طلاق

/talAq/

    divorce

فارسی به انگلیسی

طلاق بی تقصیر
no-fault

طلاق خلعی
granted at a womans request against compensation

طلاق دادن
divorce, to divorce

طلاق رجعی
revocable or voidable divorce

طلاق گرفتن از
to be divorced from, to be granted a divorce by

طلاق نامه
bill of divorce (or divorcement), legal instrument of divorce

مترادف ها

divorce (اسم)
جدایی، فسخ، طلاق

پیشنهاد کاربران

طلاق. [ طَ ] ( ع مص ) رها شدن زن از قید نکاح. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) . رها شدن زن از عقد نکاح. ( المصادر زوزنی ) . رها کردن. ( دهار ) . فسخ کردن عقد نکاح. سراح. ( منتهی الارب ) . بیزاری : هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد مطلقه است و طلاق باین که رجعت در او نگنجد. ( تاریخ بیهقی ص 318 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

لیک با ام الخبائث چون طلاقش واقع است
خسروش رجعت نفرماید به فتوای جفا.
خاقانی.
صاحب آنندراج گوید: طلاق رها شدن زن از قید نکاح. . . و به فارسی با لفظ افتادن و دادن و خوردن و گرفتن و بستن مستعمل :
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب
رجعتی می خواستم لیکن طلاق افتاده بود.
حافظ.
پارسایان عهد با قدسی وشاقی بسته اند
دهر را بر گوشه چادر طلاقی بسته اند.
سنجر کاشی.
دی طلاق رستگاری خورده ام
با بلا سوگند یاری خورده ام.
سنجر کاشی.
صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: طلاق در شریعت موسوی معمول و مجاز است لذا زوجات خود را به ادنی سبب و اقل جهتی طلاق میدادند تا اینکه مسیح آنها را ملامت و توبیخ نموده اذن طلاق را معلق به علت زنا فرمود. ( قاموس کتاب مقدس ) . طلاق در حقوق ساسانی یک امر استثنائی و امر غیرعادی بوده است. در دینکرد آمده است : اگر شوهری از روی سؤنیت بکوشد رابطه زناشوئی را قطع کند از او به محکمه شکایت خواهد شد و اگر بر طبق حکم صادره از دادگاه شوهر مجدداً وصلت را ادامه دهد دیگر به هیچ عنوان تنبیه نخواهد شد و به زندان نخواهد رفت. از این گفته چنین معلوم میگردد که طلاق امری استثنائی بوده و جز به حکم دادگاه ممکن نبوده است. البته دادگاه نیز حتی الامکان از طلاق احتراز میکرده است. و در فقه اسلام چنانکه علامه در تبصره آورده است در طلاق دهنده بلوغ و عقل و اختیار و قصد شرط میباشد و از برای ولی است طلاق دادن از طرف شوهر مجنون نه شوهر صغیر و شوهر مست و در طلاق داده شده خالی بودن از حیض و نفاس در صورتی که شوهر حاضرباشد و دخول به آن زن نموده باشد شرط میباشد و اگر شوهر غایب ( مسافر ) باشد به اندازه انتقال �گردیدن � زن از طهری ( پاکی از حیض ) به طهر دیگری طلاق آن زن صحیح میباشد و اگرچه حائض بوده باشد و شرط میباشد طلاق دادن آن زن را در طهری که در آن به جماع نزدیکی با آن زن نکرده باشد مگر در زن صغیره و زن یائسه و مسترابه ( زنی که حامله بودن او مورد شک و ریب واقع شده است ) سه ماه صبر میکند و طلاق جز به گفتن شوهر �انت طالق � واقع نمیشود، در حالی که این قول از شرط و صفت مجرد باشد و شنیدن ( صیغه طلاق را ) دو تن مرد عادل شرط است. رجوع به ترجمه و شرح تبصره علامه صص 287 - 293 و کشاف اصطلاحات الفنون و شرایع و سایر کتب فقهی شود. || ( اِمص ) بضع. || گشاده زبانی. تیزی زبان. طلاقت. تیززبان شدن. || گشاده رویی. گشادگی. ( غیاث ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

از نگاه من واژه هشتار میتونی برابری درست برای طلاق باشه
از ریشه ی هشتن به معنی جدا کردن یا جدا شدن و پسوند ار در پایانه
به گفتار و ساختار و کردار و رفتار و . . . میمونه
طلق یعنی جدا
انقطاع روابط زناشویی و همزیستی و ارتباط های دیگر مرتبط به عقد نکاح را طلاق گویند .
سلام علیکم ، به انفکاک و قطع رابطه در زندگی مشترک زن و شوهر طلاق گویند
گریزش
طلاَق
🕋 ترتیب سوره های قرآن کریم:
1 ) سوره فاتحه ( حمد )
2 ) بقره
3 ) آل عمران
4 ) نساء
5 ) مائده
6 ) انعام
7 ) اعراف
8 ) انفال
9 ) توبه ( برائت )
10 ) یونس
11 ) هود
12 ) یوسف
...
[مشاهده متن کامل]

13 ) رعد
14 ) ابراهیم
15 ) حِجر
16 ) نحل
17 ) اِسراء ( بنی اسرائیل )
18 ) کهف
19 ) مریم
20 ) طه
21 ) انبیاء
22 ) حج
23 ) مؤمنون
24 ) نور
25 ) فرقان
26 ) شعراء
27 ) نمل
28 ) قصص
29 ) عنکبوت
30 ) روم
31 ) لقمان
32 ) سجدة
33 ) احزاب
34 ) سبأ
35 ) فاطر
36 ) یس
37 ) صافات
38 ) ص
39 ) زمر
40 ) غافر
41 ) فصّلت
42 ) شوری
43 ) زخرف
44 ) دخان
45 ) جاثیه
46 ) احقاف
47 ) محمد
48 ) فتح
49 ) حجرات
50 ) ق
51 ) ذاریات
52 ) طور
53 ) نجم
54 ) قمر
55 ) الرحمن
56 ) واقعه
57 ) حدید
58 ) مجادله
59 ) حشر
60 ) ممتحنه
61 ) صف
62 ) جمعه
63 ) منافقون
64 ) تغابن
65 ) طلاق
66 ) تحریم
67 ) مُلک
68 ) قلم
69 ) حاقه
70 ) معارج
71 ) نوح
72 ) جن
73 ) مزّمّل
74 ) مدثر
75 ) قیامه
76 ) انسان
77 ) مرسلات
78 ) نبأ
79 ) نازعات
80 ) عبس
81 ) تکویر
82 ) انفطار
83 ) مطففین
84 ) انشقاق
85 ) بروج
86 ) طارق
87 ) اعلی
88 ) غاشیه
89 ) فجر
90 ) بلد
91 ) شمس
92 ) لیل
93 ) ضحی
94 ) شرح
95 ) تین
96 ) علق
97 ) قدر
98 ) بینه
99 ) زلزله ( زلزال )
100 ) عادیات
101 ) قارعه
102 ) تکاثر
103 ) عصر
104 ) همزه
105 ) فیل
106 ) قریش
107 ) ماعون
108 ) کوثر
109 ) کافرون
110 ) نصر
111 ) مسد
112 ) اخلاص ( توحید )
113 ) فلق
114 ) ناس

devorce
عقد = گره زدن
طلاق = گشودن گره / از بند رها شدن
ودیدن = ازدواج کردن، to wed، to marry
وَد، وَدِش = ازدواج، wedding
{برساخته از ‹وَد› یا ‹وَذ› اوستایی به چم ازدواج کردن. ( شاید ‹وُد› عربی که مودت و . . . از آن ساخته شده است نیز ریشه در همین واژهٔ اوستایی داشته باشد ) }
...
[مشاهده متن کامل]

بن مایه: فرهنگ واژه های اوستا، احسان بهرامی
______________________________________
بنابراین می توان داشت:
واوَدیدن = طلاق گرفتن
واوَدِش = طلاق
واوَدیده = طلاق گرفته، مطلقه
{واوَدیدن: پیشوند وارون سازی ‹وا› بعلاوه ‹ودیدن› ( ازدواج کردن ) }
#پارسی دوست

هلیدن=هشتن، اجازه دادن
هشته=رهاکردن ، طلاق
هشته نامه=طلاق نامه
طَلاق
اَفزون تَلِش ، تِلِش ، تیلِش ( تیلیدَن ) :
گُ بَندِش ، وی بَندِش ، گُ وَندِش ، وی وَندِش هَم پیش نَهاد می شَوَد :
پیشوَندِ گُ - دَر واژه هایی هَمچون : گُسَستَن ، گُداختَن . . . وَ یا چِهرِ کُهَنِ آن وی - هَمچون : ویراستَن به مینه یِ جُدا ست که خودِ جُدا هَم گُدا ( گُ دا ) لَبیده ( تَلَفُظ ) می شُده اَست .
...
[مشاهده متن کامل]

وَند یا بَند هَم رَپت یا گِرِه ( عَقد ) مِینِ یا بِینِ دو نَپَرد ( نَفَر ) اَست که با گُ - یا وی اَز هَم پاریده یا پارِسته یا پاره می شَوَد.

متارکه . . . . . .
جدایی، جدا شدن
دوست نداشتن یکدیگر
از هم جدا شدن
طلاق:
جدا شده رهانیده
جفتی که از هم جدا شده اند
طَلاق
این واژه اَرَبیدهء واژهء " تَلاغ " پارسی است.
دَر زَبان ِ آلمانی کارواژه ای است به مینهء جُدا کردن یا جُدا شُدَن : teilen : teil - en
teil = جُدا وَ en = پَس وَند کُننَدِگی مانند ِ : اَن دَر پارسی
...
[مشاهده متن کامل]

اَلاوه بَر این ما می گوییم : نان را تِلیت یا تیلیت کردن در آبگوشت یا آبدوغ یا آبکَشک ، یَنی نان را تِکه و ریز و خُرد کردن یا تکه ها را از نان ِ یک پارچه جُدا کردن.
به گُمان تَلاغ : تَل - آغ = جُدا یی مینه می دَهَد.
- آغ پَسوَند ِ نام ساز اَست که می تَوانَد گویِش ِ دیگَری اَز - آک باشَد ، ماننَد : خوراک ، پوشاک. .
می تَوان اَز سِتاک ِ : تَل یا تِل کارواژه ساخت :
تَلیدن ، تَلاندَن یا تِلیدَن ، تِلاندَن

حلقه های شکسته
چراغها هنوز سبز نشده اند
جفت جدا
در پهلوی " هلش helesh " از نسک " فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
هلیدن = طلاق دادن
هلیده = مطلقه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)