بازیار
دام دار ؛ صیّاد :
جهان دام داریست نیرنگ ساز
هوای دلش چینه و دام آز.
اسدی.
صیدگر. [ ص َ / ص ِ گ َ ] ( ص مرکب ) صیدگیر. شکارچی . صیاد. شکارگر : صیدگری بود عجب تیزبین بادیه پیمای و مراحل گزین . نظامی . صیدگری دام به صحرا کشیدبر سر ره رخت تمنا کشید. میرخسرو ( از آنندراج ) .
صیدبند. [ ص َ / ص ِب َ ] ( نف مرکب ) صیاد. شکارگیر. شکارگر : اگر درد سخن میداشت صائب صیدبند ماز گوهر چون صدف میکرد آب و دانه ٔ ما را. صائب ( از آنندراج ) . شکاری نیستم کآرایش فتراک را شایم بقیدمن چه سعی است آنکه دارد صیدبند من . وحشی ( از آنندراج ) .
صیدپیشه . [ ص َ / ص ِ ش َ /ش ِ ] ( ص مرکب ) صیاد. شکارگیر. نخجیرگر : این صیدپیشه فکر مدارا نکرده است گر سر بریده رشته ز پا وانکرده است . کلیم ( از آنندراج ) .
برای کلمه ی صیاددوصفت بنویس
دامیار
صاحب کمند. [ ح ِ ک َ م َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) صیاد :
چون نرود در پی صاحب کمند
آهوی بیچاره به گردن اسیر.
سعدی.
صیاد:صیادین
بد نبود ولی من هم خانواده صیاد رو خواستم
من صفت میخواستم شما معنی و متضاد میراید اشتباهه
لطفا کامل همه ی جواب راسا را بیاورید چون من مثلا معنی میخوام ولی شما. . . مخالف یا مترادف میارید . . . . . اشتباهه
شکارچی.
شکارچی ، کسی که شکار میکنه
شکارچی، شکاری، نخجیرزن، نخجیرساز، نخجیرگر
قناص
صیاد عزیزی و شبنم عزیزی
شکارچی
دامی، بازیار، شکارچی
قانص
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)