عدم

/~adam/

    non-existence
    absence
    lack
    want
    hands-off
    non-
    nothingness

فارسی به انگلیسی

عدم اتحاد
disunity

عدم اثبات
disproof

عدم احتمال
improbability, unlikelihood

عدم احساس درد
analgesia

عدم استعمال
desuetude, disuse

عدم استفاده
disuse

عدم اطاعت
contumacy, disobedience, insubordination

عدم اعتماد به نفس
diffidence

عدم امکان
impossibility

عدم انسجام
discursiveness, excursiveness, incoherence

عدم انطباق کانونی
aberration

عدم بصیرت
imperceptiveness

عدم بلوغ
immaturity, minority

عدم پذیرش
denial

عدم پرداخت بدهی
default

عدم تایید
disapprobation

عدم تحرک
immobility, immobilization, slumber

عدم تداوم
discontinuance, discontinuity

عدم تشابه
diversity, unlikelihood

عدم تعادل
imbalance, inequality

مترادف ها

loss (اسم)
گمراهی، ضلالت، عدم، فقدان، خسارت، زیان، ضرر، خدشه، خسران، مرگ، اتلاف، باخت، خسار

absence (اسم)
عدم، فقدان، غیاب، غیبت، نبودن، حالت غیاب

lack (اسم)
عدم، فقدان، نبودن، کسری، احتیاج

deficiency (اسم)
عدم، عیب، نقص، قصور، کمبود، کسر، کاستی، نکته ضعف، ناکارایی، کمی

shortage (اسم)
عدم، کسری، کمبود

naught (اسم)
عدم، نابودی، هیچ، صفر، نیستی

nullity (اسم)
عدم، پوچی، صفر، بطلان، بی اعتباری، نیستی

inexistence (اسم)
عدم، نابودی، فنا، نیستی، معدومی، اتکاء ذاتی

want (اسم)
عدم، فقدان، خواست، نیاز، نقصان، نداری، حاجت

inexistency (اسم)
عدم، نابودی، نیستی، معدومی، اتکاء ذاتی

nihility (اسم)
عدم، پوچی، هیچی

non-availability (اسم)
عدم

nonentity (اسم)
عدم، چیز غیر موجود، چیز وهمی و خیالی

un- (پیشوند)
غیر، عدم، نه، لا، نا

پیشنهاد کاربران

از دم اَدم؛ازدهان، اَدهان از دم واز دهان:عدم.
سلیم
عدم: نداشتن، مانند عدم کنترل یعنی نداشتن کنترل یا نداشتن مهار کردن.
عدم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
ناژیت nāžit ( سغدی: nā - āžit )
نیستی nisti ( دری )
جلوتر از زمان خود زندگی کردن؛ از حال وگذشته به مراتب سختراست!
إنگار در عدم محبوس شدی.
over ride, is living in void.
عدم: نبودن و نداشتن
nonentity
عدم به معنی نبود
با اضافه کردن نا به واژه موردنظر برابر فارسی به دست می آید.
عدم یکتایی - > نایکتایی
نداشتن چیزی یا نبودن چیزی در مقابل بودن و داشتن قرار دارد عدم وجود یا نیست بودن چیزی
‏اَنَست = معدوم
اَنَستی، اَنَستا = عدم
بن مایه: فرهنگ کوچک پهلوی، مکنزی
‎#پارسی دوست
فنا . . . نیستی . . . . . مرگ . . .
واژه ای تازی است و به تنهایی چم نبود و نیستی می دهد . ولی در کنار واژه دیگر نبودن ، نشدن ، نتوانستن و دیگر ، چم انجام نشدن آن واژه را می دهد .
نیستی مثل:عدم توجه=بی توجهی ، بدون توجه.
Non.
عدم یعنی آنچه که هرگز خلق نشده و نخواهد. آنچه که محال الوجود است چه به صورت خلق و یا خالق
نیستی
واژه ی �عدم� از ریشه ی عربی به آرش نیستی است. آن را نمی توان با واژه ای دیگر درآمیخت و بکار برد. بدترین نمونه ی کاربرد نادرست آن، �عدم وجود� است که اگر به پارسی برگردانده شود، چیزی بی هیچ آرش از آب در می آید: �نیستیِ هستی� که بجای آن در بسیاری جاها می توان به آسودگی واژه ی �نبود� را بکار برد و در موردهای دیگر نیز می توان از واژه های دیگر سود برد که کاربرد آن ها بسیار ساده تر و زیباتر نیز هست.
...
[مشاهده متن کامل]

برگرفته از پی نوشت یادداشتی در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر ۳۱ امرداد ماه ۱۳۹۳
https://www. behzadbozorgmehr. com/2014/08/blog - post_437. html

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم کخ آسودگی ما عدم ماست
نیستی و نابودی وجود نداشتن
غیر حقیقی، فاقد حقیقت.
در اشعار اورده شده برای مثال کار بررد لطفا این بیت ازدیوان شمس بگذارید متشکر
نیستی. نابودی
نیستی ناپیدا

عدم
�سبحان االله عما یصفون� ما را به درک خداوندی می رساند که هیچ صفت و هیچ نامی ندارد ( خدای حقیقی یا جهان هیچ قطبی ) که عرفا به آن عدم می گویند و این عدم ، به معنی عدم درک ما از اوست و حتی خود واژه عدم و یا هیچ قطبی هم اشتباه است.
...
[مشاهده متن کامل]

خدایی که نه دارای نامی است و نه دارای صفتی . . .
تو را آنچنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر فهم خویش هر کسی کند ادراک
این عدم به معنای نیستی نیست ، یا منظور از این هیچ، هیچ نیست ، بلکه منظور این است که هیچ تعریفی از آن
نداریم و نمی توانیم انجام دهیم . و بالعکس منظور از این هیچ، همه چیز است . منظور از این عدم، نیستی یا خلاء
نیست ، بلکه منظور همه چیز می باشد ، اما همانطور که گفته شد حتی نمی توان گفت همه چیز و حتی نمی توان گفت
خلاء .
از دیدگاه عرفان کیهانی هست شامل دو بخش می باشد :
- هست قابل تعریف ( وجود ) ( هستی )
- هست غیر قابل تعریف ( عدم ) ( جهان هیچ قطبی )
از این جهت که درک ذات مقدس خداوند ممکن نیست و ذات الهی فراتر از تعریف و توصیف بشری است، نمی
توان گفت که هستی و وجودی دارد که ما می توانیم آن را بشناسیم؛ اما از آن جهت که تجلیات او وجود دارند و
وجود آن ها سایه ای از اوست، تاکید می شود که او هست و وجود دارد. بنابراین، ذات مقدس خداوند، وجود دارد؛
اما بودن او با بودنی که انسان می شناسد، به کلی متفاوت است.
پس برای اشاره به او می توان به طور قراردادی از واژه های �عدم � و �هیچ قطبی � استفاده کرد که تا حد ممکن، هیچ
صفتی را تداعی نکند. به این ترتیب، منظور از هیچ قطبی، هستی است که نام و نشان ندارد و قابل ادراک
و تعریف نیست.
سپاس آن عدمی را که هست ما بربود
ز عشق آن عدم آمد جهان جان به وجود
به هر کجا عدم آید وجود کم گردد
زهی عدم که چو آمد از او وجود افزود
� مولانا �
هست غیر قابل تعریف، ذات خداوند است که قابل درک و توصیف نیست و هست قابل تعریف، منظور جهان تک
قطبی و جهانهای پایین تر است ( رجوع به دوره هشت ) .
در هستی، جهان های زیادی وجود دارد که هر کدام از آن ها از دیگری متجلی شده است و خود آن نیز جهان
دیگری را متجلی کرده است.

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس