طلوع کردن


    rise
    to rise

مترادف ها

rise (فعل)
طلوع کردن، خاستن، طالع شدن، برخاستن، بلند شدن، برامدن، بالا رفتن، صعود کردن، ترقی کردن، ناشی شدن از، طغیان کردن، بالا آمدن، از خواب برخاستن، سربالا رفتن

appear (فعل)
ظاهر شدن، پدیدار شدن، طلوع کردن، خاستن، سر زدن، طالع شدن

arise (فعل)
طلوع کردن، برخاستن، رخ دادن، بلند شدن، برامدن، قیام کردن

bloom (فعل)
طلوع کردن، شکوفه کردن، بکمال و زیبایی رسیدن

پیشنهاد کاربران

آفتاب برزدن ؛ طلوع کردن. طالع شدن. دمیدن :
گاه سحر بود کنون سخت زود
برزند از مغرب تیغ آفتاب.
ناصرخسرو.
( آفتاب زدن ) ( مصدر ) طلوع کردن آفتاب .
خورشید دمیدن . [ خوَرْ / خُرْ دَ دَ ] ( مص مرکب ) طلوع آفتاب . برآمدن آفتاب . ( از آنندراج ) : گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمیدگفت با اینهمه از سابقه نومید مشو. حافظ ( از آنندراج ) .
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن :
چو خورشید شمشیر رخشان کشید
شب تیره را گشت سر ناپدید.
فردوسی.
آسیدن.

بپرس