complain, litigate, prosecute, sue, to go to law, to lodge a complaint in the court
عارض شدن به دادگاه
lodge
عارض شدن به مراجع صالحه
lodge
مترادف ها
plaintiff(اسم)
مدعی، شاکی، خواهان، عارض
complainant(اسم)
مدعی، شاکی، خواهان، عارض
cheeks(اسم)
عارض
پیشنهاد کاربران
عارض: این واژه امروزه در زبان فارسی به معنی چهره به کار نمی رود و به معنی پیشامد است و با فعل شدن به کار می رود. همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پرماد parmād ( سنسکریت: parmāda )
عارض: ( در زبان عربی ) ابرسایه افکن ( لغتنامه دهخدا )
سلیم عارض: روی دادن
شاید از آن جهت به رخسار، روی و صورت، عارض ( اسم فاعل عرض ) گویند که عرض کننده ی فرد است ( چنان که یکی از معانی عرض پیدا و آشکارا گردیدن است ) از باب شناسایی یا از باب وضعیت فرد، همچنان که از صورت فرد ویژگی هایی چون سلامتی و بیماری، شاد بودن و غمگینی و غیره مشاهده و آشکار می شود البته عده ای شاید با این صحبت مخالف باشند که عرض شد ولی این موضوع حداقل می تواند به یادسپاری آسان تر معنی کلمه ی عارض به معنای روی، صورت و گونه کمک کننده باشد. ... [مشاهده متن کامل]
در ضمن یکی از معانی کلمه عرض در باب بیان مطلب است شاید از آن جهت است که با بیان، گوینده خود را بر شنونده آشکار می کند.