برهنه، طاس، عریان، کچل، بی مو، کل، بی لطف، بی ملاحت
پیشنهاد کاربران
عریان؛ دارای معرفت، معرفت در میان، معرفت نهفته در جان، معرفتی در اندرون همیان. همانند اصطلاح بابا طاهر عریان. از برونم پرده اطلس چه سود چون برون پرده عریان میزیَم. بابا طاهر عریان
ناملفوف . [ م َ ] ( ص مرکب ) بدون لفافه . در لفافه پیچیده ناشده . عریان . برهنه . آشکار.
مکشوف تن ؛ عریان. لخت. برهنه بدن : هول واقعه چنان سر و دست و پای را بی خبر گردانیده بود که مکشوف تن در آن سرما می رفتیم. ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 92 ) . و رجوع به مکشوف شود.
لیسک بر وزن لیست در منطقه نهبندان خراسان جنوبی به معنای برهنه و عریان است