طاس

/tAs/

    cooper bowl used in bath-houses
    hairless
    die
    pl dice
    bald
    copper bowl used in bath-houses
    die or dice

فارسی به انگلیسی

طاس انداختن یا طاس ریختن
to throw dice

طاس ریزی در نرد
cast

طاس گرفتن
to cog the dice(or a die)

طاس لغزنده
ant-hill

طاس کباب
dish like hot-pot, [kind of dish], casserole

طاس کباب دارای گردله های خمیر پخته
potpie

مترادف ها

die (اسم)
طاس، مهره، سرپیچ، سرنوشت، جفت طاس، سر سکه، قمار

dib (اسم)
طاس، تیله بازی، تیله، ریگ بازی، طاس تخته نرد

bowl (اسم)
طاس، پیاله، جام، کاسه، قدح، کاسه رهنما

porringer (اسم)
طاس، پیاله، کاسه اش خوری، کلاه کاسه مانند

bald (صفت)
برهنه، طاس، عریان، کچل، بی مو، کل، بی لطف، بی ملاحت

hairless (صفت)
طاس، بی مو

glabrous (صفت)
طاس، بی مو، صاف، بدون کرک

bald-headed (صفت)
طاس

پیشنهاد کاربران

طاس به معنی بی مو و کچل به ترکی هستند در ترکی استانبولی داز و دازلاق گویند دیوان لغات ترک "taz"
نازنین افشین نکو
تاس/طاس: در معنی پیاله و کاسه . این واژه فارسی است و طبعاً املای آن بایستی تاس باشد. اما در متون قدیم غالباً به صورت معرب آن طاس آمده است. البته هر دو صورت صحیح است ولی امروزه بهتر است که به صورت تاس نوشته شود.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۹۸.
اصلع. [ اَ ل َ ] ( ع ص ) مرد بیموی پیش سر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . بمعنی کَل یعنی مرد بیموی پیش سر. ( آنندراج ) . و یقال ایضاً: رأس اصلع. مؤنث : صَلْعاء. ج، صُلْع، صُلْعان. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) . تویل و داغسر. ( ناظم الاطباء ) . دغ سر. ( مهذب الاسماء ) ( زوزنی ) . کَل، یعنی شخصی که موی سرش ریخته باشد. ( غیاث ) . کسی که موی پیشانی اوبغیر بلای برص ریخته باشد. ( قاموس کتاب مقدس ) . آنکه از میانه موی سرش رفته باشد. ( مؤید الفضلا ) . دوخ چکاد. روخ چکاد. تویل. لغسر. داغ سر. آنکه موی پیش سر نداشته باشد. موی پیشانی رفته. آنکه میان سرش موی نداشته باشد. آنکه موی بر پیش سر ندارد. آنکه موهای وسط سرش ریخته و موهای اطراف آن باقی باشد. آنکه موی پیش سر او بشده باشد. ( لغت نامه های مختلف ) . رجل ٌ اصلع؛ بین الصلع، و هو الذی انحسر شعر مقدم رأسه. قال الشیخ فی الشفاء: والنساء لایصلعن لکثرة رطوبتهن، و لا الخصیان، لأن مزاجهم یمیل الی مزاج النساء. ( بحر الجواهر ) : مردم اصلع را علت دوالی نباشد و هرگاه که دوالی پدید آید موی سر برآید. ( ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مَجَس
اصلع سری کش هر نفس موییست در پا ریخته.
خاقانی.
نقرس گرفته پای گران سیرش
اصلع شده دماغ سبکسارش.
خاقانی.
وآن سَر و آن فرق کش شعشع شده
وقت پیری ناخوش و اصلع شده.
مولوی.
داغسر. [ س َ ] ( ص مرکب ) کسی را گویند که پیش سر او موی ندارد پنداری که آنجا را داغ کرده اند که موی نمیروید و آدم سر نیز گویند. ( انجمن آرا ) . آنکه آدم سر باشد یعنی پیش سر او تا فرق موی نداشته باشد و او را به عربی اصلع گویند. ( برهان ) . داس سر. دغسر. تاس. داس. دک. دق. دغ. دوخ. خشنگ. || ( اِ مرکب ) پرنده ای است از جنس گنجشگ و درسر او چند پر زرد میباشد و همچو بلبل و جل و سیره خوش آواز بود. ( برهان ) . پرنده ای است از نوع گنجشگ و کاکل زردرنگی بسر دارد. چکاوک. || گنجشگ نر را نیز گویند و ماده آنرا ماوغیش خوانند. ( برهان ) .
خشنگ. [ خ َ ش َ ] ( اِ ) داغ سر. || سر کچل. || کچلی. ( برهان قاطع ) . || مردم کچل. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) :
خاشاک وار بر سر آب آمد آن خشنگ.
سوزنی.
دوخ چکاد. [ چ َ ] ( ص مرکب ) مصحف روخ چکاد است. ( یادداشت مؤلف ) . دگرگون شده ٔ روخ چکاد است چه روخ یا رخ صورتی از لخت است و چکاد به معنی تارک سر و بر رویهم سر بی موی معنی می دهد. اصلع. سر ساده ٔ بیموی. ( آنندراج ) . سر بی موی، چه چکاد تارک سر باشد. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) . اصلع باشد؛ یعنی بی موی. ( فرهنگ اوبهی ) :
ایستاده به خشم بر در او
این بنفرین سیاه دوخ چکاد.
( از فرهنگ اوبهی ) .
رجوع به دوخ و روخ و روخ چکاد شود. || کچلی که سرش تاس باشد. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از برهان ) .
دغسر. [دَ س َ ] ( ص مرکب ) ( از: دغ سر ) که سری دغ دارد. که بر سر موی ندارد. کسی را گویند که سرش کچل و بی موی باشد. ( برهان ) . لغسر. و رجوع به لغسر شود. || آنکه پیش سرش تا فرق موی نداشته باشد. اجله. ( زمخشری ) . أصلع. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مهذب الاسماء ) .
کله کدو. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ک َ ] ( ص مرکب ) در تداول عامه، آنکه موی سر او بشده باشد. داس. دغ سر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کله طاس. کچل. کسی که سرش مو نداشته باشد، اعم از آنکه سرش ریخته یا سرش را تراشیده باشند. بیشتر به کسی که سرش را تراشیده اند گفته می شود. ( فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ) . || سر تراشیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . || در تداول عامه، آنکه سرش شبیه به کدو باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) .

طاس:کچل بی مو
طاس:کاسه
طاس کلمه عربی
ولی
تاس خود فارسیشه
لپ کلام اینکه هردو یعنی سر بی مو یا تشت مسی
طاس: آویزه ای از طلا و نقره
تاس:کاسه ی مسی
کاسه ی مسی 🕵🏻‍♂️
آویز های طلا یا نقره ای زینتی!
ولی فرق دارد با تاس: بی مو، کچل -
ظرفی که در آن مایعات ریزند ( بیشتر در حمام استفاده می کنند ) - پیاله، جام، کاسه ی مسی - گردانک در بازی ها

بپرس