مطلع، سفیده، طلوع خورشید، طلوع افتاب، مشرق
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
خورآمد،
برآمدِ خورشید
برآمدِ خورشید
هزاران دانشمند نمیتوانند جلوی طلوع خورشید رو بگیرند؛
أمّا یه أحمق توانست.
أمّا یه أحمق توانست.
ضوی
( آفتاب زدن ) ( مصدر ) طلوع کردن آفتاب .
خنده ٔ آفتاب . [ خ َ دَ / دِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از طلوع خورشید : خنده ٔ آفتاب صبح آرای . حسین ثنائی ( از آنندراج ) .
خورشید دمیدن . [ خوَرْ / خُرْ دَ دَ ] ( مص مرکب ) طلوع آفتاب . برآمدن آفتاب . ( از آنندراج ) : گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمیدگفت با اینهمه از سابقه نومید مشو. حافظ ( از آنندراج ) .
شمشیر کشیدن خورشید ؛ کنایه از سر زدن خورشید. طلوع آن :
چو خورشید شمشیر رخشان کشید
شب تیره را گشت سر ناپدید.
فردوسی.
چو خورشید شمشیر رخشان کشید
شب تیره را گشت سر ناپدید.
فردوسی.
تیغ خورشید/آفتاب ؛ فروغ آفتاب و خطوط شعاعی. ( فرهنگ رشیدی ) . کنایه از طلوع آفتاب و خطوط شعاعی اوست. ( برهان ) . کنایه از شعاع خورشید. ( فرهنگ فارسی معین ) . شعاع آفتاب و طلوع آفتاب. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از عمود صبح و طلوع آفتاب و خطوط شعاعی اوست. ( آنندراج ) .