ضَحّاک یا اژدهاک یا دَهاک ( به اوستایی: ت. ت. 'اَژی دَهاکَ' ؛ به ارمنی: ت. ت. 'اَدَهَک' ) ، از پادشاهان افسانه ای ایران است. نام وی در اوستا به صورت اژی دَهاکَ آمده است و معنای آن، «مار اهریمنی» است. به گفته ثعالبی نیشابوری در تاریخ ثعالبی، نام ضحاک از واژهٔ اژدهاک که به معنای مار بزرگ است، گرفته شده است و یمنیان او را از خود می دانند و از وجود او به خود می بالند. در شاهنامه، پسر مرداس از تبار اعراب و فرمانروای دشت نیزه وران است. او پس از کشتن پدرش بر تخت می نشیند. در روایات ظهرالدین مرعشی آمده است چون ضحاک تازی جمشید را بکشت، آل جمشید از او نفرت پیدا کردند. ایرانیان که از ستم های جمشید ( پادشاه ایران ) ، به ستوه آمده بودند، به سمت ضحاک، متمایل می شوند و او را به شاهی برمی گزینند. اهریمن که خود را در ظاهر آشپز برای فریب ضحاک، آراسته بود، برای قدردانی از او، بوسه بر شانه هایش می زند و دو مار از جای بوسه ها بیرون می جهد. پس از این واقعه، اهریمن نسخه ای برای رهایی ضحاک از مارها برای او، تجویز می کند که باید هر روز مغز دو جوان را برای مارها، تهیه کند تا گزندی به او نرسد.
... [مشاهده متن کامل]
در اوستا ضحاک یا اژی دهاک، اژدهایی سه سر است که ثریتونا ( فریدون ) با او می جنگد. تنها در نوشته های پس از اوستاست که او را به شکلِ انسان می بینیم.
در فرهنگِ واژه های اَوستا واژهٔ دَهَه کَهَ برابر با ویران گر، نابودسازنده و واژهٔ دَهاکَه برابر با گزیدن، نیش زدن، اژدها و واژهٔ اژی دهاک برابر با مار نیش زننده، زهاک ( ضحاک ) آمده است. در پی نوشت واژهٔ اژی دهاک در فرهنگِ واژه های اَوستا می خوانیم:
در شاهنامه، فردوسی او را مردی شناسانده که دو مار به انگیزهٔ بوسهٔ اهریمن از شانه هایش درآمده بود و سالیان دراز در ایران به ستمکاری و کشتار جوانان ایران و سودجویی از مغز آنان برای خورش مارهای روی شانه هایش می پرداخت، تا سرانجام با رستاخیز کاوه آهنگر و فریدون پور آبتین، ضحاک دستگیر و در البرزکوه زندانی گردید. واژهٔ اژدها یک واژهٔ اسطوره ای است و آن باید کوه آتش فشان ویران گر و نابودکننده باشد.
در اوستا چگونگیِ نبردهای ضحاک با سه دشمنش، آتش ( آتَر ) ، جم ( یمه ) ، و فریدون ( ثری ایدون ) گزارش شده است.
در اوستا ضحاک با پاژنامِ ( صفت ) ثری زَفَن برابر با سه پوزه و سه دهن و ثری کَمِرِذ برابر با سه کله یا سر نیز آمده است.
... [مشاهده متن کامل]
در اوستا ضحاک یا اژی دهاک، اژدهایی سه سر است که ثریتونا ( فریدون ) با او می جنگد. تنها در نوشته های پس از اوستاست که او را به شکلِ انسان می بینیم.
در فرهنگِ واژه های اَوستا واژهٔ دَهَه کَهَ برابر با ویران گر، نابودسازنده و واژهٔ دَهاکَه برابر با گزیدن، نیش زدن، اژدها و واژهٔ اژی دهاک برابر با مار نیش زننده، زهاک ( ضحاک ) آمده است. در پی نوشت واژهٔ اژی دهاک در فرهنگِ واژه های اَوستا می خوانیم:
در شاهنامه، فردوسی او را مردی شناسانده که دو مار به انگیزهٔ بوسهٔ اهریمن از شانه هایش درآمده بود و سالیان دراز در ایران به ستمکاری و کشتار جوانان ایران و سودجویی از مغز آنان برای خورش مارهای روی شانه هایش می پرداخت، تا سرانجام با رستاخیز کاوه آهنگر و فریدون پور آبتین، ضحاک دستگیر و در البرزکوه زندانی گردید. واژهٔ اژدها یک واژهٔ اسطوره ای است و آن باید کوه آتش فشان ویران گر و نابودکننده باشد.
در اوستا چگونگیِ نبردهای ضحاک با سه دشمنش، آتش ( آتَر ) ، جم ( یمه ) ، و فریدون ( ثری ایدون ) گزارش شده است.
در اوستا ضحاک با پاژنامِ ( صفت ) ثری زَفَن برابر با سه پوزه و سه دهن و ثری کَمِرِذ برابر با سه کله یا سر نیز آمده است.
ضحاک یا اَژی دَهاک.
�در برهان قاطع آمده است: "ضحاک معرب ده آک است و چون او، به ده عیب آراسته بود، بدین نامش خوانند، آک به معنی عیب" است
واژه ی ضحاک در اوستا، اغلب به شکل azay� ( اَژی دَهاکَ که گاه در اوستا، به شکل بخش نخست آن، "اَژی" به معنای جانور دراز خَمَنده مانند مار و اژدها، ) و گاه در بخش دوم آن، یعنی "دَهاکَ" به معنای سوزاننده یا سوزاندن آمده است.
... [مشاهده متن کامل]
�در زبان در پهلوی نیز به شکل"� دَهاگ�" است.
.
�
رضا ضحاکی راحت. مدرس و دبیر تاریخ
�در برهان قاطع آمده است: "ضحاک معرب ده آک است و چون او، به ده عیب آراسته بود، بدین نامش خوانند، آک به معنی عیب" است
واژه ی ضحاک در اوستا، اغلب به شکل azay� ( اَژی دَهاکَ که گاه در اوستا، به شکل بخش نخست آن، "اَژی" به معنای جانور دراز خَمَنده مانند مار و اژدها، ) و گاه در بخش دوم آن، یعنی "دَهاکَ" به معنای سوزاننده یا سوزاندن آمده است.
... [مشاهده متن کامل]
�در زبان در پهلوی نیز به شکل"� دَهاگ�" است.
.
�
رضا ضحاکی راحت. مدرس و دبیر تاریخ
خود ما ایرانیان از باستان تاکنون نتوانسته ایم بین پیام هفت سین از یکطرف و رسم چیدن سفره یا میز هفت سین از طرفی دیگر فرق و تمیز قائل شویم. پیام هفت سین یک خبر دریافت شده از عالم غیب بوده که بصورت معنا در پشت پرده ظاهر رسم چیدن سفره هفت سین با نقش لباس یا قالب و ظرف نگهدارنده معنا، پنهان و مصون و محفوظ باقی مانده و معنای آن تاکنون کشف نگردیده است. معنای پیام هفت سین از دیدگاه خردمندان گم نام ایرانی این بوده که این گیتی یا کیهان و یا این جهان دارای هفت سامان یا نظام کلی می باشد و نه فقط یک سامان یا نظم کلی. به زبان امروز به این معنا که این دنیا به شکل این آسمان و زمین و هرآنچه که بین آنهاست، تنها و منزوی نمی باشد بلکه بصورت هفت آسمان و زمین موجود است که به شکل طبقه بر طبقه بر فراز هم وجود ندارند بلکه یکی از آنها واقعی - ظاهری - شهودیست و شش تای دیگر امکانی - باطنی و غیبی اند در پشت پرده ظاهر دنیای شهودی. پیام آسمانی هفت سین ایرانیان بعد ها در دین یهود به آسمان های هفتگانه آبراهام ( ابراهیم ) معروف گردیده و سپس توسط ارسطو فیلسوف طبیعت گرای یونان و بانی متافیزیک به هفت آسمان تفسیر گردیده که کره زمین گویا در مرکز مشترک آنها ثابت و ساکن سر جای خود ایستاده باشد. پنج تا از آن آسمان ها به پنج تا از سیارات منظومه شمسی تعلق داشته و یکی به ماه و یکی به خورشید. نجوم بطلمیوس هم ریشه در همان دیدگاه ارسطو داشته و سماوات سبع و الارض قرآنی هم ریشه در المجست بطلمیوس. نتیجه کلی اینکه نه خود ایرانیان و نه دیگران تاکنون نتوانسته اند معنای پیام هفت سین را طوریکه در اینحا بیان گشت، کشف کنند. شرح و توضیح ارائه شده توسط قندی در مورد تلفظ ریشه ای و معنای اصلی واژه های اوستائی از قبیل خویدوده و آژی ده اکه و اهو را مَزِدا مورد تائید من قرار دارند. خداوند متعال حقیقی و واقعی ( یعنی خدا از دیدگاه علمی و نه دینی و فلسفی و عرفانی ) در آفرینش اولیه ملکوتی یا آسمانی محتوای هرکدام از گیتی ها یا کیهان ها و یا جهان های متناهی، مساوی، موازی و بیشمار در نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی، اعتدال و نظم و هماهنگی با کمیت و کیفیت بهشت برین، کلیه افراد انسانی را بطور مطلق همزمان و همسن و در یک سن معتدل ملکوتی آفریده و در این زمینه یک نکته مهم تر از کلیه نکات اینکه هر فرد انسانی را به شکل خانواده ده عضوی مشتمل بر پنج مرد و پنج زن خودی در نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی، توانائی و دانائی و هنرمندی آفریده و به هرکدام از آنها عشق و زندگی جاودانه اهداء نموده است. آن ده انسان آسمانی در طول سفر دایره وار مقطعی، نزولی و صعودی محتوای کیهان یا جهان بین دو بهشت برین متوالی یعنی بین مبدء و معاد حقیقی و واقعی ( یعنی از دیدگاه علمی و نه دینی ) در طول هم و پشت سر همدیگر و سلسله وار در ده دنیا زیر سقف ده آسمان و روی ده کره زمین ( بر اساس بینش و باور بعضی حکیمان و عارفان دینی به عقول عشره یا خرد های دهگانه ) به ظهور و پیدایش نمی رسند بلکه در هفت عالم یا دنیا زیر سقف هفت آسمان و روی سطح هفت کره زمین و لذا هفت عالم برزخ بطور همزمان و ادغام در هم به شکل یک عالم بزرگ غیبی وجود دارد و نه فقط یک عالم برزخ . نام سرزمین کلده در اصل و ریشه به شکل کُل ده ( کل ۱۰ ) تلفظ و بیان میشده و کلدانیان به شکل کُل دانیان به معنای دانیان یا آگاهان به کل. عنوان قوم یهود هم در اصل و ریشه به زبان فارسی سومری و کلدانی به شکل 《 جو ده 》 تلفظ و بیان میشده با دو معنا یکی خبری یعنی جوینده ۱۰ و دیگری امری یعنی ۱۰ را بجوی. انسان امروز و آینده بخصوص در میدان معارف به اصطلاح وحیانی و حدیثی و روائی دینی و معارف حاصل از استدلالات منطقی و عقلانی فلسفی و کشف و شهودات شوقانی و ذوقانی عرفانی باید بطور جدی پژوهش و تحقیق نماید که منظور خردمندان گم نام باستانی از جستن یا جوئیدن ۱۰ چه بوده که بعدا توسط موسا به ده فرمان و سپس توسط ارسطو به ده مفهوم تبدیل گردیده اند. آیا منظور از ۱۰ تعداد اعداد یک رقمی از ۰ تا ۹ بوده به تعداد انگشتان دست یا پای انسان و یا چه چیز دیگری؟ من خودم به داستان آدم و حوای ادیان ابراهیمی ( یعنی یهودیت و مسیحیت و اسلام ) باور ندارم و معتقدم که محتوای آن داستان از طرف خدا و بخواست و امر وی و در قالب وحی به گوش سر و دل سرایندگان ابلاغ نگردیده است و لذا یک افسانه خیالی اوهامی بیش نمی باشد. این دنیا به شکل این آسمان و زمین و هرآنچه که بین آنهاست، در طول سفر دایره وار مقطعی، نزولی و صعودی بین دو بهشت برین متوالی همیشه پس از وقوع مه بانگ های هشتم در یک درجه تکاملی برتر از قبل از نو آفریده میشود، لذا عالم یا حالت برزخ حائل بین دنیا و آخرت نمی باشد بلکه حائل بین لحظه مرگ بدن در این دنیا و لحظه بسته شدن مجدد نطفه در رحم مادر و بیداری دوباره در همین دنیا در مداری برتر و طول زمانی آن همیشه مساوی خواهد بود با هفت برابر طول عمر کلی محتوای کیهان یا جهان یعنی هفت برابر فاصله زمانی بین وقوع دو مهبانگ متوالی. یک مثال عددی : اگر طول عمر کلی کیهان ۹۰ میلیارد سال باشد، آنگاه طول زمانی هرکدام از برزخ های هفتگانه مساوی خواهد بود با ۶۳۰ میلیارد سال.
... [مشاهده متن کامل]
نترسید!! زیرا این زمان فقط از دیدگاه بیدار زندگان بسیار طولانی می باشد اما از دیدگاه خوابیده اموات یا مردگان بیش از یک ثانیه طول نخواهد کشید. عشق و زندگی برزخی روئیائی می باشند با کمیت و کیفیت بهشت برین بموازات خواب ژرف و شیرین نفس مجرد یعنی من در نفس یا من واحد خدا و به کمک حواس، فهم و عقل بیکران وی ( و نه به کمک حواس و فهم و عقل فردی که در لحظه مرگ کالبد یا تن و یا بدن بطور کامل مختل میگردند و از کار میفتند ) . نتیجه کلی اینکه عشق و زندگی برزخی بطور مطلق مستقل از کلیه پندار ها و گفتار ها و رفتار های نیک و بد دنیوی خواهد بود و بدون کوچکترین تبعیض و استثنائی بین افراد انسانی. همه افراد انسانی در پیشگاه بیکران خداوند متعال حقیقی و واقعی ( یعنی خدای علمی و نه دینی و فلسفی و عرفانی ) مانند نقاط بی بُعد هندسی بطور مطلق هم ارز و هم ارزش می باشند و هیچکدام از آنها به اندازه یک نقطه هندسی نسبت به دیگران از هیچگونه ارجحیت و برتری برخوردار نبوده، نیست و نخواهد بود. همه افراد انسانی در زمینه شفاعت یا وساطت و یا میانجیگری در درگاه بیکران خداوند متعال بطور مطلق مستقل و بی نیاز از هم آفریده شده و در این زمینه جاودانه مستقل و بی نیاز از هم باقی خواهند بود. در پایان یکی دو بیت شعر کودکانه با اقتباس از مولانا:
مرغ باغ ملکوتم سوار بر امواج انبساط و انقباض وندر سفر/ هربار چند روزی قفسی نو سازند از تنم در مداری برتر/
و آنهم نه تا رسیدن به حالتی که وصف آن در وهم نگنجد بلکه تا بازگشت به حالت آفرینش اولیه با کمیت و کیفیت بهشت برین. به زبان قرآنی : کما بدائکم تعودون.
... [مشاهده متن کامل]
نترسید!! زیرا این زمان فقط از دیدگاه بیدار زندگان بسیار طولانی می باشد اما از دیدگاه خوابیده اموات یا مردگان بیش از یک ثانیه طول نخواهد کشید. عشق و زندگی برزخی روئیائی می باشند با کمیت و کیفیت بهشت برین بموازات خواب ژرف و شیرین نفس مجرد یعنی من در نفس یا من واحد خدا و به کمک حواس، فهم و عقل بیکران وی ( و نه به کمک حواس و فهم و عقل فردی که در لحظه مرگ کالبد یا تن و یا بدن بطور کامل مختل میگردند و از کار میفتند ) . نتیجه کلی اینکه عشق و زندگی برزخی بطور مطلق مستقل از کلیه پندار ها و گفتار ها و رفتار های نیک و بد دنیوی خواهد بود و بدون کوچکترین تبعیض و استثنائی بین افراد انسانی. همه افراد انسانی در پیشگاه بیکران خداوند متعال حقیقی و واقعی ( یعنی خدای علمی و نه دینی و فلسفی و عرفانی ) مانند نقاط بی بُعد هندسی بطور مطلق هم ارز و هم ارزش می باشند و هیچکدام از آنها به اندازه یک نقطه هندسی نسبت به دیگران از هیچگونه ارجحیت و برتری برخوردار نبوده، نیست و نخواهد بود. همه افراد انسانی در زمینه شفاعت یا وساطت و یا میانجیگری در درگاه بیکران خداوند متعال بطور مطلق مستقل و بی نیاز از هم آفریده شده و در این زمینه جاودانه مستقل و بی نیاز از هم باقی خواهند بود. در پایان یکی دو بیت شعر کودکانه با اقتباس از مولانا:
مرغ باغ ملکوتم سوار بر امواج انبساط و انقباض وندر سفر/ هربار چند روزی قفسی نو سازند از تنم در مداری برتر/
و آنهم نه تا رسیدن به حالتی که وصف آن در وهم نگنجد بلکه تا بازگشت به حالت آفرینش اولیه با کمیت و کیفیت بهشت برین. به زبان قرآنی : کما بدائکم تعودون.
ریشه و بن آن ضحک است به معنای دلقک
مثال: کوروش زراندوز
مثال: کوروش زراندوز
آذر: آتش
دهاک: صیغه ای مبالغه مونث از دهیدن. بسیار دها و دهنده.
آذردهاک: آذدهاک: آژدهاک: آژدها: اژدها. ( در این ابدال حرف ری تلفظ نشده )
۲ - ذردهاک: ذهاک. ( در این بدل حرف آ و حرف ری انداختا شده .
... [مشاهده متن کامل]
نام همان موجود افسانوی که آذدار: آژدار ( آذردار: آتشدار ) گفته می شود همانکه از دهانش آذر یا آتش استخراج می شود مانند مار های سر شانه های عرب لوده ای ایران. از همان خاطر نام همان عرب سمبه شدگی یی ابلیس را اژدها می گفتند. نظر به داستان های مستخرج شهنامه.
دهاک: صیغه ای مبالغه مونث از دهیدن. بسیار دها و دهنده.
آذردهاک: آذدهاک: آژدهاک: آژدها: اژدها. ( در این ابدال حرف ری تلفظ نشده )
۲ - ذردهاک: ذهاک. ( در این بدل حرف آ و حرف ری انداختا شده .
... [مشاهده متن کامل]
نام همان موجود افسانوی که آذدار: آژدار ( آذردار: آتشدار ) گفته می شود همانکه از دهانش آذر یا آتش استخراج می شود مانند مار های سر شانه های عرب لوده ای ایران. از همان خاطر نام همان عرب سمبه شدگی یی ابلیس را اژدها می گفتند. نظر به داستان های مستخرج شهنامه.
واژه ضحاک
معادل ابجد 829
تعداد حروف 4
تلفظ zahhāk
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی] [قدیمی]
مختصات ( ضَ حَّ ) [ ع . ] ( ص . )
آواشناسی zahhAk
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژه نامه آزاد
فرهنگ لغت معین
معادل ابجد 829
تعداد حروف 4
تلفظ zahhāk
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی] [قدیمی]
مختصات ( ضَ حَّ ) [ ع . ] ( ص . )
آواشناسی zahhAk
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژه نامه آزاد
فرهنگ لغت معین
از ریشه ضحک به معنی دلقک و جوکر
بر باب فعًال
بر باب فعًال
اسم فاعل ضحک است به معنی دلقک یا همان جوکر
پارسی و فارسی یکی نمی باشند. خط و زبان اوستای نوشته شده و پارسی و پهلوی در اصل و ریشه برای تخریب فارسی قدیمی به ظهور و پیدایش رسیده اند و نه درجهت کمک رسانی و ادامه روشنایی آن.
اوستای نقل قولی یعنی قبل از اینکه به رشته تحریر در آید به دو شکل زیر تلفظ می شده است :
... [مشاهده متن کامل]
- هو سِتا : با دو معنا ؛ یکی خبری به معنای ستاینده هو و دیگر امری و خطاب به شنونده به معنای هو را ستایش کن.
- آو ستا : با دومعنا ؛ یکی خبری به معنای ستاینده آب به عنوان یکی از عناصر چهاگانه فلسفی و منشاء زندگی زمینی و دیگری امری و خطاب به شنونده به معنای آب را ستایش کن بخاطر فواید آن.
عنوان اهورامزدا در اصل و ریشه یعنی در هوستا یا آوستا ( اوستای نقل قولی ) به شکل زیر تلفظ می شده است : اهو را مَزِدا .
- اهو به معنای هو اولیه یا آغازین و نام خدای پدر در زبان و فرهنگ قوم فارسی زبان ایلام ( Elam با تلفظ اِل آم یا ایل عام ) مخترع یکی از خطوط سه گانه میخی و مقر فرمانروایی زمینی وی در پانتئون ها یا مجامع خدایان در شهر های باستانی شوش و اشان بوده است.
- را علامت یا نشانه مفعول بی واسطه.
- مَزِدا یعنی پاک نکن.
لذا این نام یا عنوان در اصل و ریشه بصورت امری و خطاب به شنونده به معنای زیر بوده است :
هو اولیه یا آغازین را از خاطره پاک نکن بلکه آنرا همیشه به یاد داشته باش. تا که بابت آن انشاءالله ( البته به زبان آن عصر : اگر اهورا بخواهد ) شاید پیر نشوی و همیشه جوان بمانی، انگار که یک جام یا پیاله ای از شراب یا شربت تهیه شده از شیره یا عصاره گیاه معروف هوم نوشیده باشی.
واژه هوم در اصل و ریشه یعنی به زبان قوم ایلام ( عیلام به زبان عربی ) به شکل زیر تلفظ می شده است : هوَم : با دو معنا ؛ یکی از طرف خود هو به عنوان آفریدگار کائنات به معنای " من هو هستم " و دیگری به زبان پیروان هو به شکل مفرد به معنای هوِ من یا خدای من. لذا هوم در اصل و ریشه گیاه نبوده بلکه توسط قوم فارسی زبان سومر اقتباس گردیده و به گیاه تبدیل شده و خود هو به معنای ضمیر سوم شخص مفرد یعنی او نبوده است .
اما آن گیاه که موبد موبدانان ( به اصطلاح باریک بینان و نکته سنجان ) با استعمال شیره آن نشئه می شده و به حالت خلسه فرو می رفته و پس از بازگشت از جهان معنوی و باقی به جهان مادی و فانی، داستان معراج را برای شنوندگان تعریف میکرده اند، شاید همین تنباکوی سبز رنگ و طبیعی بوده باشد تحت نام های گراس ؛ گانجا و یا ماری ژوانا ( ماری جوان و باکره ) که به قول ابن سینا استعمال یا مصرف این گیاه طبی یا داروئی فهم و عقل را تیز و حس و فکر و خیال را روشن می نماید.
من خودم گاهی اوقات البته به ندرت یعنی هر سه یا چهار ماه یک بار قبل از آغاز تمرین یوگای خیالی با هدف سیر و سلوک در آفاق و انفس و احیانا صعود و معراج بر روی فلک الافلاک ( یعنی آسمان بزرگ بر روی افلاک یا آسمان های هفتگانه یا سماوات سبع یا سبعه ) و روئیت یا مشاهده جمال و جلال بی مثالش را در حین نشست و برخاست اش روی عرش، یک سیگاری درست حسابی بار می زنم و پس از کشیدن آن به ملای تیزهوش تبدیل یا استحاله می یابم و صندلی را بمثابه منبر می بینم که روی آن جلوس نموده باشم و برای هزاران شنونده خموش و گویا مشغول وعظ و خطابه و روضه خوانی باشم.
اوستای نقل قولی یعنی قبل از اینکه به رشته تحریر در آید به دو شکل زیر تلفظ می شده است :
... [مشاهده متن کامل]
- هو سِتا : با دو معنا ؛ یکی خبری به معنای ستاینده هو و دیگر امری و خطاب به شنونده به معنای هو را ستایش کن.
- آو ستا : با دومعنا ؛ یکی خبری به معنای ستاینده آب به عنوان یکی از عناصر چهاگانه فلسفی و منشاء زندگی زمینی و دیگری امری و خطاب به شنونده به معنای آب را ستایش کن بخاطر فواید آن.
عنوان اهورامزدا در اصل و ریشه یعنی در هوستا یا آوستا ( اوستای نقل قولی ) به شکل زیر تلفظ می شده است : اهو را مَزِدا .
- اهو به معنای هو اولیه یا آغازین و نام خدای پدر در زبان و فرهنگ قوم فارسی زبان ایلام ( Elam با تلفظ اِل آم یا ایل عام ) مخترع یکی از خطوط سه گانه میخی و مقر فرمانروایی زمینی وی در پانتئون ها یا مجامع خدایان در شهر های باستانی شوش و اشان بوده است.
- را علامت یا نشانه مفعول بی واسطه.
- مَزِدا یعنی پاک نکن.
لذا این نام یا عنوان در اصل و ریشه بصورت امری و خطاب به شنونده به معنای زیر بوده است :
هو اولیه یا آغازین را از خاطره پاک نکن بلکه آنرا همیشه به یاد داشته باش. تا که بابت آن انشاءالله ( البته به زبان آن عصر : اگر اهورا بخواهد ) شاید پیر نشوی و همیشه جوان بمانی، انگار که یک جام یا پیاله ای از شراب یا شربت تهیه شده از شیره یا عصاره گیاه معروف هوم نوشیده باشی.
واژه هوم در اصل و ریشه یعنی به زبان قوم ایلام ( عیلام به زبان عربی ) به شکل زیر تلفظ می شده است : هوَم : با دو معنا ؛ یکی از طرف خود هو به عنوان آفریدگار کائنات به معنای " من هو هستم " و دیگری به زبان پیروان هو به شکل مفرد به معنای هوِ من یا خدای من. لذا هوم در اصل و ریشه گیاه نبوده بلکه توسط قوم فارسی زبان سومر اقتباس گردیده و به گیاه تبدیل شده و خود هو به معنای ضمیر سوم شخص مفرد یعنی او نبوده است .
اما آن گیاه که موبد موبدانان ( به اصطلاح باریک بینان و نکته سنجان ) با استعمال شیره آن نشئه می شده و به حالت خلسه فرو می رفته و پس از بازگشت از جهان معنوی و باقی به جهان مادی و فانی، داستان معراج را برای شنوندگان تعریف میکرده اند، شاید همین تنباکوی سبز رنگ و طبیعی بوده باشد تحت نام های گراس ؛ گانجا و یا ماری ژوانا ( ماری جوان و باکره ) که به قول ابن سینا استعمال یا مصرف این گیاه طبی یا داروئی فهم و عقل را تیز و حس و فکر و خیال را روشن می نماید.
من خودم گاهی اوقات البته به ندرت یعنی هر سه یا چهار ماه یک بار قبل از آغاز تمرین یوگای خیالی با هدف سیر و سلوک در آفاق و انفس و احیانا صعود و معراج بر روی فلک الافلاک ( یعنی آسمان بزرگ بر روی افلاک یا آسمان های هفتگانه یا سماوات سبع یا سبعه ) و روئیت یا مشاهده جمال و جلال بی مثالش را در حین نشست و برخاست اش روی عرش، یک سیگاری درست حسابی بار می زنم و پس از کشیدن آن به ملای تیزهوش تبدیل یا استحاله می یابم و صندلی را بمثابه منبر می بینم که روی آن جلوس نموده باشم و برای هزاران شنونده خموش و گویا مشغول وعظ و خطابه و روضه خوانی باشم.
واژه ضحاک صد درصد پارسی است چرا عربی زدید دوست عزیز گرامی کاملا پارسی است.
منبع. https://www. bbc. com/persian/world - 51838787
منبع. https://www. bbc. com/persian/world - 51838787
Zahak : ضحاک: این نام به دو شکل نوشتاری زیر در اصل و ریشه به زبان فارسی بوده است و نه عربی:
- زِ آهک : یعنی آفریده شده از آهک ( سفید رنگ ) در مقایسه با خاک گندمی رنگ که گویا آدم تورائی در باغ بهشت از آن آفریده شده بوده باشد.
... [مشاهده متن کامل]
- زِ آه اک : به این معنا که بهنگام آفریده شدن یک آه کوچک یا ناچیز در تن او دمیده شده بوده باشد نسبت به آه بزرگ یا قوی دمیده شده در کالبد آدم.
آژی ده اکه: ژی به زبان یکی از اقوام ماد یعنی کرد های امروز به معنای زندگی بوده و می باشد. حرف آ مخفف آغاز یا اول و یا ازل . پسوند aka با تلفظ اکه در زبان کردی نقش حرف تعریف را بازی می کند مانند حرف ال در زبان عربی و the در زبان انگلیسی ، با این تفاوت که در آخر کلمات قرار می گیرد. به عنوان مثال : آن شهر ؛ شار اکه ( حرف ا تلفظ نمی شود. dah با تلفظ ده همان عدد 10 می باشد. لذا این واژه به شکل آ ژی ده اکه ؛ به معنای زندگی های دهگانه آغازین یا ازلی هر کدام از افراد انسانی بوده است در سامان یا نظام احسن و اشرف آفرینش مبدئی و ازلی و ابدی، حالت اولیه پارادیزی ؛ پردیسی ؛ فردوسی ؛ جنتی یا بهشتی طبیعت و کیهان در نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی با کمیت و کیفیت بهشت برین.
این نام یک بینش و باور بسیار قدیمی در سرزمین ایران بوده است و معنای آن مترادف و معادل معنای واژه فرا باستانی - اوستایی " خویدوده " می باشد. از دیدگاه خردمندان گم نام و آفرینندگان اولیه ، این واژه گان ( خویدوده ؛ آژی ده اکه ) در میدان های کلی خود شناسی و انسان شناسی و خطاب به تک تک افراد انسانی به معنای زیر بوده اند :
خود تو ده تائی.
و نه به معنای عاطل و باطل و انحرافی و گمراه کننده ازدواج با محارم . زرتشت و شاگردان و هم عصران وی به تلفظ ریشه ای و معنای اصلی این دو واژه و خیلی از کلمات دیگر اوستای کهن ( اوستای نقل قولی و نوشته نشده ) علم و آگاهی نداشته اند.
فریدون : فرای دون : به معنای برتر از پایین . پسوند دون علاوه بر پائین به معنای دان هم می باشد که ریشه در مصدر دانستن دارد. یعنی انسانی که به دانش ماورائی یا آسمانی و یا غیبی دانا باشد.
ثری تودون نام اوستایی فریدون : سِری تو دان. سری به معنای رمزی ؛ تو در اینجا به معنای درون ؛ دون یعنی می داند. لذا این نام به انسانی گفته می شده است که به راز های درون یا باطن موجودات بخصوص انسان آگاه و دانا بوده باشد.
بهر حال من خودم به جنبه ها یا ابعاد دهگانه نفسانی افراد انسانی مشتمل بر پنج من یا خود و یا نفس مجرد مردانه و پنج نفس مجرد زنانه باور دارم و در همین زمینه داستان بابا آدم و ننه حوای ادیان به اصطلاح توحیدی - ابراهیمی یعنی یهودیت و مسیحیت و اسلام از دیدگاه من یک افسانه تخیلی و توهمی بیش نمی باشد و محتوای آن از طرف خداوند متعال در قالب وحی به گوش سر سرایندگان آن ابلاغ نگردیده است. داستان حقیقی آفرینش انسان ریشه در سرزمین ایران دارد و آنهم نه داستان کیومرث ( کی او مرز ) اوستایی و شاهنامه ای که یک رقابت کودکانه با داستان آدم تورائی بیش نبوده است، بلکه بسیار دور دست تر به سمت غار نشینی و امرار معاش از طریق شکار و قبل از پیدایش خط.
- زِ آهک : یعنی آفریده شده از آهک ( سفید رنگ ) در مقایسه با خاک گندمی رنگ که گویا آدم تورائی در باغ بهشت از آن آفریده شده بوده باشد.
... [مشاهده متن کامل]
- زِ آه اک : به این معنا که بهنگام آفریده شدن یک آه کوچک یا ناچیز در تن او دمیده شده بوده باشد نسبت به آه بزرگ یا قوی دمیده شده در کالبد آدم.
آژی ده اکه: ژی به زبان یکی از اقوام ماد یعنی کرد های امروز به معنای زندگی بوده و می باشد. حرف آ مخفف آغاز یا اول و یا ازل . پسوند aka با تلفظ اکه در زبان کردی نقش حرف تعریف را بازی می کند مانند حرف ال در زبان عربی و the در زبان انگلیسی ، با این تفاوت که در آخر کلمات قرار می گیرد. به عنوان مثال : آن شهر ؛ شار اکه ( حرف ا تلفظ نمی شود. dah با تلفظ ده همان عدد 10 می باشد. لذا این واژه به شکل آ ژی ده اکه ؛ به معنای زندگی های دهگانه آغازین یا ازلی هر کدام از افراد انسانی بوده است در سامان یا نظام احسن و اشرف آفرینش مبدئی و ازلی و ابدی، حالت اولیه پارادیزی ؛ پردیسی ؛ فردوسی ؛ جنتی یا بهشتی طبیعت و کیهان در نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی با کمیت و کیفیت بهشت برین.
این نام یک بینش و باور بسیار قدیمی در سرزمین ایران بوده است و معنای آن مترادف و معادل معنای واژه فرا باستانی - اوستایی " خویدوده " می باشد. از دیدگاه خردمندان گم نام و آفرینندگان اولیه ، این واژه گان ( خویدوده ؛ آژی ده اکه ) در میدان های کلی خود شناسی و انسان شناسی و خطاب به تک تک افراد انسانی به معنای زیر بوده اند :
خود تو ده تائی.
و نه به معنای عاطل و باطل و انحرافی و گمراه کننده ازدواج با محارم . زرتشت و شاگردان و هم عصران وی به تلفظ ریشه ای و معنای اصلی این دو واژه و خیلی از کلمات دیگر اوستای کهن ( اوستای نقل قولی و نوشته نشده ) علم و آگاهی نداشته اند.
فریدون : فرای دون : به معنای برتر از پایین . پسوند دون علاوه بر پائین به معنای دان هم می باشد که ریشه در مصدر دانستن دارد. یعنی انسانی که به دانش ماورائی یا آسمانی و یا غیبی دانا باشد.
ثری تودون نام اوستایی فریدون : سِری تو دان. سری به معنای رمزی ؛ تو در اینجا به معنای درون ؛ دون یعنی می داند. لذا این نام به انسانی گفته می شده است که به راز های درون یا باطن موجودات بخصوص انسان آگاه و دانا بوده باشد.
بهر حال من خودم به جنبه ها یا ابعاد دهگانه نفسانی افراد انسانی مشتمل بر پنج من یا خود و یا نفس مجرد مردانه و پنج نفس مجرد زنانه باور دارم و در همین زمینه داستان بابا آدم و ننه حوای ادیان به اصطلاح توحیدی - ابراهیمی یعنی یهودیت و مسیحیت و اسلام از دیدگاه من یک افسانه تخیلی و توهمی بیش نمی باشد و محتوای آن از طرف خداوند متعال در قالب وحی به گوش سر سرایندگان آن ابلاغ نگردیده است. داستان حقیقی آفرینش انسان ریشه در سرزمین ایران دارد و آنهم نه داستان کیومرث ( کی او مرز ) اوستایی و شاهنامه ای که یک رقابت کودکانه با داستان آدم تورائی بیش نبوده است، بلکه بسیار دور دست تر به سمت غار نشینی و امرار معاش از طریق شکار و قبل از پیدایش خط.
ـــــــــــــــــــــــ
ضحّاک
▪️در شاهنامه خطّ زندگی، خطّ باریکی است؛ اندکی انحراف از راه می تواند بدبختی بزرگ به بار آورد. بارزترین نمونهٔ آن جمشید است. نخستین شهریار بزرگ شاهنامه که همه نعمت و حشمت جهانی را در روزگار خود جمع دارد. در دوران او رنج و بدی و مرگ ناپدید می شود. همهٔ مردم در خوشی و خرّمی به سر می برند.
... [مشاهده متن کامل]
�ز رامش جهان پر ز آوازِ نوش�.
ولی ناگهان غرور او را می گیرد و خود را هم پایهٔ پروردگار می پندارد و از این رو �فرّه ایزدی� از او گسیخته می گردد و مانند ایّوب یک شبه همه چیز از او روی برمی تابد؛ مُلک از دستش می رود و ضحّاک او را با ارّه به دونیم می کند. بدبختی آن است که بهای گناه فرمانروای نادان را باید نه تنها خود او بلکه همهٔ مردمش در طیّ مدّتی دراز بپردازند و از این رو ایرانیان به استیلای هزارسالهٔ ضحّاک محکوم می گردند.
جمشید، نه تنها مغرور، بلکه یک مستبد تمام عیار هم هست زیرا در گمراهی خود به حرف احدی گوش نمی دهد. از خصوصیات دورهٔ او آن است که در آن چون و چرا جرم شناخته می شود:
�چرا کس نیارست گفتن، نه چُون�
داستان ضحّاک پر از کنایه هایی ست که همواره اندیشهٔ بشر را به خود مشغول می داشته، نمونهٔ تمام عیار مَلعَنَت و رذالت، پدرکُشی، گوش دادن به وسوسهٔ ابلیس، داشتن مار بر شانه که تجسّم عذاب وجدان است؛ غذا دادن مارها از مغز سرِ جوانان که شومی حاکمِ ستمکاره را می رساند.
و اما پایان کارِ ضحاک همان است که هر بیدادگری باید در انتظارش باشد، گرچه در عالمِ واقع بسیاری از اینگونه کسان از چنگ آن رها مانده اند.
زنده یاد استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
سرو سایه فکن،
[دربارهٔ فردوسی و شاهنامه]
خط استاد غلامحسین امیرخانی، صفحهٔ ۹۹
پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
ضحّاک
▪️در شاهنامه خطّ زندگی، خطّ باریکی است؛ اندکی انحراف از راه می تواند بدبختی بزرگ به بار آورد. بارزترین نمونهٔ آن جمشید است. نخستین شهریار بزرگ شاهنامه که همه نعمت و حشمت جهانی را در روزگار خود جمع دارد. در دوران او رنج و بدی و مرگ ناپدید می شود. همهٔ مردم در خوشی و خرّمی به سر می برند.
... [مشاهده متن کامل]
�ز رامش جهان پر ز آوازِ نوش�.
ولی ناگهان غرور او را می گیرد و خود را هم پایهٔ پروردگار می پندارد و از این رو �فرّه ایزدی� از او گسیخته می گردد و مانند ایّوب یک شبه همه چیز از او روی برمی تابد؛ مُلک از دستش می رود و ضحّاک او را با ارّه به دونیم می کند. بدبختی آن است که بهای گناه فرمانروای نادان را باید نه تنها خود او بلکه همهٔ مردمش در طیّ مدّتی دراز بپردازند و از این رو ایرانیان به استیلای هزارسالهٔ ضحّاک محکوم می گردند.
جمشید، نه تنها مغرور، بلکه یک مستبد تمام عیار هم هست زیرا در گمراهی خود به حرف احدی گوش نمی دهد. از خصوصیات دورهٔ او آن است که در آن چون و چرا جرم شناخته می شود:
�چرا کس نیارست گفتن، نه چُون�
داستان ضحّاک پر از کنایه هایی ست که همواره اندیشهٔ بشر را به خود مشغول می داشته، نمونهٔ تمام عیار مَلعَنَت و رذالت، پدرکُشی، گوش دادن به وسوسهٔ ابلیس، داشتن مار بر شانه که تجسّم عذاب وجدان است؛ غذا دادن مارها از مغز سرِ جوانان که شومی حاکمِ ستمکاره را می رساند.
و اما پایان کارِ ضحاک همان است که هر بیدادگری باید در انتظارش باشد، گرچه در عالمِ واقع بسیاری از اینگونه کسان از چنگ آن رها مانده اند.
زنده یاد استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
سرو سایه فکن،
[دربارهٔ فردوسی و شاهنامه]
خط استاد غلامحسین امیرخانی، صفحهٔ ۹۹
پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
کسی که از فرد دیگری برای منافع خود سو استفاده می کند. خود پرست.
همان ماردوش ک فردی بود ک اهریمن از او برای رسیدن اهدافش سو استفاده مینمود
ضحّاک:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " ضحّاک" می نویسد : ( ( ضحّاک ریخت تازیکانه از دهاگ dahāg در پهلوی و پارسی است و"دهاگ"ریخت" کوتاه شده ی اژیْ داها کا در اوستایی. ریخت های دیگر از این نام باستانی در پارسی اژدهاگ و ازدهاگ و اژدرها و اژدر است. چنان می نماید ضحّاک از"ازدهاق"ریخت تازکانه ی ازدهاگ برآمده است. و در پاره ی نخستین واژه: اژی، هیچ گمان و چند و چونی نیست: اژی به معنی مار است و همتای واژه آن در سانسکریت اَهی ِ است" اژی "خود، در اوستایی، وامْ واژه ( = واژه ی قرضی؛ دخیل ) می نماید؛ زیرا بر پایه هنجارهای زبان شناختی�اهی�سانسکریت در اوستایی می بایست ازی می شد. در پاره ی دوم نام: داهاکا چند و چون هست:در سنگ نبشته ی خشایارشا در تخت جمشید دها نام یکی از تیره ها و اقوام فرمانبردار است. خشایارشا، در این سنگ نبشته، آنگاه که مردمان فرمانبردار خویش را بر می شمارد، دو تیره را بر آنچه داریوش در سنگ نبشته اش یاد کرده است، می افزاید؛ آن دو تیره یکی داهاست و دیگری اکئوف چیی که شاید به معنی� کوه نشینان � باشد. بیْلی، ایرانشناس انگلیسی، داها را با"دهستان"برابر می داند که در نوشته های اسلامی، سرزمینی است در کرانه خاوری دریای خزر. هم او داها به معنی مرد و مردانه را در ختنی و دای و ذای به معنی مرد جوان را در" وخی" ( زبان خاور افغانستان و پامیر ) و داه به معنی بنده و برده را در پارسی با این واژه همریشه می شمارد. اگر دیدگاه این ایران شناس را بپذیریم، می توانیم بر آن بود که ایرانیان خاورین را با مردم"داها"که سرزمینی است ناشناخته، در روزگاران تاریک تاریخ کشاکش و نبرد بوده است و ایرانیان با پیروزی در این نبردها"داهاییان"را به فرمان خویش در آورده اند و از آن پس، "داها "در معنی مرد جوان و برده در زبان های ایرانی کاربرد یافته است. در"ریگْ ودا"کهنترین بخش وداها، از قومی به نام داسا، چونان دشمن سرسخت و آشتی ناپذیر آریاییان هند، نام برده شده است. یکی از کاربردهای کنارین"داسا" ، در هندی"داه"در پارسی، بنده و برده است. داسای هندی را می توان با داهای ایرانی، نام سرزمین و قومی ناشناخته برابر دانست؛ بدین سان، داسا ریخت سانسکریت و کهنتر داها خواهد بود و نام دشمن تیره های آریایی، در روزگاران هند و ایرانی. کرستنسن داسا را نامی می داند که آریاییان بومیان سیه چرده ی هند را بدان می نامیده اند. از دیگر سوی، کا را در دهاکا پساوند خوارْ داشت و کِهینگی ( =تصغیر ) می توان دانست. بر این پایه، اگر داها را در اژی دهاکا نام آن قوم بدانیم، یا برآمده از آن بشماریم، دهاکا به معنی "داهی پست"و مانند آن خواهد بود و نامی شایسته دشمنی گجسته و پلید را.
... [مشاهده متن کامل]
در این میان، نکته های باریک و شایسته ی درنگ آن است که در ادب ودایی، از دو داسا سخن رفته است و داسا، چونان مردمی که با تیرهای آریایی هند دشمنی می ورزیدند، از داسا، چونان مار، جداست. اما در اوستا، این هر دو با یکدیگر درآمیخته اند و نمادی پیچیده و چند سویه را پدید آورده اند که "اژیدهاک" است. داسای دومین ماری نمادین و اسطوره ای است، با سه سر. این مار را که ویشوورووپا višvarūpā نیز نامیده شده است، پهلوان هندی شریتا از پای در می آورد. داسا نامی است که در ریگ ودا به این مار داده شده است. اژی دهاکای اوستایی نیز ماری است سه سر که آن را پهلوان ایرانی فریدون فرو می کُشد. "داسا "و "دهاکا"، افزون به سه سر، شش چشم نیز دارند. من پنداشته ام که "سه سری" مار، در اسطوره ی ایرانی می تواند بود که در سر دهاک و سر دو ماری که از دو شانه ی وی بر می رویند به نمود آمده باشد. دار مستتر و بِنْونیست مار هندی و ایرانی را با یکدیگر سنجیده اند و آن دو را یادگار به مرده ریگی از روزگاران هند و ایرانی دانسته اند. اما ، به گمان، اسطوره ی مار کهنتر است و پیشینه ی آن به روزگاران هند و اروپایی باز می گردد: در اسطوره های یونانی نیز، پهلوان بزرگ هراکلس، پتیاره ای سه سر را به نام گریونئووس geryoneus از پای درمی آورد. " گریونئووس"همتای یونانی داسا و داهاکا می تواند بود.
بر پایه ی آنچه نوشته آمد، می تواند بود که در اژی داها کای اوستایی، جانداری اسطوره ای، پتیاره ای سه سر و شش چشم، با قومی دشمن آریاییان که داها نامیده می شده است در هم آمیخته باشد و از آن، دهاک ماردوش که مردی است مردم اوبار و اهریمنی با دو مار شگفت رُسته بر دوش، پدید آمده باشد.
در فرجام این گفتار، یاد کرد نکته ای دیگر نیز شایسته می نماید: به گمان، در پایان جنگ و گریزها و ستیز و آویزها در میانه ی ایرانیان خاورین و"داهایان"سرزمین داها یا بخشی از آن به چنگ ایرانیان افتاده است و مردم آن به آیین مزدیسنا گرویده اند؛ برهان این نکته آن است که در اوستا فروهر اَشْوندان ( =پیروان اشا ) کشور داها ( = داهی ) ؛ داهیو ستوده شده اند. ) )
( ( جهانجوی را نام ضحاک بود
دلیر و سبکسار و ناپاک بود. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 275. )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " ضحّاک" می نویسد : ( ( ضحّاک ریخت تازیکانه از دهاگ dahāg در پهلوی و پارسی است و"دهاگ"ریخت" کوتاه شده ی اژیْ داها کا در اوستایی. ریخت های دیگر از این نام باستانی در پارسی اژدهاگ و ازدهاگ و اژدرها و اژدر است. چنان می نماید ضحّاک از"ازدهاق"ریخت تازکانه ی ازدهاگ برآمده است. و در پاره ی نخستین واژه: اژی، هیچ گمان و چند و چونی نیست: اژی به معنی مار است و همتای واژه آن در سانسکریت اَهی ِ است" اژی "خود، در اوستایی، وامْ واژه ( = واژه ی قرضی؛ دخیل ) می نماید؛ زیرا بر پایه هنجارهای زبان شناختی�اهی�سانسکریت در اوستایی می بایست ازی می شد. در پاره ی دوم نام: داهاکا چند و چون هست:در سنگ نبشته ی خشایارشا در تخت جمشید دها نام یکی از تیره ها و اقوام فرمانبردار است. خشایارشا، در این سنگ نبشته، آنگاه که مردمان فرمانبردار خویش را بر می شمارد، دو تیره را بر آنچه داریوش در سنگ نبشته اش یاد کرده است، می افزاید؛ آن دو تیره یکی داهاست و دیگری اکئوف چیی که شاید به معنی� کوه نشینان � باشد. بیْلی، ایرانشناس انگلیسی، داها را با"دهستان"برابر می داند که در نوشته های اسلامی، سرزمینی است در کرانه خاوری دریای خزر. هم او داها به معنی مرد و مردانه را در ختنی و دای و ذای به معنی مرد جوان را در" وخی" ( زبان خاور افغانستان و پامیر ) و داه به معنی بنده و برده را در پارسی با این واژه همریشه می شمارد. اگر دیدگاه این ایران شناس را بپذیریم، می توانیم بر آن بود که ایرانیان خاورین را با مردم"داها"که سرزمینی است ناشناخته، در روزگاران تاریک تاریخ کشاکش و نبرد بوده است و ایرانیان با پیروزی در این نبردها"داهاییان"را به فرمان خویش در آورده اند و از آن پس، "داها "در معنی مرد جوان و برده در زبان های ایرانی کاربرد یافته است. در"ریگْ ودا"کهنترین بخش وداها، از قومی به نام داسا، چونان دشمن سرسخت و آشتی ناپذیر آریاییان هند، نام برده شده است. یکی از کاربردهای کنارین"داسا" ، در هندی"داه"در پارسی، بنده و برده است. داسای هندی را می توان با داهای ایرانی، نام سرزمین و قومی ناشناخته برابر دانست؛ بدین سان، داسا ریخت سانسکریت و کهنتر داها خواهد بود و نام دشمن تیره های آریایی، در روزگاران هند و ایرانی. کرستنسن داسا را نامی می داند که آریاییان بومیان سیه چرده ی هند را بدان می نامیده اند. از دیگر سوی، کا را در دهاکا پساوند خوارْ داشت و کِهینگی ( =تصغیر ) می توان دانست. بر این پایه، اگر داها را در اژی دهاکا نام آن قوم بدانیم، یا برآمده از آن بشماریم، دهاکا به معنی "داهی پست"و مانند آن خواهد بود و نامی شایسته دشمنی گجسته و پلید را.
... [مشاهده متن کامل]
در این میان، نکته های باریک و شایسته ی درنگ آن است که در ادب ودایی، از دو داسا سخن رفته است و داسا، چونان مردمی که با تیرهای آریایی هند دشمنی می ورزیدند، از داسا، چونان مار، جداست. اما در اوستا، این هر دو با یکدیگر درآمیخته اند و نمادی پیچیده و چند سویه را پدید آورده اند که "اژیدهاک" است. داسای دومین ماری نمادین و اسطوره ای است، با سه سر. این مار را که ویشوورووپا višvarūpā نیز نامیده شده است، پهلوان هندی شریتا از پای در می آورد. داسا نامی است که در ریگ ودا به این مار داده شده است. اژی دهاکای اوستایی نیز ماری است سه سر که آن را پهلوان ایرانی فریدون فرو می کُشد. "داسا "و "دهاکا"، افزون به سه سر، شش چشم نیز دارند. من پنداشته ام که "سه سری" مار، در اسطوره ی ایرانی می تواند بود که در سر دهاک و سر دو ماری که از دو شانه ی وی بر می رویند به نمود آمده باشد. دار مستتر و بِنْونیست مار هندی و ایرانی را با یکدیگر سنجیده اند و آن دو را یادگار به مرده ریگی از روزگاران هند و ایرانی دانسته اند. اما ، به گمان، اسطوره ی مار کهنتر است و پیشینه ی آن به روزگاران هند و اروپایی باز می گردد: در اسطوره های یونانی نیز، پهلوان بزرگ هراکلس، پتیاره ای سه سر را به نام گریونئووس geryoneus از پای درمی آورد. " گریونئووس"همتای یونانی داسا و داهاکا می تواند بود.
بر پایه ی آنچه نوشته آمد، می تواند بود که در اژی داها کای اوستایی، جانداری اسطوره ای، پتیاره ای سه سر و شش چشم، با قومی دشمن آریاییان که داها نامیده می شده است در هم آمیخته باشد و از آن، دهاک ماردوش که مردی است مردم اوبار و اهریمنی با دو مار شگفت رُسته بر دوش، پدید آمده باشد.
در فرجام این گفتار، یاد کرد نکته ای دیگر نیز شایسته می نماید: به گمان، در پایان جنگ و گریزها و ستیز و آویزها در میانه ی ایرانیان خاورین و"داهایان"سرزمین داها یا بخشی از آن به چنگ ایرانیان افتاده است و مردم آن به آیین مزدیسنا گرویده اند؛ برهان این نکته آن است که در اوستا فروهر اَشْوندان ( =پیروان اشا ) کشور داها ( = داهی ) ؛ داهیو ستوده شده اند. ) )
( ( جهانجوی را نام ضحاک بود
دلیر و سبکسار و ناپاک بود. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 275. )
ضحاک : ضحاک در زیبا شناسی ادبی و شعر و ادبیات ، مظهر ستمگری است. و فریدون نماد و مظهر عدل و ظلم ستیزی.
می که فریدون نکند با تو نوش
رشته ی ضحاک بر آرد ز دوش
یعنی : اگر فریدون باده را بیاد تو نخورد مار ضحاک از دوشش بر آمده و او را هلاک می کند.
... [مشاهده متن کامل]
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۲۴.
می که فریدون نکند با تو نوش
رشته ی ضحاک بر آرد ز دوش
یعنی : اگر فریدون باده را بیاد تو نخورد مار ضحاک از دوشش بر آمده و او را هلاک می کند.
... [مشاهده متن کامل]
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۲۴.
کسی که بسیار دنیا دوست بود . و برای بقای عمر خود از خون و مغز افراد استفاده میکرد .
در پارسی پهلوی:
دَهاک= dah�k زَهاک_ ( نادرست: ضحاک ) _ ( =اَژیدهاک/اَزیدهاک )
دَهاک= dah�k زَهاک_ ( نادرست: ضحاک ) _ ( =اَژیدهاک/اَزیدهاک )
اژدها پیکر : آژی= اژدها و دهاک = پیکر ، که در زبان تازی " ضحاک" شده است ، در زبان فرانسوی آستیاگ و لاتین آستیاگس گردیده .
آژی دهاک
ضحاک نام شخصیتی در شاهنامه است. او بعد از اینکه پدرش مرداس که پادشاهی عادل و دانا بود را می کشد، خود پادشاه شده و مردم را به فلاکت می رساند. او در تمام عمر خویش بطور متداوم گول شیطان را می خورد تا جایی که بعد از اینکه شیطان شانه اش را می بوسد، دو مار از هر شانه بیرون می آید و برای اینکه مارها را سیر نگه دارد، ضحاک هر روز دو مغز جوانان بی گناه را به آنها می دهد. فریدون و کاوه با حرکتی ملی سرانجام باعث شکست ضحاک می شوند و فریدون او را به دماوند می برد و او در آنجا می میرد.
... [مشاهده متن کامل]
ضحاک در فرهنگ ایرانی مظهر ظلم، ستم و ناعدالتی است و در زبان اوستایی نام او مترادف با اژدها نیز هست.
... [مشاهده متن کامل]
ضحاک در فرهنگ ایرانی مظهر ظلم، ستم و ناعدالتی است و در زبان اوستایی نام او مترادف با اژدها نیز هست.
تلفظ اصلی این نام که پسر مرداس بود { ُض} + حاک = ضُحاک است که به روایتی آنرا ضَحاک نیز گویند.
معنی تحت لفظی آن : صحرا+ گرمی دیده / آک و عیب و عار + نقص و کاستی است: صحرای بی آب وعلف وسوزان / معیوب.
معنی تحت لفظی آن : صحرا+ گرمی دیده / آک و عیب و عار + نقص و کاستی است: صحرای بی آب وعلف وسوزان / معیوب.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)