عاقل

/~Aqel/

    wise
    intelligent
    judcious
    rational
    sage
    lucid
    clearheaded
    judicious
    reasonable
    right
    ripe
    stable
    thinking
    understanding
    well-balanced
    wise man

فارسی به انگلیسی

عاقل در امور دنیا
worldly-wise

عاقل نما
wise guy, wiseacre

عاقل کردن
sober

مترادف ها

sage (اسم)
عاقل، مریم گلی، حکیم، سلوی

sapient (اسم)
عاقل، دانشمند

witan (اسم)
عاقل

sapiential (صفت)
عاقل

wise (صفت)
فکور، معقول، دانا، عاقل، با خرد، پر مایه، عارف، خردمند، فرزانه

sage (صفت)
فکور، دانا، عاقل، بصیر، بافراست

sober (صفت)
هوشیار، سنگین، عاقل، بهوش، متین، موقر، میانه رو

witty (صفت)
شوخ، عاقل، ظریف، کنایه دار، بذله گو، لطیفه گو، لطیفه دار

gash (صفت)
زشت، زیرک، عاقل، خوش لباس، بد منظر

canny (صفت)
زیرک، عاقل، دارای عقل معاش

oracular (صفت)
عاقل، الهامی، غیبی، وابسته به غیب گویی، وابسته به وحی

پیشنهاد کاربران

واژه عاقل
معادل ابجد 201
تعداد حروف 4
تلفظ 'āqel
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی]
مختصات ( ق ) [ ع . ] ( ص . )
آواشناسی 'Aqel
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
🇮🇷 همتای پارسی: خردمند 🇮🇷
پارسی ان بخرد است خرد بخرد عقل عاقل
همچنین عاقل یکی از دهات شهرستان ♦️هشترود ( سراسکند ) در استان آذربایجان شرقی می باشد که نزدیک اتوبان میانه به میاندوآب واقع شده است وهم چنین فاصله این روستا به اتوبان تبریز به تهران نزدیک سه یا چهار کیلو متر می باشد
🎈 این روستا در زبان محلی و اطراف آن به صورت عاغیل تلفظ می شود
بسیار دانا، در کردی کرمانچ هم می گویند زور زان که از دو بخش “زور” به معنی بسیار ، خیلی و “زان “که همان دان می باشدساخته شده است
صاحب عقل ؛ دانا. عاقل. خردمند.
اهل خرد. [ اَ ل ِ خ ِ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خردمند. باخرد. عاقل :
کجا عقل یا شرع فتوی دهد
که اهل خرد دین به دنیی دهد.
سعدی.
بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان بزشتی برد.
( گلستان ) .
بیدارمغز. [ م َ ] ( ص مرکب ) کنایه از مردم عاقل و هوشیار و خبردار باشد. ( برهان ) . عاقل . هوشیار. خبردار و با بصیرت . ( ناظم الاطباء ) . خبیر. بیداردل . بیدارخاطر و بیدارهوش . ( آنندراج ) . بیدارهوش . ( مجموعه ٔ مترادفات ) . کنایه از مردم عاقل و هوشیار. ( انجمن آرا ) . زیرک و هوشیار. ( شرفنامه ٔ منیری ) :
...
[مشاهده متن کامل]

کنون ای سخنگوی بیدارمغز
یکی داستانی بیارای نغز.
فردوسی .
که بیداردل بود و بیدارمغز
زبان چرب و شایسته ٔ کارنغز.
فردوسی .
نشستند بیدارمغزان روم
بمهر فلک نرم گردن چو موم .
نظامی .
برآنگونه کز چند بیدارمغز
شنیدم درین شیوه گفتار نغز.
نظامی .
چو بیهوش بود او بیک راه نغز
دد و دام را کرد بیدارمغز.
نظامی .

صاحب تمیز. [ ح ِ ت َ ] ( ص مرکب ) خردمند. باشعور. عاقل :
دیوانه میکند دل صاحب تمیز را
هر گه که التفات پری وار میکند.
سعدی.
sober
هشیار
این واژه عربی و اسم فاعل عقل است و پارسی آن اینهاست:
خردمند ( پارسی دری )
ژیتاک، ژیتار ( ژیت از سنسکریت: چیتَ= عقل + پسوند فاعلی «اک، ار» )
سِپاناک، سِپانار ( سُپان از اوستایی: سْپانَ= عقل + «اک، ار» )
...
[مشاهده متن کامل]

مَنیشاک، مَنیشار ( مَنیشا: سنسکریت + پسوند «اک، ار» )
ویوناک vyunãk ، ویونار vyunãr ( ویون از سنسکریت: وَیونَ= عقل + «اک، ار» )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس