صوفی

/sufi/

    sufi
    mystic

فارسی به انگلیسی

صوفی وار
mystically

مترادف ها

sophy (اسم)
صوفی، شخص عاقل

پیشنهاد کاربران

سفتن، گوهر جان را سفتن یا صفتن، صفتی، صوفی . سفتی.
Synagoge با تلفظ سینا گوگه به معنای مکان و زمان گفت و شنود با ( یهوَه ) عبادتگاه قوم یهود که امروز به کنیسه یا کنیسا ترجمه شده که در اصل و ریشه از سه کلمه فارسی ساخته شده است و در زبان های غربی سیناگوگه تلفظ می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

Isagoge با تلفظ ایسا گوگه به معنای مکان و زمان ذکر نام ایسا به عنوان پسر پدر آسمانی و یکی از گوشه های تثلیث مذکر به شکل : پدر - پسر - روح مقدس منهای تثلیث موئنث به شکل: مادر - دختر - روح مقدسه و منهای تثلیث خنثا و کودکانه به شکل: دختر بچه - پسر بچه - روحک مقدس ، تا رسیدن به سن بلوغ. به زبان فارسی امروز کلیسا .
Allahgoge با تلفظ الله گوگه به معنای مکان و زمان ذکر و تسبیح نام الله در سرزمین حجاز قبل از پیدایش دین اسلام و کلمه مسجد.
Haghgoge با تلفظ حق گوگه به معنای مکان و زمان ذکر و تسبیح نام حق قبل از پیدایش کلمه خانقاه. خاناقا در اصل و ریشه به شکل خانه آقا بوده است با تقلید از خطاب ، آقا یا سرور توسط قوم یهود بهنگام دعا و عبادت به درگاه یهوَه و اقوام مسیحی به پیشگاه پدر آسمانی .
لذا ایجاد خاناقا ها توسط صوفیان ( سوفیان ) و عارفان پارسی یا فارسی زبان هیچ هنر برجسته ای نبوده است غیر تقلید و اقتباس رقابت وار با عبادت گاه های یهودیان و مسیحیان و مسلمانان و استفاده از کلمه حق بجای اهو زرتشتیان و برهمن یا برهمان هندوان و بودائیان و یهوَه یهودیان و پدر آسمانی مسیحیان و الله مسلمانان.
بجای اینکه بگویند :
آفریدگار کائنات نیافریده ست مرا بهر طاعت و بندگی و یا به لسان قرآن الا یعبدون/ بلکه تا کند مرا وانهم نه بسان ماریا مادر ایسا یعنی مریم عذرا/ الا یعنی بلکه به معرفت کامل ابعاد فراوان و بیکران خویش هدایت و رهنمون مرا/ تا سهیم گرداند و بهره مند نماید از زندگی جاودان و بی آغاز و بی پایان خویش مرا/ بهر گفت و شنود و بازی و لذت و شادی و آزادی در سطح کمال ایده آل در پیشگاه اعلا و والا و بیکران خویش/ ای شیخ بیا ، دست بردار ، رها کن ، زمین بگذار و بگذر از این سد و مانع عظیم باز دارنده یعنی آئین یکتا پرستی/ زیرا که هیچ تهفه و چیز دیگری نبوده و نمی باشد غیر از فرزند راستین و وارث بر حق و ادامه دهنده راه و کمال نهائی جمیع آئین های بت پرستی/ شیخ بزرگوار و پاکزاد و نیک نام سعدی بگفتا روزی / خر ایسا را گر به مکه برند و چون باز آرند باز همان خر ست / من امروز گویم خوشا به سعادت آن خر که ایسا بسوی معبد اورشلیم لحظاتی گذرا بر پشت آن سوار بوده/ که از لحاظ هوش و زکاوت در قیاس با این شیوخ امروزی بسی هوشیار تر بوده /به دروازه معبد که رسیده ایستاده آنجا و نرفته درون آن پشت سر و به پیروی از ایسا / شاید می دانسته گر چنین کند آنگاه شود اغفال و خورد گول شیطان مانند ایسا / بسیار سفر باید به قول سعدی تا پخته شود یک خامی/ حافظ گوید شیخ نشود صافی تا در نکشد یک جامی / ای شیخ بیا پیاله ای از شراب من نوش در همین جا و حال بر گرد این میز زرین/ که نمونه اش را نیابی در قنات کوثر و جویبار زمزم در بهشت برین/ دست کم بگذار که دیگران رسند به سعادت های نسبی دنیوی در همین جا و حال در این زمان و مکان/ در عوض پیشکش خود و جمیع گذشتگان و حال و آیندگانت باد انشاء الله کلیه سعادت های برزخی و اخروی در لازمان و لامکان/ یک پند کودکانه به شیوخ خوب وان اینکه دست بردارند از این همه مردم آزاری/ تاکه شاید انشاء الله باشد الله از دست و زبان دنیوی شان در آخرت و قیامت خشنود و راضی/ تا نکند خالق سماوات سبع و الارض و یا رب العالمین حرام بلکه شیر مادر را در زبان و طبع و کام شان حلال / نپندارند و نیانگارند و نگیرند آن طنین را به شوخی و بازی/ یعنی پژواک صدای نازنین شعار زن و زندگی و آزادی در گوش سر و دل حاجیان پس کوچه ها و خیابان و خورده بازاری/
گر نمی توانی ترک کنی این عادت یا اعتیاد کهنه و دیرنه را به تنهایی/ شبانه روز تن به آن ده تا می توانی در چاردیواری کوخ گلی خویش که داری و ازان برخورداری/ اما نکن به سنت و رسم و روش قدیمی ضحاک مار بر دوش/ این آئین یکتا پرستی را همه جانبه بر دیگران و همگان تحمیل بطور اجباری/ سیاست حجاب و جدایی زن و مرد زهمدیگر از دوران کودکی تا پیروی و کهولت و مرگ و مردن / ندارند ریشه در حکمت و امر و کلام و کار و هنر خداوند/ الا یعنی بلکه یا مگر در وسوسه های ابلیس و شیطان و یا اهریمن/
بهر حال بر خلاف بینش و باور صوفیان و عارفان مسلمان و پارسی زبان من معتقدم که انسان بسوی حق تعالی یا الله یا خداوند متعال در سیر و سلوک به سر نمی برد بلکه شناخت دوباره خود و خداوند و در این کار بهترین راه و روش علمی ست و نه طریقت و شریعت. زیرا بدون شناخت ظاهر و باطن این واقعیت و طبیعت و کیهان بخصوص طبع یا طبیعت انسانی شناخت کامل خود و خداوند محال و غیر ممکن می باشد.

واژه صوفی با حروف لاتین به شکل های sufi و sophy در اصل و ریشه از دو کلمه ساخته شده است؛ یکی به زبان فارسی و دیگری به زبان عربی.
سو یعنی جهت و فی یعنی درون. لذا سوفی به انسانی اطلاق ( یا اتلاق ) می شده یا می شود که برای شناخت خود و خدا ( حق تعالی ) بجای بیرون به درون خود و موجودات خیره می شود و غافل از این حقیقت بوده و می باشد که هو تنها در باطن یا درون خود وی و موجودات سکنا ندارد بلکه ظاهر خود وی و موجودات غیر زنده و زنده نباتی و حیوانی و انسانی و منظومه های ستاره ای و مجموعه های کهکشانی را هم شامل می شود، زیرا هو الظاهر و الباطن به این معنا بوده و می باشد که هو یا الله و یا حق تعالی صوفیان و عارفان پارسی زبان در عین واحد و بطور همزمان هم ظاهر یا بیرون و هم باطن یا درون این واقعیت و طبیعت و کیهان می باشد و نه بریده و جدا و در ورای آنها و یا فقط در درون یا باطن آنها. کلمه یونانی با حروف لاتین به شکل Phylosophy با تلفظ فیلوسوفی از دو کلمه و حرف ربط o با تلفظ وَ به شکل زیر ساخته شده است : فیل و سوفی.
...
[مشاهده متن کامل]

فیل نشانه جسمانیت و نیروی بدنی و سوفی نشانه خردورزی ( در اصل درون گرایی ) و نیروی عقلانیت. قبل از پیدایش این کلمه در زبان فلاسفه یونان باستان پدیده دوگانگی روان - بدن نه تنها در سرزمین یونان بلکه در سرزمین های مصر و هندوستان و ایران هم یک بینش و باور مرسوم بوده است در پیرامون هستی و وجود انسان و طبیعت و کیهان. در ایران بموازات ترکیب تن - روان ترکیب تن - جان هم مرسوم بوده است. با پیدایش دین قوم یهود یعنی اولین دین از سه دین به اصطلاح توحیدی ابراهیمی یعنی یهودیت و مسیحیت و اسلام، کلمه roah یا roach با تلفظ های روآه و روآخ وارد ادبیات جهان گردیده و با پیدایش دین مسیحیت و سپس دین اسلام به شکل روح تثبیت و استوار گشته و آن ترکیب دوگانه باستانی جای خودرا به ترکیب سه گانه امروزی به شکل : بدن - روح - روان ، اهداء نموده است . اما ترکیب حقیقی این سه گانگی به شکل زیر می باشد : ماده - روان - روح. زیرا جسم ها یا کالبد ها یا تن ها و یا بدن های موجودات غیر زنده و زنده نباتی و حیوانی و انسانی از خمیر مایه تثلیثی یا سه جنبه ای مادی - روانی - روحی آفریده شده و می شنوند. نتیجه اینکه نه تنها روح بلکه ماده هم به یک سهم مساوی با آن امر هو یا الله یا حق تعالی صوفیان و عارفان پارسی زبان صاحب طریقت در بطن شریعت دین اسلام و یا خداوند متعال می باشد و نه امر اهریمن یا ابلیس و یا شیطان آئینی و دینی که فقط یک لفظ یا واژه و یا کلمه در زبان و ادبیات و یک مقوله یا مفهوم و ایده انتزاعی در فهم و عقل محدود و ناقص انسانی از باستان تاکنون بیش نبوده و نمی باشد و در خارج از ذهن و خاطره و زبان انسانی هیچگونه موجودیت و مصداق بیرونی ندارد. کلمات روآه و روآخ در اصل و ریشه عبری نبوده اند بلکه فارسی و به معنای زیر : پسوند های آه و آخ در این دو کلمه مترادف و به معنای دَم بوده و می باشند و پیشوند رو ریشه در مصدر روان بودن داشته و دارد و اشاره به نوسانات دَم و بازدَم یعنی تنفس داشته است یعنی فرو رفتن دَم و باز آمدن آن. در افسانه آفرینش آدم و حوا مندرج در کتاب دینی قوم یهود ، یاهوَه و یا یَهوَه پس از آفریدن آدم از ترکیب آب و خاک یا گل باغ بهشت، آنگاه از روآه یا روآخ خود به دهن یا دماغ آن موجود گلی زندگی می بخشد و در قرآن الله از روح خود در کالبد آن موجود می دمد، بدون اشاره به زندگی. لذا به همین دلیل مسلمانان روح را منشاء زندگی و مالک و حاکم بر بدن می پندارند. در صورتیکه جان وانِ تن است ( یک کلمه مندرج در زند یا پازند به شکل جانونتن که اشتباها آنرا به معنای بودن معنا و تفسیر نموده اند ) به این معنا که کالبد ها یا تن ها یا بدن های تثلیثی مادی - روانی - روحی موجودات زنده نباتی و حیوانی و انسانی بهنگام مرطوب شدن بذر و بسته شدن نطفه در تخم مرغان خانگی و پرندگان و در رحم حیوانات ماده و مادر های انسانی زندگی خود را از بستر امن و آرام و پیوسته و فراگیر جان حیات بخش دریافت می کنند تا لحظه مرگ که استعداد ادامه دریافت زندگی را از دست می دهند و به تدریج به تحلیل می روند و تجزیه می گردند . و نه اینکه بهنگام بسته شدن نطفه جان از بیرون وارد و به آن بپیوندد و در لحظه مرگ از آن به بیرون به پرد و مانند یک پرنده رها شده از قفس سبکبال به پرواز در آید و این جهان فانی در این زمان و مکان را بسوی رسیدن به جهان باقی در لازمان و لامکان با شتاب ( یا عجولانه ) ترک نماید با هدف رسیدن و پیوستن در آنجا به جان جانان و برخوردار شدن از زندگی جاودانه بهشتی و آنهم مشروط بر اینکه در این دنیای فانی و مادی به اندازه کافی کشکول توشه سفر آخرت را با پندار ها و گفتار ها و رفتار های نیک انباشته بوده باشد که در غیر این صورت، در آنجا نه تنها به جان جانان نخواهد پیوست بلکه طعمه شعله های سوزان جهنم بر افروخته شده توسط سلطان جهنم یا اهریمن و ابلیس و شیطان خواهد گشت بنا به سفارشات و فرمان ها یا اوامر و یا کلام های نوآه ( نوح ) و آبراهام ( ابراهیم ) و موسا ( موسی ) و زرتشت ( زاراتُسترا ؛ زوروآسترا ؛ سر ده است ) و ایسا ( عیسی ) و محمّد ( مو هم عاد یا مو هم ماد ) .
روح و ماده نیم زوج های بنیادی همزاد و هم بازی و هم ارز همدیگر می باشند که به زبان علمی - فنی می توان آنها را یک دو قطبی نوسانگر عظیم نامید که قطب های آن غیر قابل تفکیک و جدایی از هم اند بلکه از قابلیت و یا استعداد تبدیلات متقابل بهمدیگر برخوردار اند و روان لایه درونی این دو قطب می باشد. بطور مختصر : ماده - روان - روح ، جاودانه باهم و بهمراه همدیگر خواهند بود و هیچگاه از هم جدا نخواهند گردید. لذا چگونگی اصل و پیام فراباستانی جاودانه بودن عشق و زندگی انسان به عنوان برترین هدیه معنوی و امید بخش را باید دوباره بطور کامل از نو مورد بررسی و شرح و توضیح قرار داد و این بار به زبان و روش علمی و به کمک شناخت و دانش علمی و تفسیر صحیح و حقیقی تئوری های علمی و با در نظر گرفتن و توجهات عمیق به راز ها و معانی ژرف و نهفته در پشت پرده ظاهر گردونه مهر ایرانیان و چرخه تولد و مرگ هندوان.
تاریخ مصرف نوشداروی قبض یا جدایی روح بطور دائم از کالبد به اصطلاح مادی بهنگام فرا رسیدن لحظه مرگ و صعود و معراج آن در قالبی مثالی به عالم میانی تحت عنوان برزخ و الا آخر، به پایان رسیده است و استفاده آن در حال و آینده نه تنها مثل سابق مضر بلکه مثل سابق بسیار گمراه کنند خواهد بود.

کوته آستین . [ ت َه ْ ] ( ص مرکب ) کوتاه آستین . کسی که آستینهای جامه اش کوتاه باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به کوتاه آستین شود. || کنایه از صوفی . ( از فرهنگ فارسی معین ) . صوفی ، گویا صوفیه آستین کوتاه داشته اند و یا نیم تنه ٔ پوستین کوتاه آستین می پوشیده اند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
...
[مشاهده متن کامل]

صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز
ای کوته آستینان تا کی درازدستی ؟
حافظ.
به زیر دلق ملمع کمندها دارند
درازدستی این کوته آستینان بین .
حافظ.
و رجوع به کوتاه آستین شود.

صوفی به معنای انسان با صفا و خالص که اصالتش برابر با انسان بودن در زندگی در کمال زیبایی , دانایی و نیکویی است و سرشت او با خرد و عشق آمیخته است و . . . دفتر صوفی سواد و حرف نیست جز دل اسپید همچون برف نیست مثنوی مولانا
صوفی همچون ماهی است در رودخانه ایی از کلام خداوند و همچون دری در دل صدف در بحرالعلوم
صوفی یک نام نیست. صوفی یک احوال است که آدمی را در بند خویش می سازد. آنچنان که آنْ فردِ دربند، در هیچی گرفتار می شود. صوفی مَرامی ست که شروعش دیدارِ با اوی است. صوفی یک دل خسته است که به سخن می آید. صوفی،
...
[مشاهده متن کامل]
اویِ خراب است. صوفی، مجنونی ست. صوفی از درون می آید. صوفی از اسرار اوی جل جلاله می باشد. صوفی هنر در اوی بودن است. صوفی همان اوی است. و پیروانِ صوفی در طریقت اند. صوفی آرامِ جهان است. صوفی همان یار است. درین ره هرچه دل خسته تر و داغ دیده تر باشد صوفی اَش مخوف تر خواهد بود. نگهبان صوفی اژدهایست، که منکرانش را اسیر نجاست و کثافة می سازد. زمین و زمان در بند صوفی می شود اگر اوی بخواهد. که اوی همان صوفی ست. صوفی دامی ست مخوف. لیکن بدون صوفی آدمی همچو حمار در جهد است. و با ژست شتر به اندازه بزغاله ای تناول می کند. و با هیبت شیر ، همچو موری در باد، برگِ خشکیده ای را می چسبد. بدون صوفی آدمی از امانت به خیانت می رسد و از مردانگی به نامردانگی. در صوفی زن همان مرد است. رابعه عدویه آن صوفی کبیر ، زنی پیر صفت است در جهانِ اهل متصوفه. او با اوی خرقه پوشاننده بودستی. صوفی حقیقت زیستن است. نامِ دربندانِ این مرام، درویشان صوفی ست. و هوادارانش اهل متصوفه استند. در صوفی پیرِ اعظم حضرت هوست. و باقی درویش. درین مرام هرکه در استعداد خویش می نشیند، تا خلقت کند. درویش باید اویِ خود را ابتدا در خویش و پس از آن در جهان لایتناهی قوت دهد. و این میسر مشود مگر در بینندگی تهی از احساسات نسبت به هر رویدادی خصوصا آنچه در ارتباط با استعدادمان رخ می دهد. صوفی نگاه یخی ست به هر زیبایی که حیرت آفرین است. چون صوفی در حیرت اوی است. نشانِ صوفی ماندن، تنها در بینندگی بی حس است و نشانِ مرتَد، در حسِ من است. بی آمالگری و، آرمانِ در استعداد نیز از دیگر نشاهای درویش است. چون صوفی تا ابدیت جان دارد. صوفی حیّ می سازد. شیخ رومی با صوفی، همچنان درویش می سازد. چون اوی، صوفی ست. صوفی با ساقی ست. و الباقی باقی. صوفی با شرابِ اوی دریا را مست خویش می سازد. صوفی چرس خداست. صوفی را نشود فهمی شد. صوفی دامی ست که خروجی اش ابوسعید ابوالخیر است. حلاج و بایزید است. صوفی از بن مهر است. صوفیان را یک خدا ست. و هرکه در یک خدا. تا آنکه ندا آید و نداها در یک صوفی شوند. و آن صوفی را همچنان همان یک خداست. و صوفی همان مجزای پاک است. صوفی مرید ندارد. دربند دارد. دربند را توان هیچ نیست. ما همه هیچیم، هیچ در هیچ. صوفی هیچی در هیچی ست. وَ هرچه در مقابلِ صوفی ست پوچی ست. وسلام

بپرس