عرض

/~araz/

    ordinate
    breadth
    broadness
    wideness
    width
    presentation
    exhibition
    remark
    petition
    review of an army
    accident
    form
    reputation
    honour
    abscissa
    spread
    latitude
    remark[by an inferior to a superior]

فارسی به انگلیسی

عرض ابرو
reputation, honour

عرض اندام
defiance, parade, self-assertion, foray

عرض اندام کردن
challenge, defy, mock, outface, parade, to put oneself forward

عرض اندام کردن باشجاعت
brave

عرض اندام کننده
challenger, defiant

عرض جغرافیایی
latitude, parallel

عرض حال
complaint, petition, suit

عرض حال خسارت دادن
to sue for damages

عرض خودرابردن
to damage ones requtation

عرض کردن
to say, to present, to exhibit, to submit

مترادف ها

presentation (اسم)
نمایش، بیان، عرض، تقریر، عرضه، ارائه، معرفی، تقدیم

width (اسم)
وسعت، پهنه، پهنا، عرض، عریضی، ضخامت، چیز پهن

breadth (اسم)
پهنا، عرض، وسعت نظر، عریضی

latitude (اسم)
وسعت، عرض، ازادی عمل، بی قیدی، عرض جغرافیایی

petition (اسم)
عرض، عرضه داشت، عریضه، دادخواست، عرضحال، تظلم

ordinate (اسم)
عرض، بعد قائم

پیشنهاد کاربران

عُرِضَ:
در کلام وحی دو معنا دارد: تقدیم کردن: "إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِنَاتُ الْجِیَادُ" و روی برگرداندن: "وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی" مراد از اعراض، روی برتافتن است.
عِرض. عریضه. ارث. آز وآرزو را می نمایند.
ایرشت و یورش عَرَض تاخت پرتو بر پدیده است وگوهر که جوهر باشد .
عرض= جهشن
عرض=گزرش/وجار/گزارش
عرض، درازای چیزی را نشان می دهد.
عرض از طول کوتاه تر است ولی هر دو درازا را نشان می دهند.
ابرو
واژه عرض
معادل ابجد 1070
تعداد حروف 3
تلفظ 'orz
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی] [قدیمی]
مختصات ( عَ رْ ) [ ع . ]
آواشناسی 'araz
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی
فرهنگ فارسی معین
الْعَرْض" عرضه کردن، نشان دادن، در معرض گذاشتن.
الْفَقْرُ وَ الْغِنَى بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللَّهِ سُبْحَانَهُ.
تهیدستی و توانگری واقعی، پس از عرضه شدن اعمال به پیشگاه خدای سبحان معلوم میشود.
عِرض یعنی آبرو
اصطلاح حقوقی دفاع از عِرض و ناموس یعنی دفاع از آبرو و ناموس
کلمه ( عرض ) به معنای چیزی است که بر چیز دیگری عارض شود، و زود هم از بین برود، و از همین جهت است که لذائذ دنیائی را ( عرض ) نامیده اند، چون زود از بین می رود.
شاید از آن جهت به رخسار، روی و صورت، عارض ( اسم فاعل عرض ) گویند که عرض کننده ی فرد است همچنان که یکی از معانی عرض پیدا و آشکارا گردیدن است، عرض کننده از باب شناسایی یا از باب وضعیت فرد، همچنان که از صورت فرد ویژگی هایی چون سلامتی و بیماری، شاد بودن و غمگینی و غیره مشاهده و آشکار می شود البته عده ای شاید با این صحبت مخالف باشند که عرض شد ولی این موضوع حداقل می تواند به یادسپاری آسان تر معنی کلمه ی عارض به معنای روی، صورت و گونه کمک کننده باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

در ضمن یکی از معانی کلمه عرض در باب بیان است شاید از آن جهت است که با بیان، گوینده خود را بر شنونده آشکار می کند.

نسبت جوهر و عرض مانند نسبت نور و منیر است.
عرض ~ جوهر
نور ~ منیر
شکل ظاهری هر چیز
مخالف جوهر
اعراض یعنی روی برگرداندن
اعراض جمع عرض است
عرض یعنی امورظاهری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس