صیقل

/seyqal/

    polish
    varnish
    burnish
    glaze
    gloss

فارسی به انگلیسی

صیقل خوردن
polish

صیقل دادن
buff, furbish, polish, rub, varnish

صیقل دهنده
buffer

صیقل زدن
gloss

صیقل زدن یا صیقل دادن
to polish, to furbish, to lustre

صیقل سازی
finish

صیقل گر
polisher, furbisher

صیقل کاری
glazing

مترادف ها

polish (اسم)
ارایش، جلا، صیقل، پرداخت، واکس زنی

varnish (اسم)
جلا، صیقل، لاک الکل

burnish (اسم)
جلا، صیقل، پرداخت

polishing (اسم)
صیقل

پیشنهاد کاربران

صیقل. [ ص َ ق َ ] ( ع ص ) تیزکننده شمشیر و زداینده آن ج ، صیاقل ، صیاقله. ( منتهی الارب ) . زداینده آینه و تیغ و جز آن و تیزکننده. ( غیاث اللغات ) . آنکه آهن روشن کند. ( مهذب الاسماء ) . آینه زدا. ( دهار ) . روش گر. مهره زن. آینه افروز. موره زن. رجوع به نشریه دانشکده ٔادبیات تبریز سال اول شماره 6 - 7 شود. || ( اِ ) مجازاً آلت زدودن. ( غیاث اللغات ) :
...
[مشاهده متن کامل]

نور هگرز اندر آینه نفزاید
تا تو ز صیقل بر آینه نفزائی.
ناصرخسرو.
رنگ ظلمت به صیقل خورشید
همچو آیینه پاک بزدایند.
مسعودسعد.
تیغها صیقل خورشید سپرکش گردند
تیرها دامن گردون زره ور گردند.
سیدحسن غزنوی.
چهره آیینه است و صیقل حق
رانده بر وی ز آفرین رنده.
سوزنی.
جان زنگ آلوده در صدرش به صیقل داده ام
زآن چنان رسم آهنین تیغ یمان آورده ام.
خاقانی.
کز آه دل بسوزم هر جا که آهنی است
تا هیچ صیقلی نکند دیگر آینه.
خاقانی.
با خود گفت آخر مرد صیقل به تثبت و تأنی از جوهر آهن ظلمانی ، به روزی چند آینه می کند. ( سندبادنامه ص 52 ) .
بدانست کآن طاق افروخته
به صیقل رقم دارد اندوخته.
نظامی.
آهنی را که موریانه خورد
نتوان برداز او به صیقل زنگ.
سعدی.
هیچ صیقل نکو نیارد کرد
آهنی را که بدگهر باشد.
سعدی.
شد ز رنگ سینه من ناخن صیقل کبود
سعی خاکستر چه با آیینه تارم کند؟
صائب.
صیقل. [ ص َ ق َ ] ( اِخ ) وی کنیز امام حسن عسکری ( ع ) و مادر امام دوازدهم است که المعتمد علی اﷲ بتحریک جعفر برادر امام از او مطالبه فرزند امام را کرد و صیقل منکر شد و دعوی حمل کرد. المعتمد او را در حرم خود نگاه داشت و زنان خلیفه و ابوالشوارب قاضی تعهد حال او میکردند تا بسال 263 هَ. ق. بر اثر قیام صاحب الزنج وقصد حمله یعقوب بن لیث به بغداد و مرگ عبیداﷲبن یحیی بن خاقان امور خلافت تزلزل یافت و بین طرفداران جعفرو صیقل خلاف افتاد. حسن بن جعفر نوبختی صیقل را در خانه خود پنهان کرد. سپس المعتضد صیقل را از خانه وی بیرون آورد و در قصر خود نگاه داشت و در همان قصر در عصر المقتدر درگذشت. ( خاندان نوبختی صص 108 - 109 ) .
صیقل. [ ص َ ق َ ] ( اِخ ) ابن الحکم الغفاری ، مکنی به ابووحشیه. رجوع به ابووحشیه الصیقل شود.
منبع. لغت نامه دهخدا

سابش
مثلا صیغل دادن سابیدن
تیز کردن
تیز کننده
سلیم
صیقل: برق انداختن پس از زدودن زنگار فلزها.
زداینده
روشن تر کردن، بهتر کردن
صیقل ( نورانی، روشن و براق و درخشان )