عارضی

/~Arezi/

    accidental
    adventitious
    non-essential

مترادف ها

accidental (صفت)
تصادفی، اتفاقی، عرضی، غیر مترقبه، عارضی، غیر اساسی، پیشامدی

casual (صفت)
تصادفی، اتفاقی، عارضی، غیر جدی

incidental (صفت)
عارضی، ضمنی

adventitious (صفت)
عارضی، اکتسابی، الحاقی، غیر موروثی

essential (صفت)
اصلی، عارضی، واقعی، فرض، ذاتی، اساسی، ضروری، عمده، واجب، لاینفک، بسیار لازم، اساسی ذاتی، جبلی

not substantial (صفت)
عارضی

پیشنهاد کاربران

دریافتی
چیزی که از خودش نباشد و از دیگری گرفته باشد . مثلاً میگن نور ماه عارضی است ، یعنی نور ماه از خودش نیست و از دیگری ( خورشید ) گرفته است.
Extrinsic
/ɪkˈstrɪnsɪk, ɛkˈstrɪnsɪk/
adjective
adjective: extrinsic
As opposed to intrinsic
1.
not part of the essential nature of someone or something; coming or operating from outside.
...
[مشاهده متن کامل]

"a complex interplay of extrinsic and intrinsic factors"
synonyms: external, extraneous, exterior, outside, outward, alien, foreign, adventitious, superficial, surface
"the animal population is influenced by extrinsic factors like food supply and predation"

بپرس