ظالم

/zAlem/

    atrocious
    oppressor
    tyrant
    cruel
    barbarian
    atrociousness
    barbaric
    barbarous
    fell
    ferocious
    heavy-handed
    inclemency
    inclement
    inhuman
    iniquitous
    merciless
    oppressive
    pitiless
    remorseless
    savage
    truculent
    tyrannical
    unfeeling
    unmerciful
    unsparing
    top dog

فارسی به انگلیسی

ظالم کش
tyrannicide

مترادف ها

tyrant (اسم)
غاصب، ستمگر، ظالم، جبار، حاکم ستمگر یا مستبد، سلطان ظالم

oppressor (اسم)
غاصب، ستمگر، ظالم، ستمکار

despot (اسم)
ستمگر، حاکم مطلق، سلطان مستبد، ظالم

represser (اسم)
ستمگر، ظالم، مانع شونده

incubus (اسم)
ظالم، کابوس، بختک

unsparing (صفت)
سخت، ظالم، بی دریغ، اسراف کننده

ruthless (صفت)
ظالم

remorseless (صفت)
ظالم

wroth (صفت)
خشمگین، براشفته، ظالم، غضبناک

grim (صفت)
سخت، ترسناک، شوم، عبوس، ظالمانه، ظالم

cruel (صفت)
بی رحم، ستمگر، بی عاطفه، ظالمانه، ظالم، بیدادگر، ستمکار

oppressive (صفت)
ستمگر، غم افزا، ظالم، ستمکار، متعدی، ستم پیشه، ناراحت کننده

unjust (صفت)
ستمگر، ناصحیح، ظالم، ستمکار، ناروا، غیر منصفانه، غیر عادلانه، بی انصاف، بی عدالت

پیشنهاد کاربران

ستمکار، آزارا، ستمگر از برابر های این واژه هستند.
واژه های یکم و سوم از پسوند های کنشگر ( =فاعل ) "کار" و "گر" بهره برده اند.
واژه آزارا از کارواژه آزردن/آزاردن می آید و دارای پسوند "ا" که پسوندی کنشگر است همانند "نده، کار، گر، پیشه".
...
[مشاهده متن کامل]

می توان آزارا را برای واژگان تازی/عربی "اذیت کننده، عذاب دهنده" نیز گرفت.
بدرود!

سنگدل
ظلم کیش. [ ظُ ] ( ص مرکب ) ستم پیشه :
ز رای روشن و تدبیر ملک پرور اوست
که دادکیشان بیشند وظلم کیشان کم.
سوزنی.
جائر
پسر عموی من خیلی ظالمه با داداشم
کسی که به ۵ حواس اسیب میزند ، حال میتوان نسبت به خود هم ظالم بود
ضایع کننده
ستمکار . . . . . .
ستمگاره. [ س ِ ت َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) ظالم. ستمکاره. ستمکار :
چو شاهان بکینه کشی خیر خیر
از این دو ستمگاره اندازه گیر.
فردوسی.
که ایدون ببالین شیر آمدی
ستمگاره مرد دلیر آمدی.
فردوسی.
...
[مشاهده متن کامل]

دگر آنکه گفتا ستمگاره کیست
بریده دل از شرم و بیچاره کیست.
فردوسی.
چو کژّی کند مرد بیچاره خوان
چو بی شرمی آرد ستمگاره خوان.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2558 ) .
کام روا باد و نرم گشته مر او را
چرخ ستمگاره و زمانه ٔوارون.
فرخی.
هرگز چنین گروه نزاید نیز
این گنده پیر دهر ستمگاره.
ناصرخسرو.
ستم را ز خود دور دارم بهش
ستمکش نوازم ستمگاره کش.
نظامی.
غم آلود یوسف بکنجی نشست
بسر بر ز نفس ستمگاره دست.
سعدی ( بوستان ) .
رجوع به ستمکاره شود.

ستم ران. [ س ِ ت َ ] ( نف مرکب ) ستم کننده :
شاه جهان مهدی ظفر یعنی شبان دادگر
ایام دجال دگر گرگ ستم ران پرورد.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 468 ) .
جورپیشه
کسی که بدی کرده
دست انداز
انسان با رعایت نکردن حق کسی ظالم بر او می گردد.
ظلم پیشه
بیدادگر، بی رحم، جابر، جبار، جفاپیشه، جفاکار، ستمکار، ستمگر، سخت دل، سرپنجه، سفاک، شریر، شقی، متعدی، مردم آزار
ظالم: کسی که حق و یا حقیقتی را بداند ولی آن را بپوشاند، در عین حال که به آن عالم است و خلاف آن را به سبب ستم کردن عمل می کند.
در واقع ظالم به معنی عمل کردن به چیزی بر خلاف حقیقت آن چیز به صورت آگاهانه است و مقصود او تباهی آن است.
ظالم کسی که تمام حقوق انسانی را از شما صلب کند.
شقاوت پیشه
بی دادگر
ستمکار
جورانگر
ستمگر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس