عشر

/~oSr/

    ten
    tenth

مترادف ها

ten (اسم)
عشر

tithe (اسم)
عشر، ده یک، عشریه، عشر دهنده

tenth (اسم)
عشر، ده یک، عشریه

پیشنهاد کاربران

دهویه
عشر. [ ع َ ] ( ع مص ) ده یک اموال را گرفتن. ( از ناظم الاطباء ) : عشر القوم ؛ عُشر اموال آن قوم را گرفت. ( از اقرب الموارد ) . ده یک بستدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) . دهم حصه از چیزی گرفتن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . || یکی از ده گرفتن ، یا یک بر نُه زیاده نمودن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . ده بکردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) . || دهم قوم گردیدن : عشر القوم ؛ دهم آن قوم شد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . دهم شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) . || عُشَراء گردیدن ناقه. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . رجوع به عُشَراء شود. || بیست گردانیدن چیزی را، و آن نادراست. ( از منتهی الارب ) .
...
[مشاهده متن کامل]

عشر. [ ع َ ] ( ع عدد، ص ، اِ ) ده زن. ( منتهی الارب ) ( دهار ) . اسم است عدد ده را در صورتی که مضاف الیه آن مؤنث بود. ( ناظم الاطباء ) . از اعداد مفرد اصلی است که با معدود مؤنث ، بدون تاء و با معدود مذکربا تاء تأنیث بکار رود، و تمییز آن جمع و مجرور باشد : من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها ( قرآن 160/6 ) ؛ کسی که نیکی بیاورد پس او را ده چندان آن است. قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات ( قرآن 13/11 ) ؛بگو پس بیاورید ده سوره مثل آن که بربافته و دروغ باشد. و لیال عشر ( قرآن 2/89 ) ؛ سوگند به شبهای ده گانه. و واعَدْنا موسی ثلاثین لیلة و أتممناها بعشر ( قرآن 142/7 ) ؛ و وعده دادیم موسی را به سی شب و کامل کردیم آن را به ده. || دهه : عشر اول محرم. عشر اول رمضان ؛ دهه اول آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
- اصطرلاب عشر ؛ برای هر ده درجه در اصطرلاب معمول است. رجوع به اصطرلاب شود.
|| هر ده آیه از قرآن مجید. ( ناظم الاطباء ) . ده آیت قرآن مجید، که در زمان قدیم رسم قاریان این بود که شاگرد خود را هر روز ده آیت سبق میدادند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . نشان که بر سر ده آیت در قرآن کنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
برگ بنفشه بخم ، چو پشت درم زن
نرگس چون عشر در میان مجلد.
منوچهری.
نرگس میان باغ تو گویی درم زنیست
اوراق عشرهای مجلد کند همی.
منوچهری.
عشرهای مصحف مجد تو را
بیشتر باید ز گردون لاجورد.
عمادی شهریاری.
ثم یخطب خطبته الاخیرة بقراءة هؤلاء الاَّیات �یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم . . . اًلی تمام العشر�. ( سیره عمربن عبدالعزیز ص 213 ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

واژه ی عُشر در لغت به معنای یک دهم بوده و نیم عُشر در معنای نصفِ یک دهم به کار می رود. نصف یک دهم همان یک بیستم ( پنج درصد ) است. در دعاوی حقوقی، دادگاه برای اهدافی مانند اجرای حکم و یا صدور اجراییه، مبلغی تعیین می کند.
خراج
مالیات
ساو
باژ
ده یک
ده درصد
یک به ده
عاشقان را هر نفَسْ سوزیدَنیست
بر دِهِ ویران خَراج و عُشْر نیست
✏ �مولانا�
خواستن کدیه است خواهی عشر خوان خواهی خراج
زانک که گر ده نام باشد یک حقیقت را رواست
پروین اعتصامی
دهه
همان کلمه ده فارسی عشر، و در قانون مدنی ایران برای فروش مال ترکه، نیم عشر که از طرف دادگاه گرفته میشود به همین معنی است. ولی اگر عادلانه حساب کنیم، نباید گرفته شود. چون مال زور است که میگیرند
ده
سهم از مال به مقدار یک از ده سهم
دَهَک