جهش ده = ضریب 
همش ، کمش ، جهش ، برش = جمع ، تفریق ، ضرب ، تقسیم
4 جهش 5 = 4 ضرب در 5
جهش ده = چیزی که جهش میدهد = عامل جهش = ضریب
ضریب. [ ض َ ] ( ع ص ، اِ ) مانند. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) . مثل. ( منتهی الارب ) . نظیر : ضریر ما له فی العلوم نظیر و طبیب ما له فی الازمنة الغابرة ضریب. ( خلاصة الاثر بدیعی ) . || نوع. || زده شده. || صفت از هر چیزی. || نیک زننده. || سَر. ( منتهی الارب ) . رأس. || امین تیر قمار. ( منتهی الارب ) . || زننده تیر قداح. || نام تیر سوم از تیرهای قمار. || شیری که از چند ناقه در یک شیردوشه دوشیده شود. || بهره. || شکم مردم. || برف. ( منتهی الارب ) . ثلج. ( فهرست مخزن الادویه ) . || پشک. ( منتهی الارب ) . شب نم. جَلید. سقیط. صَقیع. ( فهرست مخزن الادویه ) . || شیر سخت ترش یا شیر پاره پاره شده. ( منتهی الارب ) . شیر بریده. || ( اصطلاح حساب ) عددی است که پیش از کمیتی قرار دهند برای ضرب کردن در وی. ارزش و قدر نسبی که بهر یک از مواد امتحانی داده می شود.  
 ...  [مشاهده متن کامل]  
ضریب. [ ض ُ رَ ] ( اِخ ) ابن نقیر ( یا نفیر ) ابن سُمیر مکنی به ابوالسلیل. صحابی است. ( منتهی الارب ) . 
منبع. لغت نامه دهخدا
زَدا
Coefficient of Friction : ضریب اصطکاک
Coefficient of thermal expansion : ضریب انبساط گرمایی
Coefficient of variation : ضریب تغییرات
Coefficient = ضریب
koweFUHshent
چندگان، چندان
نرخ، بهره
بهتر است به جای واژه ضریب انتقال گفته شود نرخ ترابرد
ضریب خطا رابگوییم نرخ اشتباه
بهره
درشمار