صلح کردن


    to make peace
    to convey
    to transfer

پیشنهاد کاربران

تصالح کردن . [ ت َ ل ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آشتی کردن : چون . . . از مجاورت ایشان و بازگشتن از این سخن و تصالح کردن از جهت ایشان نومید شد و هیچ حیلت نماند ایشان را گفت . . . ( تاریخ قم ص 255 ) .
مصالحه کردن ؛ بخشیدن. صلح کردن :
کنم مصالحه یکسربه زاهدان می کوثر
به شرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم.
یغمای جندقی.
bury the hatchet with sb
صلح بستن

بپرس