند. انگار حق در جای دور دستی منزل گزیده باشد و در وجود و باطن موجودات زنده و غیر زنده و انسان یافت نگردد. دین داران با پیروی و تقلید از پیامبران بر این باورند که خداوند از شاهرگ گردن به انسان نزدیکتر است. این قضاوت طبق باور این حقیر حقیقت ندارد. حقیقت آن است که تمام وجود انسان ذره ناچیزی از وجود خداوند می باشد و عارفان واقع بین هم چنین عقیده را دارند از اینکه کل عالم مادی را جلوه یا ظهور حق می دانند. ترجمه و تفسیر صحیح آیه معروف قرآن مجید " غیر از خدا خدایی دیگر وجود ندارد "
...
[مشاهده متن کامل]

به صورت زیر می باشد : غیر از خدا هیچ چیز دیگری وجود ندارد. ترس مفسرین از منعکس نمودن حقیقی این آیه این بوده است که از طریق بیان حقیقت، تقدس خداوند در ذهن انسان شکسته شود. میل ندارم در بررسی موضوع، مثل گنجشک از این شاخه به آن شاخه به پرم و جیک جیک کنان سر خواننده گرامی را به درد آورم و رشته خیالات را به سمت گلستان و بوستان و شنیدن آوای دلنواز بلبلان روانه سازم. لذا پس از این حاشیه روی کوتاه برمیگردم به اصل موضوع بحث امروز که بطور اختیاری آنرا در آغاز گفتار دیالکتیک عشق نامیدم.
با انداختن نگاهی کوتاه در وجود انسان یک حقیقت نهفته در مقابل دیدگان خیال آشکار میگردد که اندیشمندان انسان شناس در طول تاریخ کمتر به آن توجه داشته اند. در این زمینه حقیقت این است که فرد انسانی چه مرد و چه زن دارای دو نوع تمایل جنسی می باشد، یکی اصلی و دیگری فرعی. گویا برخی از پژوهشگران متخصص انسان شناسی مخصوصا حکیمان دینی این تمایل فرعی را وسوسه شیطانی پنداشته اندو به محض بروز متوصل به عبادت گردیده که از شر آن خلاص یابند. در صورتی که این میل جنسی فرعی ربطی به شیطان نداشته و بیماری هم نمی باشد بلکه یک امر کاملا طبیعی است. حال این میل فرعی چیست و علت و علل آن چه میباشند؟ در وجود یک مرد میل جنسی فرعی آن است که آن مرد علاوه بر میل جنسی اصلی مردانه که توجه آن به جنس مخالف یا زن میباشد، زنانه بوده و گرایش حرکت او به سمت جنس موافق یا هم جنس معطوف میگردد. در مورد زن هم دقیقا به همین منوال. این میل فرعی در وجود افراد انسانی گاهی اوقات از شدت و درجه بیشتری برخودار است و در عمل به هم جنس گرائی منجر میشود. از لحاظ بیولوژیکی یا زیست شناسانه این تمایل جنسی میتواند دو ریشه و علت داشته باشد. طوریکه علم زیست شناسی به ما می آموزد، در هسته های تمامی سلول بدن بدون سلول های جنسی ( شاید هم سلول های خون ) ۴۶ کروموزون وجود دارند که نوار ژنها روی آن آنه پیچیده شده و نیمی از آنها از طرف پدر و نیمی از طرف مادر به فرزندان به ارث می رسند. به این معنا که زن و مرد بطور همزمان یک نیم مردانه و یک نیم زنانه میباشند و ساختار زیستی موجب بروز تمایلات جنسی فرعی میگردد. از طرف دیگر سرنوشت جنسی هر فردی در لحظات اولیه بر خورد سلول های جنسی در زمان بار داری تعیین میگردد. دختر یا پسر.
با این وجود نطفه تا هفته هفتم و حتا بیشتر از آن، زمینه ژنتیکی شکل گیری هر دو نوع آلت تناسلی را دارا می باشد گرچه در همان لحظه اولیه قرعه کشی به نفع این جنس و یا آن جنس به پایان رسیده است. در اینجا به اصل اول دیالکتیک و وحدت ضدین نگاهی میندازیم. در نطفه و جنین در بخش جنسی دو نیم بذر به پیوند خورده و قرار است حاصل آن یک بذر باشد. هر کدام از این نیم بذر ها دارای زمینه رشد خودرا دارا میباشند و چون دو زمینه روی هم قرار داشته و نیم بذر ها هم به سان دو عاشق و معشوق شیدا و شیفته یک دیگر در آغوش هم قرار گرفته اند، یک واحد دو قطبی را میسازند که قطبها متضاد همدیگر میباشند. بعد از سپری شدن هفته هفتم، معجزه آسا بعضی از سلول های بدن مادر دو نوع هورمون ترشح میکنند که یکی از آنها نقش سم را بازی میکند و طرق سروشت اولیه یکی از زمینه ها میخشکاند که بذر در آن زمینه استعداد رشد را دست بدهد و هورمون دیگر نقش کود را به عهده دارد که زمینه اصلی را حاصلخیز نموده که بذر بتواند در آن رشد کند. در این روند یکی از قطب های متضاد به نهایت قِلَت میرسد و قطب دیگر با به بزرگی و بزرگواری نائل میگردد. یکی از قطب ها به داوود تبدیل میگردد و دیگری به غول یاد. قطب شکست خورد در این میدان نبرد سرنوشت ساز به طور کامل از حق و حقوق خود دست نمی کشد و به غول یاد میگوید به همین خیال باش تا یک روز با عنایت و پشتوانه خداوند، سنگ را بر کفه قلماسنگ خواهم گذاشت و شقیقه ات را هدف قرار داده و پشت سرو سهی ات را در چمن زار ات به خاک خواهم مالید. تعییر کمیات به کیفیات به صورت شکل میگیرد که یکی از هرمون ها به سم قتاله و کشنده و دیگری به آب حیات تبدیل میشوند و رشد کمی یکی از نیم بذر ها با ایجاد حالت کیفی میل جنسی و عشق جنسی مربوط به منجر میشود و عدم رشد کمی نیم بذر مغلوب شده میل جنسی فرعی را سبب میگردد که باز هم در مقوله کیفیات جای میگیرد. حال ببینیم که اصل سوم چگونه عمل میکند. حق پایمال شده چطور به دست قطب مظلوم و ستم دیده میرسد. عدالت خداوند در این زمینه چگونه اجرا میگردد. کی و کجا فرشتگان را به یاری داوود می فرستد. آیا به هنگام روز قیامت ودر پهنه بیکران صحرای محشر ؟ در بحث فرمول عشق اشاره شده است که خداوند متعال خالق همه عوالم در طرح مطلق آفرینش برای انسان تنها یک سرنوشت جنسی تعیین نکرده بلکه پنج عدد نا قابل. بر اساس اصل سوم دیالکتیک قرار است که یکی از نیم بذر ها که در این عالم در بر مادر در مبارزه تن به تن شکست خورده بود، در روز موعود ( وعده داده شده ) از خاک سر بر آورد و حریف را رستم آسا بر زمین بکوبد و در سینه اش خنجر را فرود آورد. وجود اورا نفی کند و فرمانروایی را به دست گیرد. باور دینی به روز قیامت و معاد جسمانی و روحی اجازه چنین عرض اندامی را نمیدهد. بعضی عارفان و حکیمان و فلاسفه و دانشمندان علاقه مند به حرکت دیالکتیکی بر این باورند که مرگ زندگی را بطور کامل نفی نمیکند بلکه آنرا تا حد یک بذر ناچیز تقلیل میدهد و آن بذر یک روزی از روزها زمینه رشد پیدا کرده و دوباره جوانه خواهد زد و قطب متضاد خود را که مرگ باشد شکست خواهد داد. سپاس خدای را که نظریه علمی مه بانگ را در اندیشه، دل و خیال انسان به ظهور رساند که در کنار باور دینی به نوسازی جهان و عالم مادی هم از طریق توالی مه بانگ ها باور داشته باشیم.
هر انسانی از حق طبیعی و خدا دادی بر خوردار است که دو جنبه جنسی خودرا به طور مستقل از هم تجربه نماید. از طرف دیگر هم به این حقیقت واقفیم که یک فرد انسانی نمیتواند بطور همزمان در قالب زن و مرد به ظهور به رسد. لذا در جهت بر آوردن این حق ضروری است که بساط این عالم در آینده های دور دستی بر چیده شود و دو باره از نو آفریده شود و زمینه قد آرایی میل جنسی فرعی را در قالب میل جنسی اصلی مهیا و فراهم گردد. یعنی مرد این عالم در عالم بعدی در قالب زن و زن در قالب مرد پا به عرصه وجود بگذارند و روز از نو روزی از نو را جشن بگیرند. دین این حق را از انسان گرفته است، اما خداوند متعال این حق را کف دستمان خواهد گذاشت و خیلی از حق های دیگر که تا کنون انسان نتوانسته است آن ها را به روشنی شناسایی کند. یک فرد انسانی حالات امیال جنسی و عشق مربوط به آنها را بصورت: نر - نر ؛ ماده - ماده و نر و ماده را هم تجربه خواهد کرد. البته این قوه ها زمانی به فعلیت در خواهند آمد که خداوند متعال معجزه شق الانسان را به انجام برساند و هر کسی را به زوج خود تبدیل نماید. ذات حق واقعا عاشق و معشوق خویش میباشد و از آنجاییکه ذات انسان تراشه ریزی از ذات حق می باشد، لذا ذات انسان هم عاشق و معشوق خویش می باشد.

در مورد عشق تا کنون خیلی چیز ها به گوشمان رسیده است و باز هم از خود می پرسیم : عشق چیست ؟ آیا میتوان عشق را در قالب ریاضی بیان داشت ؟ عارفان بزرگ پارسی زبان در دیوان های عظیم خود، عشق را تنها خمیر مایه دنیای مادی پنداشته اند. اما علم فیزیک به ما می آموزد که انرژی تنها خمیر مایه جهان مادی ست. قانون هفتم از چهل قانون عشق شمس میگوید : در این زندگانی اگر تک و تنها در گوشه انزوا بمانی و فقط پژواک صدای خودرا بشنوی ، نمی توانی حقیقت را کشف کنی. فقط در آئینه انسانی دیگر است که می توانی خودت را کامل ببینی. طوری که پیداست این قانون در مورد عشق چیزی را به خواننده یا شنونده القاء نمیکند بلکه راهی را در جهت خود شناسی پیشنهاد میدهد. این حقیر میل دارد هم بینش عارفان و هم اکتشافات علم فیزیک را به پذیرد. یعنی هم به آنان باور داشته باشم و هم به اینان. از طرفی دیگر به این حقیقت هم واقفم که باور و اعتقاد به تنهایی کافی نیستند که بتوان از آن راه، واقعیت را به خوبی شناسایی کرد و به معرفت و شناخت رسید. از آنجائیکه عنصر عشق غیر مادیست لذا نمیتوان آنرا در قالب فرمول ریاضی بیان کرد و هم ارزی آنرا با انرژی به اثبات رساند. با این وجود میتوان با اقتباس از اصل هم ارزی جرم و انرژی انشتاین یک فرمول تخیلی را ارائه داد که نگاه کردن به آن، عقل و منطق بیننده را به یاد راه دل بیندازد. غیر از این این فرمول کاربرد دیگری نخواهد داشت. برای بر قراری معادله به یک ثابت هم ارزی نیاز داریم که کشف و دست رسی به آن خارج از حیطه دانش و توان انسان است و فقط خداوند از مقدار آن آگاه است. شاید نور حق بتواند اندازه آنرا یک روزی در آینده های دور دست در جداره های دل یک عارف وارسته از تعلقات دنیوی بتاباند. این حقیر در اینجا این فرمول تخیلی را پیشنهاد میدهد که شاید بتواند از این راه به دید خوانندگان گرامی این سایت برسد.
...
[مشاهده متن کامل]

2^ € E = 💗
در قالب کلمات : عشق برابر است با حاصل ضرب انرژی در یورو بتوان دو.
- 💗 ▪ علامت یا نشانه عنصر غیر مادی عشق.
- E ▪ علامت انرژی .
- € ▪ سمبل یورو واحد پول کشور های عضو بازار مشترک اروپا.
^ ▪ نشانه بتوان رساندن .
علامت € در این معادله همان ثابت ضریب تناسب هم ارزی بین عنصر عشق و انرژی است که مقدار واقعی آن فقط در علم مطلق خداوند آشکار است و ما انسان ها از آن آگاه نیستیم. با این وجود با اقتباس برای آن میتوان یک مقدار تخیلی دست و پا کرد. مقدار تخیلی آن برابر است با جذر عددی سرعت نور ( بدون پسوند کیلومتر بر ثانیه ) به توان عدد سه.
کاربرد محاسباتی : اگر دانش آموز کنجکاوی قصد داشت که بداند برای خلق یک الکترون خداوند چقدر از عشق بیکران خودرا صرف نموده است، میتواند با استفاده از فرمول معروف انشتاین، در قدم اول جرم الکترون را به انرژی محاسبه نماید و سپس مقدار آنرا در فرمول عشق بگذارد و مقدار عشق را محاسبه نماید. انشاالله اگر یک روزی علم کیهان شناسی توانست مقدار دقیق جرم کل کیهان را محاسبه نماید، آنگاه میتوان به روش بالا میزان کل عشق به کار برده شده را در خلقت جهان مادی محاسبه نمود.
خلاصه اینکه برای شناخت جزئیات طرح مطلق خلقت و آفرینش، در کنار شعر سرودن ادیان و شاعران و عارفان به محاسبات دانشمندان علوم طبیعی هم نیاز خواهیم داشت.
سخن هایی ناگفته در مورد عشق :
عشق در حرکت خود دو راه را در پیش پای جوینده حق گذاشته است که تا کنون فقط یکی از این راه ها بررسی شده و آنهم بطور ناقص. راه دوم تا کنون در مقابل دیدگان سر و چشم دل و خیال و اندیشه پنهان مانده است. این دو راه یکی به سمت بیرون است به سمت غیر از خود و دیگری به سمت درون و باطن و به سمت خود. راه عشق به سمت خود را نباید با خودپرستی و خود ستایی اشتباه گرفت. حقیقت واقعی عشق این است که انسان دارای یک سرنوشت جنسی نیست بلکه تعدادی بیش تر از یک و دو و سه. هر فرد انسانی در وجود خود دارای شش انسان غیبی است که بصورت قوه یا استعداد محض در قالب تصورات ذهنی موجودند و در انتظار ظهور مادی و به فعلیت در آمدن به نوبت نشسته اند. معادله فعلی ماده و روح نمیتواند شرائط و امکانات ظهور آن ها را فراهم کند. این معادله هم دارای یک ضریب تناسب است که فقط خداوند به مقدار آن آگاه است و دانش انسان نمیتواند مقدار آنرا تعیین کند، زیرا روح یک عنصر غیر مادیست و غیر قابل لمس و اندازه گیری. در این عالم جنبه مادی معادله به نهایت گسترش و وسعت خود رسیده است و جنبه روحی به نهایت قِلَت تقلیل یافته است. عالم دوم هم تناسب این معادله به همین ترتیب خواهد بود. از عالم سوم به بعد معادله هم ارزی ماده و روح معکوس خواهد گردید و متعاقب آن جنبه روحی به نهایت گسترش و وسعت خواهد رسید و جنبه مادی به منتها الیه قِلَت کاهش خواهد یافت، طوریکه روح قابل لمس و اندازه گیری و ماده غیر قابل لمس و اندازه گیری. درست بر عکس عالم اول و دوم. بر خلاف بینش ماده گرایان و روح گرایان، روح و ماده هرگز به تجرد نمی رسند و همیشه با هم خواهند بود. برای اینکه سر خواننده گرامی را با این اراجیف به درد نیاورم سخن تا کنون نگفته و نشنفته را کوتاه می کنم و ظهور انسان های صوری را به شکل زیر به اختصار بیان میکنم :
۱ - عالم اول انسان را به صورت زن و مرد میبینیم. البته یک جنس دیگر هم وجود دارد که به جنس بین آ بین یا میانی معروف است. مردانی وجود دارند که دارای تمایلات و ظرافت های زنانه اند و زنانی وجود دارند که دارای تمایلات مردانه اند ( مقداری خشن ) .
۲ - در عالم دوم که بر اثر مه بانگ دوم ( به امر خداوند در طرح مطلق آفرینش از پیش تعیین گردیده است ) ایجاد خواهد شد ، جنسیت انسان معکوس میگردد. به این معنا که همه مردان در عالم دوم در قالب زن پا به عرصه وجود خواهند گذاشت و همه زنان در قالب مرد. خداوند برای هر فرد انسانی در عالم اول و دوم ، دو سرنوشت جنسی را از پیش تعیین و مقدر نموده که یکی پس از دیگری در دو عالم اجرا خواهند شد. ما انسان ها چه بخواهیم و چه نخواهیم در مورد سرنوشت جنسی مان فقط خواست حکیم جابر اجرا میگردد. شاید از روی با هوشی تاکنون این حقیقت را در گوش سر و دل پیامبران و عارفان و حکیمان و فلاسفه و دانشمندان زمزمه ننموده است که کشف مقدار ناچیزی از حقیقت نصیب این حقیر گردد که نزدیک بود از تشنگی معرفت و شناخت لایه های نهفته وجود انسان در لابلای کلمات و آیات کتب دینی و تفاسیر قطور و پرحجم مربوط به آن آیات و صحرا نوردی درویشانه در وادی های بی آب و علف هفتگانه عارفانه و بازی های کلامی فلاسفه و حکیمان با مفاهیم و معانی و مقولات پر وزن، هلاک گردد.
۳ - مردان عالم اول در عالم سوم دوباره در قالب مرد چشم به عرصه گیتی خواهند گشود و زنان عالم اول دو باره در قالب زن و در کنار مردان زینت بخش عالم سوم خواهند گردید. در عالم سوم و از آن به بعد، انسان بصورت موجودات روحی با بدن های روحی پا به عرصه وجود خواهد گذاشت و جنبه مادی به پشت پرده خزیده خواهد شد.
۴ - در عالم چهارم سکه جنسی بر عکس عالم سوم روی زمین خواهد نشست. طول عمر انسان در عالم اول و دوم برابر خواهد بود. در عالم سوم و چهارم هم طول عمر برابر خواهند بود اما به مراتب طولانی تر از طول عمر در عالم اول و دوم. زیرا مریضی ها بطور کامل ریشه کن میشوند و بدی ها از رخساره جهان رخت خود را بر خواهند بست. انسان های بد محو و نیست نمی گردند بلکه وجود آنان از بدی پاک میگردد. شقی ها سعید میشوند. لذا بر خلاف باور دینی و حکمی بدی ها به تجرد نمیرسند طوریکه انسانی بد و بدکار به خاطر کار ها و اعمال و گفتار های بد و نا شایست در پایان راه طعمه شعله های آتش جهنم گرددند.
۵ - در عالم پنجم و از آن به بعد تا عالم هفتم، انسان از طریق آمیزش جنسی والدین و از راه رحم مادر متولد نمیشوند بلکه از طریق تقسیم سلولی در زمینه طبیعت روحی. هر فرد انسانی در قالب دو انسان مطلقا شبیه به هم از طریق تقسیم سلولی زاده خواهد شد. این دو قلو های همزاد که میتوان آن ها را زوجهای بنیادی خودی نامید به دو شکل به ظهور خواهند رسید :
مذکر - مذکر و موئنث - موئنث. احساسات، افکار ، اندیشه ها، عواطف ، خیالات و اوهامات این زوج ها واحد و یکسان میباشد. طوری در هم تنیده اند که یکی از آنان در این سمت جهان به تجربه ای برسد، نیم زوج دیگر در آن طرف جهان به طور مطلقا همزمان همان تجربه را احساس خواهد کرد.
۶ - مذکر - مذکر های عالم پنجم در عالم ششم در قالب موئنث - موئنث به جهان هستی قدم رنجه خواهند نمود و موئنث - موئنث ها در قالب مذکر - مذکر. طول عمر انسان در عالم پنجم و ششم به مراتب طولانی تر از طول عمر او در عالم سوم و چهارم خواهد بود.
۷ - در عالم هفتم و نهائی ( البته نهائی برای یک دوره مرحله ای ) هر فرد انسانی به صورت زن و مرد به ظهور خواهد رسید و طول عمر آن زوج های بنیادی خودی غیر هم جنس شاید میلیارد ها به توان میلیارد ها سال طول بکشد. در آن جا هم مرگ سراغ انسان خواهد آمد. از آن به بعد هفت مرحله بعدی آغاز خواهد شد و الا آخر تا بینهایت. هدف انسان در کنار رسیدن به سر حد کمال و سعادت اخروی و شناخت جزئیات طرح خلقت و شناخت مطلق خود و خداوند، رسیدن با زوجیت و عشق خویشتن است. کامل ترین نوع زوجیت و پاک ترین نوع عشق. رجعت انسان بسوی خداوند از این طریق صورت میگیرد و نه از طریق بر انگیخته شدن مردگان از قبور در روز قیامت. معاد جسمانی و روحی هم از این طریق میسر و امکان پذیر میگردد. تفسیر صحیح و حقیقی هفت آسمان و زمین همین است که در بالا به اختصار چهارچوب آن ترسیم شد. اگر خداوند متعال قادر است که مردگان را از قبر بر انگیزد، آیا قادر نخواهد بود که مه بانگ های متوالی را راه اندازی کند و از آن طریق عالم مادی را بی نهایت بار از نو بیافریند و هر بار سطح زندگی انسان را تکامل بخشد و اورا به سطح خود برساند ؟ آیا به صبر بیکران خداوند باور داریم ؟ قدرت و دانش مطلق او چطور؟ عشق و رحمت و حکمت بیکرانش کجا رفت ؟
امیدوارم سر مبارک خواننده گرامی را به درد نیاورده باشم.

عشق یعنی
دوست داشتن واقعی
دوست داشتن از ته قلب
علاقمند
عمیق ترین شکست قلبی
عشق یعنی جون دادن واسه کسی ک دوسش داری
نظامی:
طبایع جز کشش کاری ندارند
حکیمان
این کشش را عشق خوانند
سایت گنجور / نظامی گنجوی/ خسرو شیرین / بخش ۱۲/ سخنی چند در عشق

با پوزش،
در فرمول بالا علامات 💓 و '💓 که سمبل عشق و اجرام غیر مادی عنصر عشق، برای اقلیت جوامع بشری ( درصد قلیلی ) می توانند به صورت های مذکر - مذکر و موئنث - موئنث در آیند.
عشق به غیر عامل محرک تولید مثل می باشد. خود شیفتگی و خود پرستی را نباید با عشق به خویشتن مترادف دانست. نوزادان و کودکان به خداوند خیلی نزدیک تر اند تا عالِمین به اصطلاح بالغ و کامل. ضمننا عشق فقط مربوط به انسان نیست. عشق انسانی لازم است در مقابل عشق حیوانات به سجده بیافتد. در مورد مقولات عدالت و حقانیت هم به همین ترتیب.
...
[مشاهده متن کامل]

همان اشک است در زبان پارسی کهن
در زبان لری بختیاری ( هرس - ارس - ارش )
نوعی ازدواج در قوم لر بختیاری
وقتی دو نفر دختر و پسر در یک زمان مشخص در دو خانواده از یک فامیل متولد می شوند آنها را برای هم نشان می کنند تا بزرگ شدند با هم ازدواج کنند
...
[مشاهده متن کامل]

خودا اینونه زه یه گل شرشته ( ازدواج ناف برون )
خداوند جسم دختر و پسر را از یک خاک آفریده

علاقه شدید قلبی= )

( عشق ) به معنی محبتی که بیش از اندازه است . این لفظ بیشتر برای محبت بین زن و مرد بکار میرود. عِشْق از ریشه عَشَقَه و به معنای نوعی از گیاه گیاه که تمام سطوح کنار خود را کاملا می پوشاند و دیگر هیچی از
...
[مشاهده متن کامل]
آن باقی نمی ماند؛مثلا اگر در جلو خانه ای کاشته شود تمام سطح خانه را می پوشاند و دیگر اثری از آجر های خانه باقی نمی ماند. خب حالا دلیل نام گذاری عاشق. عاشق به این دلیل نام گذاری شده چون محبت عاشق به نسبت معشوق محبتی است که چشمان عاشق را کور می کند و او دیگر نمی تواند عیب های معشوقش را ببیند. خُبْ بکار بردن لفظ عشق به نسبت خدا یا پیغمبر خوب به نظر نمی رسه چون در واقع این لفظ آمیخته شده با هوس ولی لفظ حُبّ که مترادف اون است این مشکل رو نداره.

دل دادن به کسی😍😍
واژه یا لغت عشق که باید آنرا اِشغ نوشته اربی نیست و از عشقه ی اربی گرفته نشده وَنکه پارسی ست که در لغتنامه ی سانسکریت به شکل Asak आसक् به مانای fond of, devot to, fix or fasten to, loving devotedly آمده است. همچین در پارسی پهلوی و اوستایی به شکل ایشکا و اَشکا آمده.
آقای یاسر رحمانی یکم طولانی نشده من نمیگم بده ولی خیلی زیاده اگه کسی عاشق شده باشه به محض شنیدن کلمه عشق به فکر میره همین چیز زیادی لازم نیست
بعضی ها یعنی همه خیلی خوب این کلمه رو معنی کردن ولی یه نفر گفته دوست داشتن بینهایت خدا میتراجان اینو گفته عزیزم همه که منظورشون ازعاشق شدن عشق به خدا نیست
عشق برای همه میتونه باشه ومعنیش رو هم هرکسی به طرز متفاوتی میگه یکی براش فلسفه میبافه یکی همکه دیگه باشنیدن کلمه عشق به یاد خودش میوفته و معشوق هاش
...
[مشاهده متن کامل]

علاقه بی نهایت
در اوستا " آرمئیتی " در واژه آمیخته : سپنتا آرمئیتی به چم شیدای پاک.
عشق واژه پارسی هست که پیش از حمله ونفوذاعراب ِاشک گفته میشده اما همونطور که در برخی موارد حرف گ به ک وپ به ف تغیر کرده حرف ک هم به ق تغیر یافته
عشق طبق پژوهش استاد، دکتر محمد حیدری ملایری،
یک واژه کاملا پارسی است که اصل اوستایی آن اسک و تغییر یافته آن اِشک و معرب شده آن عشق است.
اعراب از این واژه خیلی کم استفاده می نمایند و بیشتر از واژه مترادف و اصیل آن حب و حبیب ، استفاده می کنند.
عشق با واژگان ناقص دست بشر تفسیر شدنی نیست ملیونهاجنس مخالف میبینی دوساعت بعداسمش یادت نیست کاربزیباوزشت نداره ولی یک آن باکسی روبرومیشی صاعقه ای تورو میگیره اون صاعقه هستیت رو میگیره میسوزونه تویی براتونمیمانه
...
[مشاهده متن کامل]
فکرمیکنی اون جفت مادرزادتوست فراموش که محال چ شبها باوجودمردی بحال خودگریه میکنی تاعمرداری یادش خاطره اش اولین کلامش راه رفتنش نگاهش دردبی درمانش جمالی ک اگرنداشته باشدفراموشت نخواهدشدشیرینترین آرزوت اینه کاش وقت مرگم بالاسرم بیادببینم ک برام اشک میریزه ایکاش نامم ولو سهوابزبان بیاره یک نگاهش ازبهشت افزونه اون صاعقه درگرمی تلاشت کوششت کار کردنت قدرت زانوانت بازویت میشودفکرمیکنیداینهمه بخاطرجسم یک جنس مخالف باشه نه وصدنه چون از اون زیباتربسیارن پس من تجلی جمال لایزال حق را ازپس این پرده میدانم بایدبگم دیدم قضاوت از شما

عشق یعنی تعلق خاطر دوطرفه ودلبستگی.
عشق یعنی دیوانگی
یعنی مردن برای یک نفر
یعنی وقطی می بینش قلبت محکم بزنه
یعنی وقتی دیدیش تمرکز تو از دست بدی عرق سرد روی پیشونیت بشینه
هیچ وقت مجازی عاشق نشید
چون ان عشق نیست
چون عشق یعنی فدا شدن برای او. . . . . .

عشق :
وقتی میبینی خوش حال
وقتی نمی بینی غمگین
وقتی میآید بی تاب
وقتی میرود ویران
.
.
.
.
.
.
خلاصه
عشق یعنی درد بی درمان
عشق مبهم تر از این حرفاس که با دو کلمه یا دوسطر یا حتی دو کتاب بشه وصفش کرد عشق نامحدود و نمی شه به نامحدود ها تسلط داشت.
فقط خود طرف، بقیه همه یه طرف ( yeasheqh )
عشق چیزی است که اگر توی یک مشکلی گیر کنی فقط اونو صدا میزنی چون میدونی اونه که کمکت میکنه و اون هیچ کس نیست غیر از خدا بقیش فقط یه دوست داشتن سادیه
یعنی اینکه تا سر حد مرگ دوسش داری
حاضری براش جونتم بدی
هیشکی جاشو پر نمیکنه
خیلی قشنگه. . . اینکه به یکی تعلق داری
اون تو رو مال خودش میدونه
اخر اسمت م میچسبونه
ع:علاقه
ش:شدید
ق:قلبی
دوست دارم
عشق یعنی علاقه شدید قلبی بی اختیار به هر چیز یا مخاطب خاص است.
عشق به نظر من
علاقه داشتن شدید به کسیه
عشق یعنی بدون اون نتونی نفس بکشی
عشق یعنی جونتم براش میدی
بدون هیچ منتی
عشق یعنی دوست داشتن بی منطق

عشق هیچ چیز نیست جز در مسیر یک احساس قرار گرفتن.
تهی مسیر باید دوباره به دنبال یک حس جدید بگردی و. . .
عشق به هیچ چیزی گفته نمی شود، فقط احساس میکنی که از یک چیزی خوشت میاد بخاطر بدست آوردن حس خوش آیند در آرزوی دیدن تهی مسیر هستی و غرق در زیبایی آن.

چیزی که انسان برای آن به وجود آمده وانسان عاشق را از خود بی خود میکند واژه ی عجیبعشق
دلیل زندگی
ع:عمیق ترین
ش:شکست
ق:قلبی
👍
یک نوع حس قلبی خوشایند نسبت به هر چیزی که ان قلب را به تپش و تکاپو وا دارد.
۰ ( ( خلاف دید خیلی از انسان ها این حس در خانم ها بسیار عمیق تر و احساسی تر بوده و برای ان ها وصف ناپذیر است ) ) ۰
دلتنگی دیوانگی
شناخت ، فهم و درک عشق
ذات مقدس خداوند، همه هستی را با �عشق� متجلی کرده است و عشق او، عامل وجود هر چیزی در کل عالم است.
به عبارت دیگر، اولین حرکت در خلقت، حرکتی مبتنی بر عشق است و در نظام آفرینش، همه حرکت های بعد از
...
[مشاهده متن کامل]

آن نیز همین ویژگی را دارد.
در ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
نه تنها عامل تجلی، چیزی جز عشق و رحمت خداوند نیست، آن چه به آدم معنایی متفاوت از سایر مخلوقات
بخشیده است، عشق است. او حامل امانت عشق شد؛ در حالی که آسمان و زمین از تحمل آن سر باز زدند.
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
به طور کلی �آدم � عشق را در سه مرحله تجربه می کند:
مرحله اول: در این مرحله، پس از آن که �آدم� مورد سجده قرار گرفت و متوجه شد که همه هستی به خاطر او به
وجود آمده است و حتی خود خداوند نیز به دلیل خلقت او به خود تبریک می گوید، به خود معطوف شد و به دنبال
این که پی به وجود خود برد، عاشق خویش شد. به این ترتیب، او اولین مرحله عشق را تجربه کرد و به خودشیفتگی مبتلا شد.
مرحله دوم: در حال حاضر اغلب ما تحت نام بشر در حال تجربه این مرحله هستیم. ما در این مرحله، از قابلیتی
دوگانه برخورداریم و قادریم هم عاشق خودمان باشیم و هم عاشق چیزی یا کسی غیر از خود؛ یعنی بین عشق به
خود و دیگری در نوسان هستیم تا این که بتوانیم به طور کامل این عشق را به غیر از خود معطوف کنیم و در اثر آن،
جلوه رحمانی یابیم و از خودشیفتگی رها شویم. نوزادی که در این دنیا پا به عرصه وجود می گذارد، خود شیفته
متولد م یشود. در نتیجه، همه علاقه و توجه او در رابطه با رفع نیازهایش است و حتی اگر مادرش را طلب می کند،
برای رفع گرسنگ است. البته اگر احساس گرسنگی نبود و او طالب مادر نمی شد، نمی توانست رشد کند و پس از
بلوغ، با کمال و تعالی، خود را از خودشیفتگی برهاند.
مرحله سوم: در مرحله سوم، انسان به طور کامل عشق خود را معطوف به غیر خود میکند. این مرحله که در آن،
عشق معطوف به بیرون خواهد بود، مرحله تجربه رحمانیت است.
رحمانیت = عطف کامل به بیرون = عشق کامل = عشق پخته
خورشید در بخشندگی نور، رحمانیت کامل دارد و بدون این که برایش مهم باشد به چه کسی می تابد و آیا در قبال
این تابش چیزی دریافت می کند یا نه و از او ستایش می شود یا مورد تنفر قرار می گیرد، نورافشانی می کند. درختی
که میوه و ثمر خود را ایثار می کند نیز، هرگز نمی پرسد چه کسانی می خواهند ثمره آن را تناول کنند و در عوض،
چه پاداشی به او خواهند داد. عشق پخته همین ویژگی را دارد و در تجربه آن، عطف کامل به بیرون است و از خود
دیگر خبری نیست.
از مردمک دیده بباید آموخت
دیدن همه کس را و ندیدن خود را
عشق زمینی در رسیدن به مرحله ای از عشق که تجربه رحمانیت است، نقش دارد. عشق زمینی مانند تکه پنیری
است که جلوی لانه موشی گذاشته می شود تا موش به خاطر آن تکه پنیر از لانه خود بیرون آید. آنچه انسان را از
خودشیفتگی ( که مرحله اول عشق است ) بیرون می کشد، عشق به غیر خود است. انسان به واسطه این عامل و با دور
شدن از خود، عشق خدا را می یابد. در حقیقت، عشق به دیگری عاملی می شود تا به مدد آن از خود جدا شود و به
تجربه از خود بی خود شدن و رهایی از خودشیفتگی دست یابد. ( رجوع به بحث شمس من و خدای من – دوره دو )
تا تو پیدایی خدا باشد نهان
تو نهان شو تا که حق گردد عیان
به هر حال عشق زمینی، عاملی است که در نهایت انسان را به عشق خدا می رساند:
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است عاقبت ما را بدان سر رهبر است
برای رسیدن به بالاترین درجه عشق، باید پله پله مراحلی را طی کرد که با پیمودن آن، انسان به تدریج تاب و تحمل
عشق بزرگ الهی را پیدا می کند.
این از عنایتها شمر کز کوی عشق آمد ضرر
عشق مجازی را گذر بر عشق حق است انتها
غازی به دست پور خود شمشیر چوبین می دهد
تا او در آن استا شود شمشیر گیرد در غزا
عشقی که بر انسان بود شمشیر چوبین آن بود
با عشق رحمان می شود چون آخر آید ابتلا
اگر به یک فرد مبتدی شمشیر واقعی داده شود، به طور حتم به خود و دیگران صدمه وارد خواهد کرد. بنابراین، لازم است ابتدا با شمشیری چوبین تمرین کند و پس از آن، شمشیر واقعی در دست بگیرد.
در تجربه عشق الهی و قرب و نزدیکی به او نیز آمادگی هایی لازم است. در هر مقطع از چرخه �انا الله و انا الیه
راجعون�، به نوعی این آمادگی حاصل می شود. آدم در حرکت خود در چرخه "انا الله و انا الیه راجعون" آمادگیهای
دیگری نیز کسب می کند که در پایان موجب لقاء رب می شود. در این دنیا یکی از عوامل مؤثر برای این هدف،
تجربه عشق زمینی است که به آن عشق مجازی نیز گفته می شود. در حکمت الهی مقدر است که او با تجربه این
عشق، پله ای از مدارج رحمانیت الهی را طی کند و به درک آن نایل شود.
حکمت حق در قضا و در قدر کرد ما را عاشقان همدگر
قابلیت کسب تجربه عشق، یکی از نقاط عطف طراحی انسان است؛ اما به طور عمده، انسانها عشق را نوعی اسارت
تلقی می کنند که طرفین را در جریان یک عشق زمینی درگیر می کند. در حالی که در طرح الهی، عشق عاملی برای
تجربه وحدت زمینی و رسیدن به یکتابینی است. با رسیدن عاشق به یکتابینی نمی توان نظر او را از معشوق منحرف
کرد. او در قالب عشق یکتایی می بیند و در عشق موحد می شود. توحید، درک یکتایی خداوند است که با درک
یکتایی تجلیات الهی یعنی درک تن واحده هستی و درک آدم به دست می آید. گوشه ای از درک این یکتایی در
تجربه وحدتی حاصل می شود که عشق زمینی ایجاد می کند. طراحی شگفت انگیز قابلیت این عشق در وجود انسان،
نه تنها بی دلیل نیست؛ بلکه شاهکار خلقت است. او می تواند از درس وحدتی که در این تجربه به دست می آورد، در حرکت به سوی کمال بهره برد.
آن نفس که عاشق شد، اماره نخواهد شد ( مولانا )
در این جا منظور از عشق زمینی، عشقی است که سودجویی عقل در آن وجود ندارد و عاشق، معشوق را برای منفعت
خود نمی طلبد. بسیاری از انسانها به جای بهره مندی از قابلیت عشقی که در وجود خود دارند، عشق بر پله عقل را
دنبال می کنند. می توانیم به این خواستن عقلانی که با خواستن از روی عشق به کلی متفاوت است، �دوست داشتن�
بگوییم. خواستن بر پله عشق، متضمن تأمین منافع انسان نیست و ممکن است حتی جان او را نیز به خطر اندازد. در
حقیقت، دوست داشتن با عاشق بودن به کلی متفاوت است؛ زیرا دوست داشتن بر اساس توصیه عقل است. عشق
اغلب انسانها عشق عقلانی است. در این موارد، این عقل است که پیشنهاد دوست داشتن را می دهد؛ اما با عشق
اشتباه گرفته می شود.
در واقع، در دوست داشتن های عقلانی، اگر علت تمایل و علاقه از بین برود، آن علاقه نیز متزلزل می شود و تاریخ
انقضای آن فرا می رسد. زیرا تمایلات احساسی که با منفعت طلبی عقل ایجاد می شوند، تاریخ مصرف دارند و می
توانند جایگزین پیدا کنند.
عده ای از انسانها به واسطه فعال بودن نرم افزار عقل و عدم بهره برداری از نرم افزار عشق، از قابلیت عشق ورزی
ضعیفی برخوردار هستند و گمان می کنند همه چیز را می توان با روابط منطقی حل و فصل کرد یا به نتیجه رساند.
این موضوع برای بخش احساسی و عاطفی زندگی آنها بسیار خطرناک است و به طور معمول، منجر به شکستهای
سختی می شود.
برداشت ذهنی بسیاری از همین افراد این است که عشق زمینی یک قمار است که یا در آن برنده می شویم و یا
بازنده و اگر در قمار عشق برنده نشویم، زندگی بر باد رفته، فنا می شود. حتی، عده زیادی از آنها به دلیل این ناکامی
در همان دوران جوانی دچار سرخوردگی، افسردگی، بدبینی و . . . می شوند. به طور کلی، به فلسفه عشق و هدف و
منظور از آن، به ندرت توجه شده است و از آن جا که همه عشقهای عقلانی تاریخ انقضا دارند، درصد قابل توجهی از
افراد باید در انتظار شکست و ناکامی باشند.
کاربرد نعمت الهی عشق در نظام خلقت، شکوفایی انسان است. این نعمت می تواند به او رشد و تعالی ببخشد؛ اما در
عمل، سوء برداشت از آن و عدم درک عشق بر پله عشق، می تواند منجر به پژمردگی و افسردگی و منتهی به سقوط
و سرگردانی انسان و حتی بیماری های مختلف شود. از این بدتر آن است که عده زیادی نیز با شکست در این قمار،
دست به خودکشی می زنند و به این ترتیب، یک ارزش بزرگ الهی تبدیل به ضد ارزشی بسیار پست، زشت و کریه
می شود.
همه این مشکلات به این دلیل به وجود می آید که اکثر انسا نها ( خصوصاً نسل جوان که در آغاز راه زندگی، بیشتر در
معرض این تجربه بزرگ قرار می گیرند ) درباره عشق زمینی به بینش، فهم و درک لازم نرسیده اند. بنابراین، لازم
است که منظور و فلسفه این تقدیر الهی آموزش داده شود و شفاف و آشکار گردد و شاید بهتر باشد که از همان
دوران کودکی مقدمه این آموزش آغاز شود و بینش آنان در این زمینه اصلاح گردد تا از بروز فجایع بعدی
جلوگیری به عمل آید. از جمله، لازم است که مفاهیم بنیادی پله عقل و پله عشق مورد تعلیم قرار گیرد. به هر حال
باید دانست که انکار اشکالات مطرح شده، به رفع آ نها کمکی نمی کند و آ نچه می تواند راهگشا باشد، تجهیز به
بینش صحیح درباره عشق زمینی است.

از خود بی خود شدن
یعنی دوست داشتن بی نهایت خدا
یک حالت روحی که انسان فکر میکند بهترین حالت ممکن در جهان است
نفس زندگی
نهایت ازخودگذشتگی نسبت به یک نفر
عشق ، دوست داشتن بینهایت فرد
لرزش قلب
علاقه شدید قلبی
یک رابطه ی دوستانه بین افراد. دیوانه بودن به یک نفر
ایسم ، دوستیته ، آرمیتی ، دوشَست ، سودا ، الیک ، ایلگ ، ایشک ، ( پارسی نو )
به نوعی وابستگی شدید به خصوص در مقابل جنس مخالف. به نوعی دیگر بیماری قلبی ( از نظر احساسی )
گرایش به پر کردن یک جا، عشق درباره ی فاصله و دوری و نزدیکی است و برترین مرتبه ی آن پر کردن یک فضا توسط عاشق و معشوق است
علاقه ی شدید قلبی
دیوانگی
این نام معرب شده ی واژه ی پارسی " ایشکا" می باشد. اعراب برای این معنی واژه ی "حب' را استفاده می کنند.
این واژه از اساس پارسى است و تازیان ( اربان ) آن را از واژه ایشکا Ishka ( اوستایى: عشق، تمنا - در اوستا " ایشish" : خواستن، تمنا کردن ) و یا اَشاک Ashak ( پهلوى: اَشا ، راستى ، درستى ، مهر ، محبت ) برداشته اند و عاشق و معشوق و عشاق و معاشقه و . . . ساخته اند!!!
البته خود تازیان براى این معنا از لفظ " حب" استفاده مى کنند. پس درست است که این واژه را اِشگ Eshg نوشته و بخوانیم. همتایان این واژه در پارسى مهر Mehr ، شیپ Ship ( پهلوى: بن کُنشِ شیفتن : عاشق شدن: عشق ) ، دُشارْمْDosharm ( پهلوى: مهر ، عشق ، محبت، علاقه ) ، دُشارمیهْ
Dosharmih ( پهلوى: عشق، مهر، علاقه ) ، دُشَکیهْ Doshakih ( پهلوى: عشق، علاقه، دوستى ) ، دُشِش Doshesh ( پهلوى: شرح عشق ، عاشقى - در پهلوى دُشیدن ( عاشق شدن، دوست داشتن، علاقه داشتن ) ، کامیهْ Kamih ( پهلوى: عشق، میل قلبى ) ، زُش ( پهلوى: ( دراوستا: زوش ) : عشق ، علاقه
، دوستدارى ) شیفتگىShiftegi ، والگى valegi ، شیدایى Sheydayi ، دلدادگىDeldadegi ، دوستدارىDustdari و . . .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣٨)

بپرس