ضایع شدن، ضایع کردن، فاسد کردن، گیج کردن، خرفت کردن، عیب دار کردن
rot(فعل)
ضایع شدن، فاسد کردن، فاسد شدن، پوسیدن
پیشنهاد کاربران
من قدری زر نزد او ریخته، گفتم: �اینها از آن تو می باشد. � گفت: �من لایق اینها نیستم و ضایع می شوند. � ( چهل طوطی، ویرایش و بازنویسی زهرا نیرومند ) ؛ ضایع شدن در اینجا به معنی حیف شدن است.
از آب و کار شدن: ضایع گشتن و دیگر کاری از وی بر نیامدن . چار حسش ز آب و کار شده حس ذوقش یکی هزار شده ( کارنامه بلخ، ۱۸۰ ) ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی های سنایی، دکتر محمد شفیع صفاری ) .
هدر
ضیاع
سوخت شدن
embarrassed
loss - face
To get owned مثال I got owned when she slapped me in the face وقتی سیلی زد توصورتم ضایع شدم If she shoots me down, I'll get owned. اگر بهم نه بگه، خیلی ضایع میشم