عازم شدن


    go
    head

فارسی به انگلیسی

عازم شدن از جایی
depart

مترادف ها

leave (فعل)
رها کردن، ترک کردن، گذاشتن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، متارکه کردن

pull out (فعل)
ترک کردن، عازم شدن، بیرون آمدن

repair (فعل)
جبران کردن، عازم شدن، مرمت کردن، تعمیر کردن، دوباره دایر کردن

depart (فعل)
حرکت کردن، عازم شدن، رخت بر بستن، راهی شدن، روانه شدن، عزیمت کردن

be off (فعل)
عازم شدن

set off (فعل)
عازم شدن، متوجه شدن

set forth (فعل)
عازم شدن

shove off (فعل)
عازم شدن

set forward (فعل)
عازم شدن

start out (فعل)
عازم شدن

پیشنهاد کاربران

Set out
اندرکشیدن
حرکت کردن. رفتن :
و از آنجا سوی پارس اندرکشید
که در پارس بد گنجها را کلید.
فردوسی.
بسوی حصار دژ اندرکشید
بیابان بیره سپه گسترید.
فردوسی.
فریدون کمر بست و اندرکشید
...
[مشاهده متن کامل]

نکرد آن سخن را بدیشان پدید.
فردوسی.
بفرمود تا لشکری برکشید
گرازان سوی خاور اندرکشید.
فردوسی.

ride
drive
walk

بپرس