ضایع شدنrot, to be decayed, to be lost(as labour)ضایع کردنfritter, abuse, bungle, mar, murder, squander, waste, to spoil, to damage, to render futileضایع کردن با برداشتن اجزاmutilateضایع کردن با تغییر دادن اجزاmutilate
addle (صفت)ضایع، فاسد، چرکی، گندیدهspoiled (صفت)ضایع، خراب، لوس، خراب شدهdamaged (صفت)ضایع، معیوب، مختلdecayed (صفت)ضایع، فاسدrotten (صفت)ضایع، فاسد، خراب، پوسیده، چروک، زنگ زده، روبفساد
واژه ضایعمعادل ابجد 881تعداد حروف 4تلفظ zāye'نقش دستوری صفتترکیب ( صفت ) [عربی: ضائع]مختصات ( یِ ) [ ع . ضائع ] ( اِفا. ) آواشناسی zAye'الگوی تکیه WSشمارگان هجا 2 ... [مشاهده متن کامل] منبع لغت نامه دهخدافرهنگ فارسی عمیدفرهنگ فارسی معینفرهنگ واژه های سرهفرهنگ فارسی هوشیاربی ثمریاب، یباب، تلف، هدر، بیهوده، خراببیهودهضایع: تباه، تلفمعنی ضایع : بیهوده ، بی فایدهیباب. . . .ضایع :قباه تلفبی برگ و رنگ ؛ ضایع و خراب :به خانه درآی ار جهان تنگ شدهمه کار بی برگ و بی رنگ شد. فردوسی.یابخیت کردن کسینابود، پِرتیتلف شده، تباه شدهتباه شده - تلف شدهیاب، باطل، بی فایده، بیهوده، سقط، تباه، تلف، خراب، فاسد، مخروب، نفله، هدر، هرزبیهوده ، بی فایدهتباه ، تلف 🌖🌖پایمالتلف شدهبیکارهمشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)+ عکس و لینک