عبور کردن


    pass
    run
    traverse
    negotiate
    to pass or cross

فارسی به انگلیسی

عبور کردن به سختی
thread

عبور کردن به سرعت
rush

عبور کردن به سرعت و اسانی
flit

مترادف ها

pass (فعل)
قبول کردن، قبول شدن، تصویب کردن، رخ دادن، گذراندن، اجتناب کردن، رد کردن، سپری شدن، گذشتن، رد شدن، سرامدن، عبور کردن، تمام شدن، سبقت گرفتن از، مرور کردن، عقب گذاشتن، پاس دادن، تصویب شدن، رایج شدن، وفات کردن

cross (فعل)
قطع کردن، کج خلقی کردن، گذشتن، تقاطع کردن، عبور کردن، قلم کشیدن بروی، روبرو شدن، دورگه کردن، تلاقی کردن، پیوند زدن

traverse (فعل)
قطع کردن، طی کردن، عبور کردن، گذشتن از، پیمودن

go through (فعل)
طی کردن، عبور کردن

go across (فعل)
عبور کردن

transit (فعل)
عبور کردن

پیشنهاد کاربران

گذار ساختن ؛ گذشتن :
بفرمود تا مرد کشتی شمار
بسازد بکشتی ز دریا گذار.
فردوسی.
Pass
traverse
گزاره کردن. [ گ ُ رَ / رِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گذشتن. عبور کردن :
سنان چه باید برنیزه ای کنی کز پیل
همی گزاره کند تیرهای بی پیکان.
فرخی.
گزاره کرد سپه را به ده دوازده رود
به مرکبان بیابان نورد کوه گزار.
...
[مشاهده متن کامل]

فرخی.
چو ماه دلشده با آفتاب روشن روی
گزاره کرد بدین رو همی دو روز و دو شب.
فرخی.

پشت سر گذاشتن
درگذشتن
cross
گذشتن، عبور کردن، لحظه ای نمایان شدن و دوباره رفتن
A doubtful look crossed his face
نگاهی شبهه ناک از چهره اش گذشت ( تو صورتش اومد و رفت )
weave
از لابلای جمعیت ( یا ترافیک و غیره ) عبور کردن
Pass or cross
Cross

بپرس