to be disabled or crippled, to be brought to bay, to be renderedunable
عاجز کردن
beleaguer, disable, frustrate, bay, to harass, to disable, to confound or confute, to aruge down
مترادف ها
cripple(اسم)
عاجز، لنگ، چلاق، زمین گیر
cripple(صفت)
معیوب، عاجز
blind(صفت)
تاریک، کور، نابینا، بی بصیرت، عاجز، غیر خوانایی، نا پیدا، هر چیزی که مانع عبور نور شود
weak(صفت)
ضعیف، لاغر، ناتوان، سست، کمرو، عاجز، کم زور، بی حال، چیز ابکی، کم دوام، کم بنیه
feeble(صفت)
ضعیف، ناتوان، سست، عاجز، نحیف، کم زور
unable(صفت)
ناتوان، عاجز
incapable(صفت)
ناتوان، عاجز، بی مهارت، بی عرضه، نفهم، محجور، نا قابل
پیشنهاد کاربران
ستوه
ناتوان
ناتوانی در انجام یا عدم انجام کاری که از روی وسوسه. لذت. واجبار باشد
نمی توانیم باکله خراب کارانجام دهیم
ناتوان ضعیف سست درمانده شدن
معنی عاجز میشه ناتوان 🤗🤗
عاجزیعنی یعنی انجام دادن کاری علارقمه میل باتنی عاجزبهدکسی گفته میشودکه دربرابرافکار احساسات خودودیگران ناتوان باشد
عاجز یعنی در مقابل چیزی که قدرت ندارم
عجز: به معنی ناتوان
پاتال
ضعیف و ناتوان
جمع عاجز=عجزه
عاجز : بیچاره ، بی حال ، خسته ، درمانده ، ضعیف
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو - کنون ( عاجز ) فرو ماندم رهی دیگر نمیدانم ( عطار ) کنون ( خسته ) فرو ماندم ره دیگر نمیدانم کنون ( درمانده ) در ماندم ره دیگر نمیدانم
عاجز : ناتوان بی حال ناچار مخالف : قادر توانا نیرومند