عاجز شدن


    to be disabled or crippled
    to be brought to bay
    to be renderedunable

پیشنهاد کاربران

از کمر افتادن ؛ کنایه از ناتوان شدن. عاجز شدن. شکسته گردیدن :
هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست
کانکه از غم او کوه گرفت از کمر افتاد.
سعدی.
درمانده شدن

بپرس