محزون، عزادار، سوگوار، ماتمزده، غمگین کننده، پر ولع
plaintful(صفت)
عزادار، سوگوار، غمگین کننده
پیشنهاد کاربران
واژه عزادار معادل ابجد 283 تعداد حروف 6 تلفظ 'azādār نقش دستوری صفت ترکیب ( صفت فاعلی ) [عربی. فارسی] آواشناسی 'azAdAr الگوی تکیه WWS شمارگان هجا 3 منبع لغت نامه دهخدا فرهنگ فارسی عمید فرهنگ واژه های سره
شیون مادران عزادار : The Wail/loud Cry/Howling of Mournful Mothers عزاداری میشه Morning ) Mourning میشه صبح ) و عزادار میشه Mournful
ماتمی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) عزادار. سوکوار. مصیبت زده. ماتم زده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . ماتم دیده. ( آنندراج ) : تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی شبنم شده ست سوخته چون اشک ماتمی. رودکی. ... [مشاهده متن کامل]
جهان چیست ماتم سرایی درو نشسته دو سه ماتمی روبرو. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . || آنکه در محفل عزا حاضر آمده است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . || سیاه پوش. ( ناظم الاطباء ) .
معزی
عزادار: [اصطلاح مداحی ] به افرادی که به مجلس عزاداری آمده و سوگوارند، اطلاق می شود.