طعام

/ta~Am/

    food
    viand

فارسی به انگلیسی

طعام خوراک
food

طعام گزاردن
to serve food

مترادف ها

food (اسم)
خورد، قوت، غذا، طعمه، خورش، اغذیه، خوراکی، خوان، خوردنی، خوراک، طعام، خواربار، توشه، اذوقه

dish (اسم)
ظرف، غذا، بخشی از غذا، خوراک، بشقاب، ظروف، دوری، طعام

meal (اسم)
غذا، طعمه، خوراکی، طعام، شام یا نهار، ارد بلغور

mess (اسم)
طعام، یک ظرف غذا، یک خوراک، هم غذایی، سالن غذاخوری سربازخانه

پیشنهاد کاربران

طعام. [ طَ ] ( ع اِ ) خوردنی. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 67 ) . مقابل شراب ، آشامیدنی. خورش آدمی. ( دهار ) . مطعوم. خورد. خوراک. خور. غذا. طعم. مأکل. اُکله. طعمة. هر چیز خوردنی. خلفه. ( منتهی الارب ) . سکر. حید. صمالخی. اکال. مائدة. لوس. عروض. علاس. ج ، اطعمة. جج ، اطعمات. ( منتهی الارب ) : طعام شبانگاه ؛ عشاء. ( دهار ) . اندک از طعام ؛ جحفة. طعام خوش مزه ؛ ترفه. طعامی که بر آن کثرت خورندگان باشد؛ طعام مشفوه. طعام ماتم ؛وضیمة. طعام بابرکت ؛ نزل ، نزیل. مقداری معلوم از طعام ؛ فتر. طعام خورده شده ؛ نهل. طعام سخت در خائیدن ؛ عالک ، علک. طعام نرم ؛ غلول. طعام پیوسته و آماده ؛ معکود. ( منتهی الارب ) : و طعام ایشان [ مجفری ]ماهی باشد و بدان زندگانی گذرانند. ( حدود العالم ) . و طعام ایشان [ کیماکیان ] به تابستان شیر است و به زمستان گوشت قدید. ( حدود العالم ) . نفس آرزو به وی است دوستی طعام و شراب و دیگر لذتها. ( تاریخ بیهقی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

منبع. لغت نامه دهخدا

رنجال
کلمه ( طعام ) به معنای هر خوردنی ای است که جنبه غذائی داشته باشد، ولی در اصطلاح اهل حجاز تنها بر گندم اطلاق می شود. به این معنا که اگر قیدی و قرینه ای با آن نباشد هر جا گفته شود، از آن معنای گندم را می فهمند. ( تفسیر المیزان )
/ta~Am/ _ اسم _ عربی
طَعام: غذا، خوراکی
خوردنی طعم دار ( جدای از نوشیدنی ها )
طعام به معنی = غذا ، خوراکی
آشام، خوراک، ماکول، خوردنی
طعام به ماناک مزه ها است . بهتر است بجای طعام که اربیست واژه مزان یا مزه ها بنویسیم
نظم در قصه خوانی چون نمک است در دیگ؛اگر کم باشد، طعام بی مزه بود و اگر بسیار گردد شور شود؛پس اعتدال، نگاه باید کرد.
خوراک، خوردنی، هر چیز خوردنی
غذا
این واژه به معنی غذا است اما در بعضی کتاب ها به معنی وعده ی روزانه است
خوراک
اشام
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)