عامل

/~Amel/

    agent
    factor
    enforcer
    instrumentality
    intermediary
    element
    consideration
    dealer
    ingredient
    ment _
    monger
    operator
    responsible
    ure _
    active
    skilled
    managing
    executive

فارسی به انگلیسی

عامل ارهاش
rhesus factor

عامل اساسی
pillar, kingpin

عامل اسباب کشی
mover

عامل اصلی
essential

عامل انجام
inducer

عامل اکسید کننده
oxidant

عامل بازدارنده
disincentive

عامل پایان دهنده
clincher

عامل پرتقالی رنگ
agent orange

عامل پیشرفت
nutriment

عامل تحرک
wheel

عامل تحریک
irritation

عامل تر کننده
wetting agent

عامل ترس
terror

عامل تعیین کننده
determinant, determinative

عامل جانبخش
blood

عامل جرم
perpetrator

عامل حزن
cloud

عامل حیاتی
essential, lifeblood

عامل خنده اور
comic

مترادف ها

operative (اسم)
عامل، کارگر، عمل کننده

agent (اسم)
عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار

factor (اسم)
عامل، نماینده، ضریب، عامل مشترک، فاکتور، حق العمل کار، عامل محافظت در برابر نور آفتاب

operator (اسم)
عامل، متصدی، ماشین چی، ماشین کار، عمل کننده، اپراتور، گرداننده، تلفن چی

doer (اسم)
عامل، نماینده، کننده

assignee (اسم)
عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته

procurator (اسم)
عامل، وکیل، گماشته، نایب، ناظر هزینه

spy (اسم)
عامل، جاسوس

propellant (اسم)
عامل، انگیزه، نیروی محرکه

operant (اسم)
عامل، فعالیت کننده

propellent (اسم)
عامل، انگیزه

acting (صفت)
عامل، فعال، جدی، کفالت کننده، کنشی، فاعل، قابل اعمال

پیشنهاد کاربران

عامل: کارگر وجمع آن عمال
عامل کسی که کار مخصوصی که به عهده او گذاشته شده را انجام میدهد.
عامل: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سغدی اَرکار arkār است.
کارَند=عامل
کارَندِگان: عاملان
عامِل: ١. پدیدآورنده، سازنده؛ مایه، زمینەساز؛ انجامگر؛ فراهمگر، فرآور ٢. کارگذار ٣. کنشگر، کنشور ۴. کارگر، باربر ۵. گماشته، مزدور، آدم
واژه عامل
معادل ابجد 141
تعداد حروف 4
تلفظ 'āmel
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی، جمع: عُمّال و عَمَله]
مختصات ( مِ ) [ ع . ]
آواشناسی 'Amel
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
لغت نامه دهخدا
زمینەساز
نگرش شما و اندرز به پذیرش واژگان تازی کار تنبل ها و . . . . . است نگرشت را برای خودت نگهدار!!!
واژگان تازی جا افتاده است هرگز چنین نیست و جا نخواهد افتاد . . هرگز
🇮🇷 واژه ی برنهاده: کاروَند 🇮🇷
کننده ی کار
ما باید قبول کنیم، برخی واژگان هرچند ریشه غیرفارسی دارند، ولی به قدری در زبان فارسی رایج شده اند که بخشی از زبان فارسی شده اند. اصرار بر جایگزینی گاهی اوقات بیهوده است. برخی معادل ها واقعا نامانوس و عجیب
...
[مشاهده متن کامل]
و غریب است. مثلا برخی اینجا نوشتند بجای عامل از ( شوند ) استفاده شود! یا مثلا نوشته اند بجای جمله ( چندین عامل موثر است ) می توان چنین گفت ( چندین پویه هنایش برانگیز است ) واقعا اگر مخاطب یک متن، این جایگزین ها را در کتابی بخواند زحمتش برای فهم خیلی بیشتر میشود، در حالی که اگر همان واژه عربی را می شنید فهمش خیلی آسان تر بود.

پیش کار= عامل= کارگذار، کاردار، آثرگذار، آفریننده، کُن گَر، پویه، بانی، کاریدن،
کاره، نخش پرداز، کاروند، انجام گر، سازگر، انجامنده، انگیزاننده، کارکُن، کارگزار،
کنش گر، کننده گماشته، کننده، کُنه، کُنیدن
...
[مشاهده متن کامل]

برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
نویسنده: # امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی
# آسانیک گری
# asanism
# asaniqism
راهنمای بهره برداری و اسفایده.
ساختار نوشته شدن برابری واژه ها :
اسل= ساختگی= اسل های دیگر

تاثیر گذار، فاعل ، مسبب
چیزی که باعث چیز دیگری می شود . بهترین و ساده ترین تعریف👍
سازوکار
استفاده از کلمه con​trib​u​tor در جای مناسب، میتونه متن تان را زیباتر کنه مثلا
One of the con​trib​u​tors to . . . . is
علت، دلیل، انگیزه
شَوَند ( در برخی باره ها )
نمونه:
هم اکنون ستیزابزار گرم، شَوَندِ ( عامل ) برجسته ی ( اصلی ) مرگ هنسان ( افراد ) زیر ۱۹ سال در �ایالات متحد� است.
پدیدآورنده / آفریننده ( در برخی باره ها )
نمونه:
�کاخ سپید� [بخوان: کاخ روسیاه!] در شش هفته ی گذشته با پافشاری بر فراواژه ی ( �عبارت� ) �افزایش بهای پوتین� برای واکاوی ( تشریح ) بهای سرسام آور [سوخت] در پمپ ها، کوشیده بود تا کنش رزمی ( عملیات نظامی ) روسیه در اوکراین را پدیدآورنده ی ( عامل ) “آماس اختسادی� در شش هفته گذشته بشمار آوَرَد.
...
[مشاهده متن کامل]

برگرفته از یادداشتی در دست کار

کُنگَر = عامل.
کنگران = عاملان.
موجب
سبب
علت
ناظر
مباشر. کارگزار. ( ناظم الاطباء ) . آنکه انجام کاری را بر عهده گیرد. وکیل :
باده چندانی که در میخانه می گوید سخن
ناز دستور است و ناظر چشم و ابرو حاجب است.
مخلص کاشی ( از آنندراج ) .
اچزائ
به جای واژه <<عامل>> می توان از واژه <<پویه>> بهره برد. برای نمونه، هنگامیکه کسی می گوید: چندین عامل موثر است. می توان به جای این گزاره چنین گفت:چندین پویه هنایش برانگیز است.
موئثر
scapegoat
عامل، باعث و بانی
e. g. jews were made a scapegoat for all of germany's misfortunes
یهودیان را عامل همه ی بدبختی های آلمان شمردند.
عامل = کننده، کاره، کارگزار، کاردار، کنش گر، کارکن
ریشه: عمل = کار
عامل به معنی عامل یا شخص تاثیر گذار ( عوامل، عاملین، عاملان ) = کاره، کاره ها ( که در زبان مردم هم داریم: من که کاره ای نیستم، تو چی کاره ای مگه؟ و. . . ) - کنش مند، دست اندرکار
...
[مشاهده متن کامل]

عامل به معنی چیز تاثیر گذار یا جزء یا فاکتور مهم ( عوامل ) = کنش گر

کارگر
عامل
برای برگردان واژه های اربی به پارسی باید به نازُک مینه - ها ( معانی ظریف ) نیک بنگریم :
عامل : نام کننده از عَمَلَ = کاره از کارواژه ی کاریدن
فاعل : نام کننده از فَعَلَ = کُنه از کار واژه ی کُنیدن
صانع : نام کننده از صَنَعَ = سازه از کار واژه ی سازیدن

بن مایه
تاثیرگذار منشا اثر
بیکار
کننده
مسبب
نخش پرداز
کاروند

کارکن
در ریاضی: شمارنده
انجامگر، انجامنده
باعث علت
فاکتور
کنش گر
Factor
سازگر = [فاکتور ( لاتین ، ساختن ) ]
سازگر های همبودین = عوامل اجتماعی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٣)

بپرس